eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.4هزار عکس
36هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹پیامبر اکرم(ص): هر کس《سوره مبارکه بلد》را بخواند خداوند او را از خشم روز قیامت حفظ می‌کند🌹🍃 📚 تفسیر نمونه ۲۶/۴۳۸ https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت سیصد و یکم مجید در راه برگشت، برایم شیر و کیک گرفت تا روزه‌ام را باز کنم و من از شدت تب و گلو درد اشتهایی به خوردن نداشتم و آنقدر اصرار کرد تا بلاخره مقداری شیر نوشیدم. می‌دانستم خودش هم افطار نکرده و دیگر توانی برایم نمانده بود تا وقتی به خانه رسیدیم، برایش غذایی تدارک ببینم و خبر نداشتم مامان خدیجه به هوای بیماری‌ام، خوراک خوش طعمی تهیه کرده است که هنوز وارد اتاق نشده و روی تختم دراز نکشیده بودم که برایمان شام آورد. در یک سینی، دو بشقاب شیر برنج و مقداری نان و خرما آورده بود و اجازه نداد مجید کمکش کند که خودش سفره انداخت و با مهربانی رو به من کرد: «مادرجون! وقت نبود برات سوپ درست کنم. حالا این شیر برنج رو بخور، گلوت نرم شه.» و با حالتی مادرانه رو به مجید کرد: «چی شد پسرم؟ دکتر چی گفت؟» و مجید هنوز نگران حالم بود که نگاهی به صورتم کرد و رو به مامان خدیجه پاسخ داد: «گفت سرما خورده، خدا رو شکر آنفولانزا نیس! یه آمپول زدن، یه سری هم دارو داد.» مامان خدیجه به صحبت های مجید با دقت گوش می‌کرد تا ببیند باید چه تجویزی برایم بکند، سپس با لحنی لبریز محبت نصیحتم کرد: «مادرجون! خوب استراحت کن تا ان‌شاء‌الله زودتر خوب شی! فکر نکنم فردا هم بتونی روزه بگیری.» که مجید با قاطعیت تأکید کرد: «نه حاج خانم! دکتر هم گفت باید آنتی‌بیوتیک‌ها رو سرِ ساعت بخوره. فردا نمی‌تونه روزه بگیره.» مامان خدیجه چند توصیه دیگر هم کرد و بعد به خانه خودشان رفت تا من و مجید راحت باشیم. مجید بشقاب شیر برنج را برداشت و کنارم لب تخت نشست تا خودش غذایم را بدهد، ولی تبم کمی فروکش کرده بود که بشقاب را از دستش گرفتم و از اینهمه مهربانی‌اش قدردانی کردم: «ممنونم مجید! خودم می‌خورم!» و می‌دیدم رنگ از صورتش پریده که با دلواپسی عاشقانه‌ای ادامه دادم: «خودتم بخور! ضعف کردی!» خم شد و همچنانکه بشقاب دیگر شیر برنج را از روی سفره بر می‌داشت، با مهربانی بی‌نظیری پاسخ داد: «الهه جان! من ضعف کردم، ولی نه از گشنگی! من از این حال و روز تو ضعف کردم!» از شیرین زبانی‌اش لذت بردم و رمقی برایم نمانده بود تا پاسخش را بدهم که تنها به رویش خندیدم. هنوز تمام بدنم درد می‌کرد، آبریزش بینی‌ام بند نیامده بود و به امید اندکی بهبودی مشغول خوردن دستپخت خوش عطر و طعم مامان خدیجه شدم که همه مزه خوبش نه به خاطر هنر آشپزی که از سرانگشتان مادرانه‌اش سرچشمه می‌گرفت. همانطور که روی تخت نشسته و تکیه‌ام را به دیوار داده بودم، هر قاشق از شیربرنج را با تحمل گلو درد شدید فرو می‌دادم که نگاهم به ساعت افتاد. چیزی به ساعت نه شب نمانده و مراسم تا ساعتی دیگر آغاز می‌شد که بشقاب را روی تخت گذاشتم و با ترسی کودکانه رو به مجید کردم: «مجید! یه ساعت دیگه مراسم شروع میشه، من هنوز نماز هم نخوندم!» و مجید مصمم بود تا امشب مانع رفتن من به مسجد شود که با قاطعیت پاسخ داد: «الهه جان! تو که امشب نمی‌تونی بری مسجد! همین چند قدم تا حیاط هم به زور اومدی! حالا چجوری می‌خوای تا مسجد بیای و چند ساعت اونجا بشینی؟!!!» از تصور اینکه امشب نتوانم به مسجد بروم و از مراسم احیاء جا بمانم، آنچنان رنگ از صورتم پرید که مجید محو چشمانم شد و من زیر لب زمزمه کردم: «مجید! آسید احمد می‌گفت امشب خیلی مهمه! اگه امشب نتونم بیام...» و حسرت از دست دادن احیاء امشب طوری به سینه‌ام چنگ زد که صدایم در گلو خفه شد. با ما همراه باشید🌹💍https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani-8 - تصنیف : من چه دانم.mp3
4.44M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 مرا گویی که رایی من چه دانم چنین مجنون چرایی من چه دانم مرا گویی بدین زاری که هستی به عشقم چون برآیی من چه دانم منم در موج دریاهای عشقت مرا گویی کجایی من چه دانم مرا گویی به قربانگاه جان‌ها نمی‌ترسی که آیی من چه دانم مرا گویی اگر کشته خدایی چه داری از خدایی من چه دانم مرا گویی چه می جویی دگر تو ورای روشنایی من چه دانم مرا گویی تو را با این قفس چیست اگر مرغ هوایی من چه دانم مرا راه صوابی بود گم شد ار آن ترک ختایی من چه دانم بلا را از خوشی نشناسم ایرا به غایت خوش بلایی من چه دانم 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ولایت مدار✌️ برای امت ولایت مدار✊ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✅با محتوای عقیدتی_اجتماعی_ فرهنگی _سیاسی ایم _رزمنده ایم🌺 رسان ایتا با ما همراه باشید👇 https://eitaa.com/zandahlm1357 رسان سروش 👇👇👇 https://sapp.ir/joingroup/KOwcfFpBCixzgEJGabZID0No 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 کتاب خانه تازنده ایم رزمنده ایم🇮🇷 👇👇👇 https://sapp.ir/joingroup/rIC6kaP4d5vMTDNisZ1jFV9H
دنیایی از مطالب علمی،اجتماعی،سرگرمی،جک و.... تنوع مطلب با مجله تازنده ایم رزمنده ایم👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525 https://eitaa.com/zandahlm1357 😍ادعا نداریم، بهترینیم اما می دهیم که متفاوت ترینیم 👌پس امتحانش ☝️☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا