eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.6هزار عکس
34.6هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ تحولات سیاسی 4.MP3
5.02M
💠 سلسله جلسات تدریس کتاب 4 👈👈 اولین کتاب برای شروع خواندن تاریخ معاصر ایران 🎬 جلسه 4⃣ 🎤 با تدریس به شیوه تحلیلی
🔵 زندانهای مخوف رضاخان! 💠 ژان گونتر محقق و سیاح معروف آمریکایی در مورد زندانهای زمان مینویسد: در نزدیکی تهران دژی است که سابقا محل سکونت خاندان قاجار بود، اکنون زندان سیاسی است. زندانیان سیاسی در ایران محاکمه نمی شوند و لازمه محکومیت، جرم و بزه نیست و چنانچه تشخیص داده شود مرگ آنها ضروری است، دشمنان باید برداشته شوند، ضرورت ندارد آنها تیرباران یا اعدام گردند، بلکه روش مسموم نمودن خاصی که آن را (مایه کوبی پهلوی) می نامند، کافی است، با انداختن یک حبّ زهر در فنجان قهوه در یک روز بسیار زیبا و روشن، متهم تا ابد در زیر خاک بسر خواهد برد، در این وقت روزنامه نگاران مجازند مرگ متهم را در اثر (حمله قلبی) اعلام نمایند. 📚 منبع: کتاب (1939) Inside Asia/نوشته john gunther/صفحه 533_534 📸 تصویر صفحه کتاب به عنوان کامنت اول بارگذاری شده.
🔵 رشوه خواری سیستماتیک در زمان رضاخان! 🔰 مخبر السلطنه نخست وزیر رضاخان مینویسد: جم که از قاهره برگشت صحبت از رأفت پادشاه مصر و ملاطفت با عموم کرد، چیزی نگذشت که (به جهت تقلید از پادشاه مصر) پیرمردی را از رعایا در راه سعدآباد به اتومبیل خود دعوت کرد تا به مقصد برساند. در موقع پیاده شدن پیرمرد، رضاشاه صد تومان به او انعام داد، پیرمرد تضرع نمود که صد تومان را نمیخواهم، امر بفرمایید پسر مرا که کمک من است از خدمت نظام معاف بدارند، رضاشاه فرموده بودند:این صد تومان را ببر به آن فلان فلان شده ها(رشوه) بده، پسرت را معاف میکنند. با همه قدرت و مراقبت شاه، حال ادارات این بود. 📚 منبع:کتاب خاطرات و خطرات/نوشنه مهدی قلی خان هدایت(مخبرالسلطنه) نخست وزیر رضاشاه/ص415 📸 تصاویر صفحات کتاب به عنوان کامنت اول بارگذاری شده.
41.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ سلسله جلسات کارگاه 6 💠 جلسه 6⃣ ( ادامه بحث بررسی انواع حکومت ها از جمله دیکتاتوری و دموکراسی و بررسی نقاط ضعف و قوت آنها ) 🎤 🔸انتشار فایلها آزاد و بلامانع است 👌 مبانی ولایت فقیه خود را قوی کنید تا در فتنه های آتی در امان باشید
🗣در آنجا عثمان از عمر خواست تا لشکر مسلمانان را از یمن و شام به عراق بفرستد. به علاوه خود خلیفه عازم عراق شود. اما امام علی (ع)✨ با این پیشنهاد مخالفت کرده و فرمود: این اقدام باعث می‌شود تا رومیان به شام حمله کنند. با آمدن سربازان مسلمان از یمن نیز خطر تهاجم حبشی ها وجود دارد. امام با سفر خود خلیفه نیز به دلیل این که ایرانیها با شنیدن حضور شاه عرب🤴🏼به شدت بیشتری خواهند جنگید مخالفت کردند. 💢به هر روی سپاهی فراهم شده و فرماندهی آن به نعمان بن مقرن از اصحاب رسول خدا (ص) سپرده شد. دو سپاه در نزدیکی نهاوند استقرار یافتند. نهاوند در میان دو جبهه جنگ اعراب بر ضد ایران بود، یکی از سوی مدائن و دیگری از سوی اهواز. دو سپاه با یکدیگر درگیر شده و چهار روز سخت با یکدیگر نبرد کردند. روز آخر، درگیری⚔ سخت شده و علی رغم شهادت نعمان بن مقرن، سپاه ایران شکست خورد. این پیروزی برای اعراب اهمیت فراوانی داشت و لذا "فتح الفتوح" نام گرفت. جنگ مزبور به احتمال در سال 20 هجری روی داده است. ⏳در طی سالهای شانزده تا بیستم هجری، فتوحات در شمال عراق نیز ادامه یافت و مسلمانان تا موصل پیشروی کرده و عراق را بطور کامل تحت تصرف خویش در آوردند. 🔹ادامه دارد ... ✍بـرگرفته از کتاب "تـاریخ سیـاسی اسلام، ج2، ص123-128″، رسول جعفریان. ۸۵
آیا میدانید؟ .......: @zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
قدیمی ترین بلیط کاغذی یک بازی رسمی فوتبال در ایران مسابقه بین منتخب تهران و تبریز این بلیط قدمتی بالغ بر ۸۰ سال دارد که در موزه فوتبال آذربایجان - تبریز نگهداری می شود. https://eitaa.com/zandahlm1357
بزرگترین استخر جهان در شیلی وجود دارد که طولش معادل 1013 متر است و عمقی در حدود 35 متر دارد و حتی مجهز به قایق های موج سواری نیز هست! https://eitaa.com/zandahlm1357
گیدورن شهری کوچک در شمال کشور هلند است این شهرِ بدون اتومبیل، با آبراهه ها خیابان کشی شده است و وسیله ی حمل و نقل آن، قایق می باشد. جمعیت این شهر ۲۶۰۰ نفر است. https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: دندانهای مصنوعی شلمچه بودیم! بس که آتیش سنگین شد، دیگه نمی‌تونستیم خاکریز بزنیم. حاجی گفت:« بلدوزرها رو خاموش کنید؛ بذارید داخل سنگرها تا بریم مقرّ». هوا داغ بود و ترکش، کُلمنِ آبو سوراخ کرده بود. تشنه و خسته و کوفته، سوار آمبولانس شدیم و رفتیم. به مقرّ که رسیدیم ساعت دوِ نصف شب بود. از آمبولانس پیاده شدیم و دویدیم طرفِ یخچال. یخچال نبود. گلوله ی خمپاره صاف رُوش خورده بود و بُرده بودش تو هوا. دویدیم داخل سنگر. سنگر، تاریک بود؛ فقط یه فانوسِ کم نور، آخرِ سنگر می‌‌‌سوخت. دنبال آب می‌‌‌گشتیم که پیرمرادی داد زد:« پیدا کردم!». و بعد پارچ آبی رو برداشت. تکونش داد. انگار یخی داخلش باشه، صدای تَلق تَلق کرد. گفت:« آخ جون!» و بعد آبو سرازیر گِلوش کرد. می خورد که حاج مسلم -پیرمرد مقر- از زیر پتو چیزی گفت. کسی به حرفش گوش نداد. مرتضی پارچو کشید و چند قُلُپ خورد. به ردیف، همه چند قُلُپ آب خوردیم. خلیلیان آخری بود. تَهِ آبو سَر کشید. پارچو تکون داد و گفت:« این که یخ نیست. این چیه؟» حاج مسلم آشپز، سرشو از زیر پتو بیرون کرد و گفت:« من که گفتم اینا دندونای مصنوعی منه! یخ نیست؛ اما کسی گوش نکرد. منم گفتم گناه دارن، بذار بخورن!» هنوزحرفش تموم نشده بود که همه با هم داد زدیم: « وای!؟» و از سنگر دویدیم بیرون. هر کسی یه گوشه ،سرشو پائین گرفته بود تا آبها رو برگردونه! که احمد داد زد:« مگه چیه! چیز بدی نبود! آب دندونه! اونم از نوعِ حاج مسلِمش! مثلِ آبنبات. اصلاً فکر کنید آبِ انجیر خورده اید». دندانهای مصنوعی مجموعه اکبرکاراته https://eitaa.com/zandahlm1357
🔸فرهنگ 🔹فرهنگ یعنی دهه پنجاه، یعنی دهه شصت، یعنی دهه هفتاد که به جای استفاده از نایلکس های مواد دوم خریدامون رو یا تو پاکت تحویل میگرفتیم یا میذاشتیم تو این سبدا... 🔹اما حالا چی؟ تمام خونه ها پر شده از نایلکس و نایلون های سرطان زا
70.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فیلم داستان زندگی (هانیکو) نوستالژی دهه شصت قسمت 17
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت هشتاد و شش: چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت و آمدهایِ گاه و بیگاهِ فاطمه خانم، خبری از امیر مهدیش نبود. کلافه گی چنگ شده بود محضه اتمامِ ته مانده ی انرژیم. کاش میتوانستم دانیال را ببینم و یا حداقل با یان صحبت کنم. بی حوصلگی مرا مجبور به خواندن کرد.. خواندن همان کتابهایی که نمیدانستم هدیه اند یا امانت. حداقل از بیکاری و گوش دادن به درد دلهایِ پروین خانمی که زبانم را نمی فهمید بهتر بود. باز کردنِ جلد کتابها، اجباری شد برایِ ادامه شان.. خواندن و خواندن، حتی در اوج درد.. در آغوش تهوع و بی قرار.. اعجاز عجیبی قدم میزد در کلمه به کلمه یِ نهج البلاغه.. کتابی که هر چه بیشتر میخواندمش، حق میدادم به پدر محضه تنفر از علی (ع).. علی مجمسه ی خوش تراشِ دستان خدا بود، شیطان را چه به دوستی با او.. و باز حق میدادم به مادر که کنارِ مذهبِ سنی اش، ارادتی خاص داشته باشد به علی و اهل بیتش.. قلبت که به عشق خدا بزند، علی را عاشق میشوی.. دیالوگ یک فیلم ایرانی در ذهنم مرور شد. فیلمی که چندسال پیش، مادر دور از چشم پدر تماشا کرد و کتکی مفصل بابتش از پدر خورد. (همه میگویند علی دربِ خیبر را کَند.. اما علی نبود که خیبر شکنی میکرد.. علی وقتی مقابلِ دربِ ایستاد، خدا را دید.. در خدا حل شد.. با خدا یکی شد.. و آن خدا بود که دربِ خیبر را با دستانِ علی کند.) و حالا درک میکردم.. آن روز آن جمله نامفهموم ترین، پیچیده ی عالم بود.. عالمی که خدایش را در لابه لایِ موهایِ بافته شده ام پنهان بود و من لجوجبازانه، سر میتراشیدم. علی مسلمان بود.. علی خدا را در نبضِ دستانش داشت.. علی بقچه ایی کوچک از نان، در کنارِ غلافِ شمشیرش پنهان کرده بود.. علی قنوتِ دستانش پینه ی جنگاوری داشت اما وقتِ نوازش، ابریشم میشد بر پیشانیِ یتیمان.. علی شیرِ رام شده در پنجه هایِ خدا بود و بس.. هر چه کتابها را بیشتر مطالعه میکردم، گیجی ام بیشتر میشد.. من کجایِ دنیا ایستاده بودم؟؟ نمیدانم چند روز، چند ساعت، چند دقیقه در بطن خواندنهایِ چندین و چندباره یِ آن وِردهایِ جادویی گذشت که صدایِ “یاالله” بلند حسام را از بیرون اتاق شنیدم.. حیران بودم، سرگشته شدم. چند ضربه به در زد . ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. با اجازه ایی گفت و داخل شد. در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد.. سر به زیرو محجوب، درست مثل همیشه. اما لبخند گوشه ی لبش، با همیشه فرق داشت. پر از تحسین بود.. تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برایِ احترام. خوب براندازش کردم. موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانیِ لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش. شلوارِ کتانِ طوسی رنگش، دیزاین زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد میکرد.. لبخند بر لبانم نشست.. خوش پوشیِ مختصِ غیرِ مذهبی ها نبود.. این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود.. سلام کرد و حالم را جویا شد. چه میدانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا، سر بلند نمیکرد. گفت که آمده به قولش عمل کند. انقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمیرسید... ادامه دارد.. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
اخلاق مهدوی 93.MP3
3.57M
💠 🎤 با توضیحات 🎬 جلسه 69 👈اگر دنیایی باشیم چه بلایی بر سر قلب ما می آید؟ ❇️ 90 جلسه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا