#خرید_طلا_بدون_فاکتور
🔸سلام برادر بنده طلا فروش هستن و یک هفته پیش یک مشتری به مغازه ایشون آمد و یک سرویس طلا که گفت برای خانمشون هست رو بفروشن ازشون رسید رو خواستم گفتن که این سرویس هدیه عروسیشون هست و بنده هم گفتم یک کپی از کارت ملیتون میگیرم و شما پشت کارت ملی رسید بدید که این طلا سرقتی نبوده و هدیه عروسی اینجانب است. دیروز مامور نیروی انتظامی به مغازه آمد و به جرم خرید مال مسروقه ایشون رو دستگیر کردن و ما هم کپی کارت ملی را به پلیس دادیم و استعلام گرفتن که کارت ملی هم اعلام مفقودی داشته و ما تنها چهره فروشنده و خانمشون رو از طریق دوربین مغازه داریم و به پلیس دادیم اما گفتن تا پیدا نشدن دزدی اصلی فعلا برادر شما متهم و بازداشت است . همچین حقی وجود داره که آزادش نکنند؟ برای درآوردن برادرمون میشه سند گذاشت؟ حتی یکی از همسایه هامون هم شاهد این ماجرا بودن
🔸 توجه داشته باشید مطابق قانون اصل بر برائت است و برادر شما زیر چتر حمایت این اصل قانونی است و مراجع انتظامی و قضایی میبایست دلیل و مدرک محکم برای متهم دانستن برادرتان ارائه کنند. ضابطان بیش از ۲۴ ساعت حق بازداست کردن فرد را ندارند و میبایست متهم را سریعا تحویل دادستان مربوطه دهند. علی ایحال فعلا پرونده در مرحله تحقیقات مقدماتی است و در بدترین حالت مسلما برای برادر شما قرار وثیقه از سوی مراجع قضایی صادر میگردد. پیشنهاد میشود فردا در اولین ساعات اداری به دادسرای مربوطه مراجعه و تقاضای تودیع وثیقه برای برادرتان از مقام قضایی داشته باشید.
Mr_Vakiil2
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و هشتاد و چهارم چند روزی هم م
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان»
🖋 قسمت دویست و هشتاد و پنجم
حتی پس از آن شب که اهل سنت بودنم بر ملا شد، باز هم چند نوبت با مامان خدیجه و زینبسادات به همان مسجد رفته و در بین صفوف شیعیان و بدون پنهان کاری، نمازم را به شیوه اهل سنت خوانده بودم که با ناراحتی گفتم: «آخه آسید احمد ناراحت میشه! میفهمه ما سرِ اذان مغرب بیرون بودیم و نرفتیم مسجدشون!» فکری کرد و با آرامشی که از مهربانی آسید احمد آب میخورد، پاسخ دل نگرانیام را داد: «خُب حالا امشب بغل مسجد اهل سنت هستیم، چه کاری اینهمه راه تا اونجا بریم؟ خُب همینجا نماز میخونیم! مطمئن باش ناراحت نمیشه! مهم نماز اول وقته!» و برای اینکه خیالم را راحت کند، اشاره کرد تا حرکت کنیم. دمپاییهایمان حسابی خیس شده و ماسههای ساحل را به خودش میگرفت و تا وقتی به مسجد رسیدیم، نه فقط دمپایی که جورابم غرق ماسه شده و خجالت میکشیدم با این وضعیت داخل مسجد شوم که از مجید جدا شده و یکسر به سالن وضوخانه رفتم. در تمام زمانی که وضو میگرفتم، فکرم پیِ مجید بود که میتوانست امشب هم مثل شبهای دیگر به مسجد آسید احمد برود و نمازش را به جماعت شیعیان بخواند، ولی خودش پیشنهاد داد تا به مسجد اهل سنت بیاییم و با اینکه حالا عضوی از اعضای مسجد شیعیان شده بود، بی هیچ اکراهی به مسجد اهل تسنن آمده و ابایی نداشت که کسی او را در این محل ببیند و همین برایم بس بود تا باز هم هوای تبلیغ مذهب تسنن برای همسرم به سرم بزند، هر چند در این مدت آتش تند و تیز علاقهام به سُنی شدن مجید تا حدودی سرد شده و تیغ مناظرههایم هر روز کُندتر میشد که دیگر چون گذشته تب و تابی برای هدایت مجید به مذهب اهل سنت در دلم نبود و احساس میکردم او در همین مذهب تشیع هم مثل یک مسلمان سُنی به خدا نزدیک است. حالا بیش از یک ماه بود که در خانه عده ای شیعه مقید زندگی کرده و شب و روزم را با ذکر توسل و مناجاتهای شیعیان میگذراندم و هیچ کم و کاستی در اعتقاداتشان نمیدیدم که بخواهم به ضرب مناظره و مباحثه، زندگی را بر خودم سخت و تلخ کنم تا از همسرم یک مسلمان سُنی بسازم. هر چند شاید هنوز هم اگر روزی میرسید که مجید مذهب اهل سنت را میپذیرفت، خوشحال میشدم، اما دیگر از شیعه بودنش هم ناراحت نبودم که به چشم خود میدیدم شیعه در مسلمانی، کمتر از اهل سنت نیست، مگر عشقی که در چشمه جانشان برای خاندان پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) میجوشید و من هنوز فلسفهاش را نمیفهمیدم و گاهی به حقیقت چنین ارتباط پُر رمز و رازی شک میکردم. وقتی میدیدم شبی به مناسبت میلاد یکی از ائمه (علیهمالسلام)، جشن مفصلی به پا میکنند و چند روز بعد به هوای شهادت کسی دیگر، لباس عزا به تن کرده و از اعماق جانشان ضجه میزنند، ناراحت میشدم که هنوز یکسال از گریههای شب قدر و توسلهای عاجزانهام به دامان ائمه (علیهمالسلام) نگذشته و فراموش نکرده بودم که مادرم بعد از اینهمه ضجه و ناله، چه ساده از دستم رفت. هنوز هم نمیدانستم چرا وقتی به خاطر امام جواد (علیهالسلام) دلم برای حبیبه خانم و دخترش به رحم آمد و به تخلیه خانه رضایت دادم، آواری از مصیبت بر سر زندگیام خراب شد که دخترم از دستم رفت، مجید تا پای مرگ کشیده شد و همه سرمایه زندگیمان به یغما رفت، ولی اینهمه نشانه هم نمیتوانست حقیقت توسل به اهل بیت پیامبر (صلیاللهعلیهماجمعین) را لکهدار کند که در شب شهادت امام کاظم (علیهالسلام) و به خاطر گریههای من و دست نیازی که مجید به دامن این امام بلند کرد بود، معجزهای در زندگیمان رخ داد که غرق چنین نعمت و کرامتی شدیم و وقتی جاده افکارم به اینجا میرسید، درمانده میشدم که باز هم حقیقت این شیداییهای شیعیان را نمیفهمیدم.
با ما همراه باشید🌹💍https://eitaa.com/zandahlm1357
@shervamusiqiirani - ساز و آواز دیلمان- استاد شجریان & فرامرزپایور.mp3
7.62M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
بهارا ، بنگر این خاک بلاخیز
که شد هر خاربن چون دشنه خونریز
بهارا ، بنگر این صحرای غمناک
که هر سو کشته ای افتاده بر خاک
بهارا ، بنگر این کوه و در و دشت
که از خون جوانان لاله گون گشت
بهارا ، دامن افشان کن زگلبن
مزار کشتگان را غرق گل کن
میان خون و آتش ره گشاییم
ازین موج و ازین طوفان برآییم
دگربارت چو بینم ، شاد بینم
سرت سبز و دلت آباد بینم
#سایه
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
*پاسخ شاعر به شعر مقام معظم رهبری*
شعری که مقام معظم رهبری خطاب به شهدا خواندند و گریه کردند:
(ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هرچه که دم زدیم آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس شهدا را چیدند)
شاعر ،خطاب به آقا درجواب شعری که خواندند:
از اشک *شما* ارض و سما باریدند
بر آه *شما* انس و ملک نالیدند
گفتند همه “فدای اشکت *آقا* ”
تصویر *شما* را شهدا بوسیدند
*آقا خودتان حضرت خورشید* هستید
از نور *شما* ستاره ها تابیدند
در مجلس خوبان شهدا هم بودند
اما همگان گرد *شما* چرخیدند
از اول و از آخر مجلس، شهدا
آقای جهان 🌹 *سید علی* 🌹 را چیدند
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: ونيرو واراده ي افراد بشر را در اختيار بگيرد؛ حال چه سنگ و چوب، و چه قدرتهاي شيطانيِ سلطه گ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا