فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.......:
درخت دارچین در هند و نحوه جمع آوری دارچین، ملکه ادویه ها 👌
طبیعت ❤️
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.......:
📍 ژاپن ، پارک گل
طبیعت ❤️
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1_6613899.mp3
3.33M
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلی طاب ثراه، مجددا در سال ۱۳۱۵ هجری قمری به اصفهان مراجعت نموده و پس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
سالهای مجاورت در مشهد تا پایان عمر شریف
مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی، اعلی الله مقامه، در کلیة ساعات روز و شب، برای رفع حوائج حاجتمندان و درماندگان، آماده بودند. روزی عرضه داشتم خو بست برای مراجعه مردم وقتی مقرر شود. فرمود: پسرم، لیس عند ربنا صباح و لامساء آن کس که برای رضای خدا، به خلق خدمت میکند، نباید که وقتی معین کند. پدرم در ابتدای شبها پس از انجام فریضه، به نگارش پاسخ نامهها و انجام خواستههای مراجعان مشغول و سپس مدتی به مطالعه میپرداختند. از نیمههای شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشید اندکی استراحت میفرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیه و ساخت دارو برای بیماران مینشستند و بالاخره عصرها برای تدریس به مدرسه میرفتند و پس از آن نیز به پاسخگوئی و رفع نیاز مندی محتاجان و گرفتاران مشغول بودند و در تمام سال به تفاوت ایام و اختلاف احوال پس از طلوع آفتاب و یا ساعتی بعد از ظهر استراحتی کوتاه میفرمودند.
در سال ۱۳۱۴ هجری یکی از سادات محترم مشهد برای ایشان سجاده ای و رختخوابی هدیه فرستاد. در جواب فرموده بودند، سجاده را به خاطر سیادت شما که رعایت حرمتش را بر خود واجب میدانم میپذیرم ولی به رختخواب نیازم نیست زیرا که بیست و پنجسال است که پشت و پهلو بر بستر استراحت ننهاده ام. آری بندگان خدا اینگونه عمل میکردند و اینچنین بود حال و رفتارشان رحم الله معشر الماضین
که به مردی قدم نهادندی
راحت جان بندگان خدا
راحت جان خود شمردندی
باری پدرم، رحمة الله علیه، استمداد از ارواح مطهر ائمه هدی علیهم السلام و نیز استمداد از ارواح اولیاء، رحمة الله علیهم اجمعین، را یکی از شرایط سلوک الی الله
می دانست از اینرو به اعتکاف و زیارت مشاهد متبرکه ائمه (علیهم السلام) و قبور مقدسه اولیاء اهتمام فراوان میورزیدند. در انجام فرائض یومیه در اول وقت و اتیان نوافل و بیداری سحرگاهان و تهجد و احیاء شبهای جمعه و لیالی متبرک و روزه در ایام البیض و خدمت به خلق بویژه نسبت به سادات و زیارت قبور انبیاء و اوصیاء و اولیاء علی الخصوص در شبها و روزهای جمعه مداومت و مراقبت میفرمودند. در اصفهان هر ساله چند اربعین در کوههای «ظفره، به ریاضت و انزوا و تزکیه نفس میپرداختند و همچنین در مساجد و بقاع متبرکه مانند مسجد لنبان و مقبرة علی بن سهل اصفهانی و محمد بن یوسف معدان بناء و بابا رکن الدین و مزار استاد خود، مرحوم حاجی محمد صادق و همچنین کوه صفه که محل عبادت استاد ایشان بود، به اعتکاف و عبادت مشغول میشدند. در ناحیه نجف اشرف، مسجد کوفه و سهله و مقبره کمیل و میثم تمار، محلهایی بود که بسیار
زیارت میفرمودند. در مشهد مقدس، او آئل امر در صحن عتیق و پس از آن، در کوهپایههای اطراف شهر مانند کوه «گراخک» و «بازه غیاث منصور» در جا غرق و خادر و حصار سرخ و کوه معجونی نزد مقبرة شرف الدین علی کاسه گر، به مجاهده و ریاضت و عبادت میگذرانیدند. قبور اولیاء خدا را، مانند مقبره بوعلی فارمدی، در فارمد و علاء الدین علی مایانی در مایان و مقبره درویش یحیی و درویش شمس الدین دو فرزند شیخ جعده جاسبی که در ایوان طرق واقع است و قبر عبدالله مبارک در کوه چشمه سبز که پدرم، خود کاشف آن بودند، و مقبره میر تقی خدایی در محله نوغان که هم اکنون در داخل منزلی جنب یک دبستان واقع شده است و مزار شیخ محمد کاردهی، مشهور به پیر پالاندوز و قبر شیخ فضل الله سرابی که به دست افغانیها شهید گردیده و آثار آن، فی الحال، محو شده است و مرقد حضرت شیخ محمد مؤمن قدس سره، معروف به گنبد سبز که مورد توجه فراوان پدرم بود، زیارت و از ارواح ایشان استمداد میکردند. عصر هر پنجشنبه، زیارت گنبد سبز را ترک نمی کردند و میفرمودند: در کتابی خطی که مؤلف آن سید بزرگواری از اهل قزوین و نواده دختری مرحوم شیخ بهاء الدین عاملی، رحمة الله علیه بوده و در شرح حال جد خود نگاشته است، خواندم که: چون جدم شیخ بهائی به مشهد مشرف میشود، پس از سه شب، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را در عالم رؤیا زیارت میکند که با عتاب به وی میفرمایند:
چرا تاکنون به دیدار گل ما شیخ مؤمن نرفته ای؟ بامداد همان شب، شیخ بهائی برای زیارت شیخ مؤمن، از خانه بیرون میرود و در راه دو تن از اهل علم را میبیند و خواب خود را برای ایشان نقل میکند. آن دو نفر نیز به عزم زیارت شیخ مؤمن همراه میگردند
و برای آزمایش عظمت شیخ، هر یک نیتی میکنند. یکی از آنان، کفن و دیگری، انار و سومی، شیر برنج را در خاطر میگذراند. چون به خدمت شیخ تشرف حاصل میکنند، شیخ اظهار میدارد: تا پیامبر دستور نفرمود، به دیدار من نیامدی؟ میخواهی بگویم که در رؤیا به تو چه فرموده اند؟ حال خود بگو، شیخ بهائی رؤیای خود را نقل میکند و شیخ مؤمن هم میگوید: معلوم میشود ما هنوز ثمره نشده ایم که پیامبر ما را گل تعبیر کرده است.
پس از آن، شیخ مؤمن برخاسته و از گنجه خود عمامه و پشقابی انار و ظرفی
شیر برنج به ترتیب پیش روی صاحبان نیت قرار میدهد.
و نیز پدرم از همان کتاب روایت کردند که: وقتی حاکمی از اصفهان همراه سه تن از کارمندان خود، مأمور شهر بلخ یا مرو میشود. در نیشابور حاکم را حالت جذبه عارض میشود و سر به بیابان میگذارد و آن سه تن به جانب حوزه ماموریت خود روانه میشوند و ماجرا را به دربار اصفهان گزارش میدهند. باری، حاکم مدت یک ماه در کوههای اطراف نیشابور سرگردان میماند؛ تا آنکه شبی که صبح فردای آن به مشهد وارد می شود......
#نشان از بی نشانها......
شیخ حسنعلی اصفهانی
https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#لالایی_خدا ۲۵۲ #سوره_نساء آیات ۱۱-۱۰ #محسن_عباسی_ولدی قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
0253Nesa 12-13.mp3
16.03M
🔴‼️خبر مهم‼️ خبر مهم ‼️🔴
#لالایی_خدا ۲۵٣
#سوره_نساء آیات ١٣_ ١٢
#محسن_عباسی_ولدی
قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان یک فنجان چای با خدا😌 👇👇👇👇👇👇👇 👇👇👇 قسمت پنجاه و سه: مرد که صدایِ کم توان شده از فرط درد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان یک فنجان چای با خدا😌
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت پنجاه و چهار:
سنگینی ابهام،ترس، و سوال شانه
هایِ نحیفم را به شدت می آزرد و من محکوم به صبر بودم.
بالاخره حسام آمد. با دستانی پر از خرید.. با مهربانی هایِ بی دریغ به پروین.. یعنی زخمش خوب شده بود؟؟
یاالله گویان و سر به زیر در چهارچوب اتاقم ایستاد و حالم را جویا شد.
بی جواب،نگاهش کردم:( گفتی همه چیزو بهم میگی.. بگو.. میخوام بدونم دقیقا کجای مبارزتونم؟؟)
مکث کرد:(میگم.. اما الان نه.. فعلا نمیتونم چیزی بگم..)خواست از اتاق خارج شود که جلویش را گرفتم:( شک ندارم تو همون دوستِ ایرانیِ یان هستی..اما نمیتونم بفهمم چه ارتباطی میتونی با عثمان و یان داشته باشی..؟؟
احتمالا با دانیال هم در ارتباطی نه..؟ درست میگم؟حتما اون خواسته تا منو با خودت به سوریه و عراق ببری و اِلا هیچ دیوونه ایی این همه وقت واسه هدیه کردنِ یه دخترِ دمِ مرگ به رفقایِ داعشیش نمیذاره..منو ببین.. هوووووی.. روی زمین دنبال چی میگردی که چشم از گلای قالی برنمیداری..)
میتوانستم خشم را در سرخی صوتش ببینم:(من عاشق دانیالم.. دانیااااال.. برادر خودم.. نه شوهر صوفی.. نه رفیق وحشی تو..برادرم مرده.. یعنی کشتنش..یه مسلمونِ خفاش صفت، خونشو مکید..) انگشت اشاره ام را روی سینه اش فشار دادم. به سرعت خودش را عقب کشید:( توئه عوضی.. اون مسلمونی.. تو کشتیش.. من، با تو هیچ جا نمیام..من جهنم رو به بهشتِ پر از مسلمون ترجیح میدم.. اینجا واسه رفقای کثیفت، هرزه پیدا نمیشه.. پس گورتو گم کن..)
دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد. او که خویِ وحشی گری در بافت وجودی اش خانه کرده بود، پس چرا حمله نمیکرد:( من بهتون قول دادم که اتفاقی براتون نیوفته، تا پای جوونمم رو حرفم هستم..)
وبه سرعت اتاق را ترک کرد.. چقدر دلم هوایِ چند بیت از کتاب خدا را با صدایِ این جوان کرده بود. کاش میماند و میخواند...
بعد از آن هروز با مقداری خرید به خانه مان میآمد و با توجه خاصی داروهایم را تهیه میکرد. بدون آنکه جمله ایی بین مان رد و بدل شود، حتی وقتیکه برای معاینه مرا نزد پزشک میبرد و با وسواسی عجیب جویایِ شرایط جسمی ام از دکتر میشد.
و فقط وقتی درد و تهوع امانم را میبرد با آرامشی خاص، برایم قرآن میخواند.. این جوان نمیتوانست بد باشد.. او زیادی خوب بود!
در این مدت مدام با یان و عثمان تماس میگرفتم اما با خاموشیِ گوشیشان هیچ پاسخی از آنها دریافت نمیکردم. نمیدانستم دقیقا چه اتفاقی در حالِ وقوع است. و این نگرانی و کلافه گیم را بیشتر و بیشتر میکرد.
آنروز خسته و درمانده با تنی رنجور تصمیم به قدم زدن گرفتم.. لباسهایِ به زور اسلامی ام را به تن کردم و به سمت در رفتم. به محض باز شدنِ در با حسام رو به رو شدم. با جدیت پرسید که به کجا میروم و من با عصبانت پاسخ دادم که ربطی به او ندارد...
اما جریان همینجا پایان نیافت. اون با اخمی در هم کشیده گفت که بدون هماهنگی با او از خانه بیرون نروم و من که دلیل این حرفش را نمیفهمیدم با لجبازی تمام رو به رویش ایستادم. و از خانه خارج شدم!
ادامه دارد..........
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
💠 #مبانی_دعا 🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی 🎬 جلسه 36 👈آرامش روحی بر اثر دعا ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_262377548.mp3
4.4M
💠 #مبانی_دعا
🎤 با توضیحات #استاد_احسان_عبادی
🎬 جلسه 37
👈علو همت در دعا
❇️ 90 جلسه
@shervamusiqiirani-3 - دوبیتی خوانی با نی و عود.mp3
2.84M
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍂🌺🍂
🌺
شو تاریک و دشتسون و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشكست
نگهدارم ده اش نیكو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده و بشكست
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
مو که سر در بیابانم شو و روز
سرشک از دیده بارانم شو و روز
نه تب دیرم نه جایم میکند درد
همیدونم که نالونم شو و روز
🎶🎶🎶🎶🎶🎶
دلی نازک بسان شیشه دیرم
اگر آهی کشم اندیشه دیرم
سرشکم گر بود خونین عجب نیست
مو آن نخلم که در خون ریشه دیرم
#باباطاهر
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂🌺
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۲۷. هرکس اسبی را به انتظار امر ما نگاه دارد و به سبب آن دشمنان ما را خشمگین سازد، در حالی که منسوب به ماست، خداوند روزی اش را فراخ میگرداند. اصول کافی
۲۲۸. هرگاه خداوند تبارک و تعالی بر خلقش غضب کند، ما را
از همجواری آنها دور خواهد کرد. اصول کافی
https://eitaa.com/zandahlm1357
سلام لطفا
#اندڪی_تأمل🇮🇷👇
eitaa.com/joinchat/3717922818Ca7721d8525