eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
48.7هزار عکس
35.4هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
۳۵- امام زین العابدین علیه السلام از عبادت علی علیه السلام می‌گوید روزی امام باقر علیه السلام محضر پدر بزرگوارش امام زین العابدین علیه السلام مشرف شد و احساس کرد که حضرت در عبادت کردن به جایی رسیده که هیچ کس به آن مرحله نرسیده است. صورتش از شب زنده داری زرد شده و چشمهایش از گریه سرخ گردیده و پیشانی اش پینه بسته و دو ساق پای او از کثرت ایستادن در نماز ورم کرده است. حضرت باقر علیه السلام می‌فرماید: چون پدرم را در این حال دیدم دیگر نتوانستم خودداری کنم و به گریه افتادم. پدرم در آن وقت به فکر فرو رفته بود. پس از لحظاتی از ورود من آگاه گشت. دید که من گریه می‌کنم. روی به من کرد و فرمود: فرزندم! یکی از نوشته‌ها که عبادت امیر المؤمنین علیه السلام در آن نوشته شده بیاور. من نوشته را تقدیم کردم. کمی از آن خواندند، سپس با حالتی افسرده و ناراحت نوشته را بر زمین گذاشت و فرمود: چه کسی می‌تواند مانند علی بن ابی طالب علیه السلام عبادت کند. [۱] ---------- [۱]: بحار: ج ۴۹، ص ۷۴. جلد ۲ 📚داستانهای بحار الانوار https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و شصتم وقتی اینجوری گفت بیشتر خجالت کشیدم. فهمیدم همه چی رو شنیده و حالا به حساب خودش می‌خواد براش دردِ دل کنم، ولی من هیچ وقت دوست نداشتم راز زندگی‌ام رو برای کسی غیر خدا بگم. نمی‌دونم، شاید به خاطر شرایط زندگی‌ام بود. چون اکثراً تنها بودم و عادت نکردم خیلی واسه کسی دردِ دل کنم. ولی وقتی اینجوری گفت، دلم شکست. گفتم:"یه هفته پیش تو خیابون چاقو خوردم. همه سرمایه زندگی‌ام رو بُردن. تکنیسین پالایشگاه بودم، ولی فعلاً نمی‌تونم کار سنگین انجام بدم. الانم دیگه هیچی ندارم. نه کسی رو دارم که ازش قرض بگیرم، نه با این وضعیتم دیگه می‌تونم کار کنم. تا الانم با زنم تو مسافرخونه زندگی می‌کردیم. ولی از فردا پول همین مسافر خونه رو هم ندارم بدم. دیگه نمی‌دونم چی کار کنم." حرفم که تموم شد، پرسید:"مگه دوستی، فامیلی، کسی رو ندارید که برید خونه شون؟" گفتم:"نه! من و زنم تو این شهر غریبیم. تو این شهر غیر خدا هیچ کس رو نداریم." دیگه هیچی نپرسید. فقط خندید و گفت:"حکمت خدا رو می‌بینی؟!!! پسر من تا همین دیروز تو خونه ما زندگی می‌کرد. ولی کارش درست شد و همین امروز صبح با خانمش رفتن قم که بقیه درس طلبگی رو اونجا بخونن. این درس هم چند سالی طول می‌کشه. حالا خونه ما خالی افتاده. میای مستأجر خونه من بشی؟" اینو که گفت، خیلی ناراحت شدم، گفتم:"حاج آقا! من اگه پول اجاره خونه داشتم که تو مسافرخونه زندگی نمی‌کردم!" اونم خندید و گفت:"مگه من ازت پول خواستم؟ پسرم رفته، ما تنهاییم. من از پسرم نه پول پیش گرفتم، نه کرایه! حالا تو هم مثل پسرم!" اصلاً باورم نمی‌شد چی میگه. ولی اون خیلی جدی می‌گفت. اصلاً منتظر نشد تا باهاش تعارف کنم. آدرس خونه‌اش رو روی یه کاغذ نوشت و گذاشت کف دستم. گفت:"من الان به مناسبت شب شهادت جایی مجلس دارم. ولی تا یه ساعت دیگه برمی‌گردم خونه. شما هم برو خانمت رو بیار." خشکم زده بود. زبونم بند اومده بود. نمی‌دونستم چی بگم. وقتی هم داشت می‌رفت، گفت:"برای شام منتظرتون هستیم." من دیگه اصلاً حواسم به خودم نبود. اصلاً نمی‌دونم چجوری خودمو رسوندم اینجا...» حلقه اشک پای چشمم خشک شده و باورم نمی‌شد چه می‌گوید که با زبانی که از تعجب به لکنت افتاده بود، پرسیدم: «یعنی... یعنی ما الان باید بریم خونه اونا؟!!!» که چشمانش به نشانه تأیید به رویم خندید و من حیرت‌زده‌تر سؤال کردم: «یعنی ازمون هیچ پولی نمی‌خوان؟!!!» و باید باور می‌کردم امشب به بهای شکستن دل من و مجید و به حرمت گریه‌هایی خالصانه، معجزه‌ای در زندگی‌مان رخ داده که مجید با لبخندی لبریز اطمینان پاسخ داد: «حاج آقا گفت تا هر وقت که وضع‌مون رو به راه میشه، می‌تونیم اونجا زندگی کنیم. بدون هیچ پول پیش و کرایه‌ای!» خیال می‌کردم خواب می‌بینم و نمی‌توانستم باور کنم در دل این جهنم گرم و تاریک، دری از بهشت به رویمان باز شده که دیگر مجبور نبودیم در این اتاق تنگ و دلگیر بمانیم. چادرم را سر کردم، مجید با دست چپش ساک را از روی زمین بلند کرد و دیگر نفهمیدم با چه شتاب و با چه شوق و شوری از اتاق بیرون زدیم و از پله‌های بلند و طولانی مسافرخانه سرازیر شدیم. به قدری هیجان‌زده بودیم که فراموش‌مان شده بود مدارک را از مسئول مسافرخانه بگیریم و خودش صدایمان کرد تا فرم خروج را تکمیل کنیم. مثل اینکه به یکباره از حبس ابد خلاص شده باشیم، سراسیمه به سمت خیابان اصلی می‌رفتیم تا هر چه زودتر به بهشت موعودمان برسیم. نه من با کمردردی که داشتم می‌توانستم راحت قدم بردارم، نه جراحت پهلوی مجید اجازه می‌داد به سرعت راه برود، اما هر دو به قدری خوشحال و هیجان‌زده بودیم که همه دردهایمان را فراموش کرده و تنها به اشتیاق خانه جدیدمان می‌رفتیم. حالا پس از چندین ساعت کِز کردن در تاریکی محض و گرمای شدید، به هوای تازه و خیابان‌های نورانی رسیده بودم که با ولعی عجیب، گرمای مطبوع شب بندر را نفس می‌کشیدم. سرِ خیابان تاکسی گرفتیم و مجید آدرس را به دست راننده داد تا ما را به مقصد برساند. تاکسی کهنه و فرسوده‌ای که روی هر دست انداز، تکانی می‌خورد و دل و کمرم را در درد شدیدی فرو می‌بُرد. https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - مهتاب - امیر محمد تفتی.mp3
2.11M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 می تراود مهتاب، می درخشد شبتاب. نیست یکدم شکند خواب به چشم کس و لیک، غم این خفته ی چند، خواب در چشم ترم می شکند. نگران با من استاده سحر، صبح می خواهد از من، کز مبارک دم او، آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر، در جگر لیکن خاری، از ره این سفرم می شکند. نازک آرای تن ساق گلی، که به جانش کِشتم، و به جان دادمش آب، ای دریغا ! به برم می شکند. دست ها می سایم، تا دری بگشایم. بر عبث می پایم، که به درکس آید، در و دیوار بهم ریخته شان، برسرم می شکند. می تراود مهتاب می درخشد شبتاب. مانده پای آبله از راه دراز، بر دَمِ دهکده مردی تنها، کوله بارش بردوش، دست او بر در، می گوید با خود: غم این خفته ی چند، خواب در چشم ترم می شکند. 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
من هم وزيرم! ------------------------------------------- - او به من گفت كه در صف نماز جمعه نشسته بودم كه جواني - كه من را نمي شناخت - رويش را به من كرد و گفت: آقا! ببين واقعاً ايران چه قدر عوض شده است؛ اين آقايي را كه در صف جلو نشسته، مي‌بيني؟ او يك وزير است كه كنار مردم آمده و روي زمين در صف نماز جمعه نشسته است. من نگاه كردم، ديدم آقاي نعمت زاده است. مرحوم شهيد كلانتري با آن لهجه شيرين تركي اش به آن جوان گفته بود: پس من هم يك چيز عجيب تر به تو بگويم؛ من هم وزيرم! (نقل در ديدار مديران و مسئولان اجرايي استان خوزستان ۲۴/۱۲/۷۵) https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‹ لَا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ .. › آن را برای خود شَر مےپندارید، بلکہ برایِ شما خِیر است. سوره نور/آیہ¹¹🕊 ﹏﹏﹏❀﹏﹏﹏ خدایا فرمون‌ِ زندگیمون‌ رو بہ سمتے کہ خِیر و‌ صلاحِمونہ بچرخون!🚗💛🖇 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ أَرْضِي وَاسِعَةٌ فَإِيَّايَ فَاعْبُدُونِ - عنکبوت 56 ای بندگان مؤمن من! زمین من فراخ است (و اگر در جائی تحت فشار کفّار و ستمگران بودید، می‌توانید به نقاط دیگری مسافرت کنید) و تنها مرا بپرستید. (چرا که پرستش توحیدی، رمز آزادگی و سرفرازی است). 📺 تلاوتی برای آرامش روح و روان. آیات 56 تا 61 سوره مبارکه عنکبوت با صدای عبدالرحمن مسعد
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: هدف هفتم بنابر آنچه كه گفته شد ديگر براى مامون طبيعى بود كه مدعى شود - چنانكه در سند ولايتعهدى مدعى شده - كه هدف از تمام كارها و اقداماتش چيزى غير از خير امت و مصالح مسلمانان نبوده. حتى در كشتن برادرش نمى خواسته فقط به رياست و حكومت دست يابد، بلكه بيشتر هدفش تامين مصالح عمومى مسلمانان بوده است. دليل بر اين ادعا آن است كه چون خير ملت را در جدا ساختن خلافت از عباسيان و تسليم آن به بزرگترين دشمن اين خاندان يافت، هرگز درنگ نكرد و با طيب خاطر، به گفته خويش، اين عمل را انجام داد. بدين وسيله، مامون كفاره گناه زشت خود را كه قتل برادر بود و بر عباسيان هم بسيار گران تمام مى شد، پرداخت. با اين عمل رابطه امت را با خلافت استوار كرده اعتمادشان را در اين راه جلب نمود، بگونه اى كه دل و ديده مردم متوجه آن گرديد. مردم بدين امر دل بسته بودند كه دستگاه خلافت از آن پس با آنان و در خدمتشان خواهد بود. در نتيجه، مامون با اين شگرد توانسته بود براى هر اقدامى كه در آينده ممكن بود انجام دهد، حمايت مردم را جلب كند هر چند كه آن اقدام نامانوس و يا نا معقول جلوه نمايد. مردم را جلب كند هر چند كه آن اقدام نامانوس و يا نا معقول جلوه نمايد. بهر حال، از آنچه كه گفتيم دو نتيجه به بار مى آيد: نخست: پس از اين اقدامات از سوى مامون، ديگر منطقى نمى نمود كه اعراب به دليل رفتار پدر يا برادر و يا ساير پيشينيانش باز هم از دست او عصبانى باشند. چه هر كس در گرو عملى است كه خود انجام مى دهد نه ديگرى. چگونه بر اعراب روا بود كه مامون را مورد خشم خود قرار دهند و حال آنكه خلافت را به آنان يعنى به ريشه دارترين خانواده در ميانشان برگرداند، و عملا نشان داد كه جز صلاح و نيكى براى عرب و غير عرب نمى خواهد. از اين رو، ديگر جاى شگفتى نبود اگر اعراب بيعت با امام رضا را با روحى سرشار از خشنودى پذيرفتند. دوم: اما ايرانيان، بويژه اهالى خراسان و كسانى كه شيعه علويان بودند، براى مامون ادامه ياريش را تضمين كردند چه او برايشان بزرگترين آرزوها را عملى ساخته و ثابت كرده بود نسبت به شخصى كه محبوبترين انسانها نزد ايشان است، مهر مى ورزد و اينكه در نظر او فرقى ميان عرب و عجم يا عباسى و غير عباسى وجود ندارد. او فقط به مصالح امت مى انديشد و بس. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: شفاي ميرزا ميرزا آقاي سبزواري در اداره ژاندارمري توپچي بود. مأمور مي‌شود با پنج نفر از توپ چيان يك گاري فشنگ و باروت به شهر تربت ببرند و چون از مشهد خارج مي‌شوند در بين راه يكي از آنها اتفاقا آتش سيگارش به صندوق باروت مي‌رسد و فورا آتش مي‌گيرد و بلا تأمل سه نفر از ايشان هلاك و سه نفر ديگر زخمي مي‌شوند. خود ميرزا آقا مي‌گفت من يكمرتبه ملتفت شدم ديدم قوه باروت مرا حركت داده و ده زراع (۵ متر) بخط مستقيم بالا برد و فرود آورد و گوشتهاي رگهاي پاهاي من تا پاشنه پا تمامي سوخت. پس مرا به مشهد به مريضخانه لشكري بردند و حدود يكماه مشغول معالجه شدند. سپس مرا از آنجا به مريضخانه حضرتي بردند و مدت هشت ماه در آنجا تحت معالجه بودم تا اينكه جراحت و چرك التيام شد ولي ابدا قدرت حركت نداشتم. زيرا كه رگهاي پا بكلي سوخته بود. تا شبي با حالت دل شكستگي گريه بسياري كردم. آنگاه توجه ب حضرت رضا (ع) نموده عرضه داشتم يابن رسول اللّه، من كه سيدم و از خانواده شما مي‌باشم، آخر نبايد شما بداد من بيچاره برسيد. از گريه شديد خوابم برد در عالم خواب ديدم كه سيد بزرگواري نزد من است و مي‌فرمايد ميرزا آقا حالت چطور است؟ تا اين اظهار مرحمت را نمود فورا دستش را گرفتم و گفتم شما كيستيد كه احوال مرا مي‌پرسيد؟ آيا از اهل سبزواريد يا از خويشاوندان من هستيد؟ فرمود مي‌خواهي چه كني من هر كس هستم آمده‌ام احوال تو را بپرسم. عرض كردم: نمي شود، مي‌خواهم بفهمم و شما را بشناسم. چرا كه تاكنون هيچكس احوال مرا نپرسيده است. فرمود: تو متوسل به كه شدي؟ عرض كردم به حضرت رضا (ع). فرمود: من همانم. تا فرمود: من همانم. گفتم آخر مي‌بينيد كه من به چه حالي افتاده‌ام و از هر دو پا شل شده‌ام و نمي توانم حركت كنم. فرمود ببينم پايت را؟ سپس دست مبارك خود را از بالاي يك پاي من تا پاشنه پا كشيد و بعد از آن پاي ديگر را به همين قسم مسح فرمود و من در خواب حس كردم كه روح تازه اي بپاي من آمد. بيدار شدم و فهميدم كه شصت پاي من حركت مي‌كند تعجب كردم با خود گفتم آيا مي‌شود كه همه پاي من حركت كند. پس پاهاي خود را حركت دادم حركت كرد. دانستم كه خواب من از رؤياهاي صادقه بوده و حضرت رضا (ع) مرا شفاء مرحمت نموده از شوق شروع به بلند گريه كردن نمودم بطوريكه بيماران آنجا از صداي گريه من بيدار شدند و گفتند اي سيد در اين وقت شب مگر ديوانه شده اي كه گريه مي‌كني و نمي گذاري ما بخوابيم. گفتم شما نمي دانيد: امشب امام هشتم (ع) به بالين من تشريف آورد و مرا شفا داد. چون صبح شد با كمال صحت از مريضخانه بيرون آمدم و توبه كردم كه ديگر به نوكري دولت اقدام نكنم و حال بعنوان دست فروشي مشغول كسب شده ام. [۸]. روزي بطبيب عشق با صدق و صفا گفتم كه بگو درد مرا چيست دوا گفتا كه اگر علاج دردت خواهي بشتاب بدربار شه طوس رضا https://eitaa.com/zandahlm1357
☑️متن شبهه و سوال👇👇👇👇👇 یکی از شبهات سخیفی که در بحث مهدویت مشاهده کردم این بود که با توجه به اینکه در توقیعی از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف آمده است با شادی شما شیعیانم شاد و با ناراحتی شما اندوهناکم؛ اگر در یک لحظه یک شیعه شاد و یک شیعه دیگر غمگین باشد امام چطور میتواند در هر دو حالت شریک احوال شیعیانش باشه؟ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ✅متن پاسخ به شبهه👇👇👇👇👇 👌🏻این اصلا شبهه نیست! این یک سوال خیلی ساده است. همین الان من و شما به خاطر ظلم هایی که به مردم یمن می شود ناراحت هستیم، به خاطر پیروزی های جبهه مقاومت در عراق و شام خوشحال هستیم، در یک آن واحد هم خوشحال هستیم هم ناراحت. این چیزی است که برای یک آدم عادی هم پیش می آید. 👨🏻مثل پدری که بچه اش را از دست داده باشد ولی یک بچه دیگرش رتبه جهانی آورده باشد، همزمان هم ناراحت است به خاطر از دست دادن بچه و هم خوشحال است به خاطر پیروزی آن بچه دیگرش. این یک چیز طبیعی است، اصلا اینکه شبهه نیست. به این چیزها این قدر دامن نزنید. جوابش به همین راحتیست. ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 👤پاسخ دهنده: (👆جزو اساتید مهدویت ، پژوهشگر تاریخ و محقق)
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔨بیرون کشیدن میخ از دیوار توسط یک زنبور! اگر داشته باشی و تلاش کنی ، هیچ چیزی محال و نشدنی نیست. ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌