💌 و نام پروردگارت را یاد کن،
و تنها به او دل ببند!
📚[#مزمل - 8]
- ناشناس.mp3
3.65M
🎵 تلاوت جزء 10 قرآن کریم با صدای استاد معتز آقایی (تند خوانی)
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
14.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای عهد تصویری
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هر روز با امام رضا
@zandahlm1357
@HashtominEmam
آرشیو
مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
سيد: « چه بايد بكنم؟ » امام بى ذره اى چشم داشت، پندى اين چنين داد : « نظرم اين است كه بايد اين سرز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
فضل هراسيد. بازگشت مأمون به بغداد، يعنى پايان آرزوها و رؤياهاى فضل. پس بى مقدمه گفت: « اين چه راه حلى است؟! همين ديروز بود كه خلافت را از برادرت گرفتى و او را كشتى. برادرانت، خاندانت و تمام مردم عراق و عربها دشمن تو هستند. تازه! وليعهدى را به اباالحسن دادى كه عباسيان از اين كار تو خشنود نيستند. »
خليفه نظر او را پرسيد. او گفت: « نظر من اين است كه آن قدر در خراسان بمانى تا مردم، كشته شدن برادرت را فراموش كنند و دل هاى خشمگين آرام شوند. در اين جا مردانى هستند كه سالها به رشيد خدمت كرده اند و به همه امور چيره اند. با آنان مشورت كن. اگر آنها هم اين نظر را دارند، كار را انجام ده. » (۱۲۰)
منظورت چه كسانى است؟
على بن عمران، ابايونس و جلودى!
ابر غم بر پيشانى خليفه آشكار شد. چاره اى جز برگشتن به بغداد نداشت؛ اما بغداد نه وزارت فضل را مى پذيرفت و نه وليعهدى رضا (ع) را.
حضرت (ع) كه از ژرفاى دغدغه هاى مأمون آگاه بود، گفت: « اگر
اندرز مرا مى شنوى، بايد مرا از ولايتعهدى معاف بدارى. (۱۲۱) فضل را نيز از وزارت بركنار كن. با اين دو كار، راه بازگشت به بغداد برايت هموار مى شود. »
مأمون وانمود كرد كه چيزى نشنيده است!
با هم به بغداد مى رويم!
امام پاسخ داد: « فقط شما به بغداد مى روى! »
و تو؟
من كجا وبغداد كجا؟ ديگر نه من بغداد را ميبينم و نه او مراخواهد ديد! (۱۲۲)
هوا توفانى شد. مأمون از غم هاى درونش رنج مى برد و از آينده مبهمش مى هراسيد.
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
خورشید در آغوش...
دیگر باید خورشیدِ خورشیدها طلوع میکرد؛ در باز شد، پرستار لبخند زد، امام کاظم علیه السلام به درون خانه شتافت، به نجمه نگاهی کرد و فرمود:
«هدیه ی خدای بزرگ مبارکت باشد! »
خورشیدِ خورشیدها در آغوش پدر، گوش به آوای خوش اذان و اقامه سپرده بود. آن روز یازدهم ذی قعده سال ۱۴۸ هجری قمری بود. [۱]
----------
[۱]: . همان
یک قمقمه دریا....
https://eitaa.com/zandahlm1357