23.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قاطی پاتی۲: چطور یک خبر خوب رو تبدیل کنیم به خبر چرک❓
این قسمت قاطی پاتی با آیه ای از قرآن خوشمزه شده🥰
آره مشکلات داریم ولی دست از امید به یکدیگه و استقامت و رفع دونه دونه مشکلات بر نمیداریم 😎 مشکل اقتصادی هم مثل مشکلات دیگه که به لطف خدا حل شد، اینم حل میشه در آینده نزدیک
با افتخار ،ما سیاه نما نیستیم ، ما فقط تو کار سفید کاریم تا ظهور حضرت حجت
نویسنده:
سیدکاظم روح بخش
حمیدرضا صادقی
ساخت قاطی پاتی با ما نشرش با شما🎁
اونایی هم که نشر میدن تو ثواب این کار شریکن
#قاطی_پاتی #سیدکاظم_روحبخش #امید #طنز #کلیپ_خنده_دار #طنزسیاسی #کلیپ_فان #مذهبی #امام_زمان #ظهور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بهترین سلاح در اختیار مردم برای مقابله با مقابله با #بدحجابی
نظر رهبر انقلاب👆 (۱۳۷۰/۸/۱۵)
فقط ☝️ یک کلمه کافی است
#بیحجاب
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
8.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نظر مهم و شنیدنی رهبر انقلاب درباره وظیفه حکومت در مورد #بیحجابی
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب: حجاب مایه تشخص زن است
🔹حجاب وقار، متانت و سنگین شدن کفهی آبرو و احترام زن است.
🔹خودنمایی و جلوهفروشی یک لحظه است ولی آثار آن مخرب و ماندگار است، درحالیکه ملاحظه عفاف اگر چنانچه سختی داشته باشد، سختی کوتاهی است ولی آثار آن عمیق و ماندگار است.
بیانات رهبر انقلاب سال ۱۳۹۱
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
⏳ ایده روشنفکران و چُماق رضاخان!
🔻رهبرانقلاب: آنچه که نظام طاغوت بر سر این کشور و این ملت آورد، در طول سالهای متمادی حاکمیت سیاه و ننگین خود، حقیقتا یکی از فصول تلخ تاریخ ماست...
🔹طبق نقشهی دشمنان اسلام و ایران، به کمک روشنفکران آن روز متصل به دربار پهلوی، تصمیم گرفتند که زن ایرانی را از دائرهی عفاف و حجاب خود بیرون کنند و این نیروی عظیم ایمانی را که به برکت عفاف، زن همواره در جوامع مسلمان وجود داشته است، نابود کنند و بر باد بدهند... کشف حجاب... این اقدام را با چماق، رضاخان در داخل کشور انجام داد...
🔺برداشتن حجاب، مقدمهای برای برداشتن
عفت بود؛ برای برداشتن حیا در جامعهی اسلامی بود. ۱۳۸۶/۱۰/۱۹
🗓 بیست و یکم تیر سالروز قیام مسجد گوهرشاد و روز «حجاب و عفاف»
#سلامتی فرمانده صلوات
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 قسمت 110: حالا دیگر زندگی طعمش با همیشه فرق داشت.. حسا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ادامه داستان يک فنجان چاي با خدا 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
قسمت 111:
کنار یک بستنی فروشی ایستاد و با دو ظرف پر از فالوده برگشت.
مشغول خوردن بودیم که هرازگاهی نگاهی پرتشویش به ساقِ بیرون زده از آستین مانتوام میانداخت.
دلیلش را نمیفهمیدم. پس بی توجه از کنارش عبور کردم.
مدام شوخی میکرد و مهربانی حراج.. تا اینکه از مراسم عروسی پرسید. اینکه چه روزی مناسبتر است.
هل شدم.. یعنی حالا باید برایش توضیح میدادم که دوست ندارم عروسی کچل باشم؟؟
نفسم را با آه بیرون دادم. کاش اصلا مجلسی به نام عروسی به پا نمیکردیم.
انگار نگاهم را خواند ( سارا خانوم.. مادرم فقط منوداره و هزارتا آرزویِ مادرانه واسه عروسیم. پس نمیخوام دلشو بشکنمو تو حسرت بذارمش.
اما شرایط شمارو هم کاملا درک میکنم..
منتظر میمونم هر وقت آماده بودین، مجلس رو به پا کنم.. نگران هیچ چیز نباشین..)
چقدر سخاوتمندانه به فریادِ نگاه و آهِ بلند شده از نهادم پاسخ داد و بزرگوارانه به رویم نیاورد که مانندِ تمام عروسهایِ دنیا نیستم..
نواده ی علی که انقدر خوب باشد.. دیگر تکلیفِ حدِ اعلایِ خودش مشخص است.
با ماشین در حال حرکت بودیم که ناگهان توقف کرد و با گفتنِ ( چند لحظه صبر کنید الان میام) به سرعت پیاده شد.
با چشم دنبالش کردم، وارد یک مغازه شد و چند دقیقه بعد با بسته ایی در دست برگشت.
بسته را باز کرد و دو تکه پارچه ی مشکی اما نگین کاری شده را از آن بیرون کشید.
با تعجب پرسیدم که اینها چیست؟؟ و او با لبخند پاسخ داد ( اگه دستتونو بدین، متوجه میشین..)
از رفتارش سردرنمیاوردم. دستم را به سمتش دراز کردم. مچم را به نرمی گرفت و پارچه را به آرامی رویِ ساقِ دستم پوشاند..
این اولین برخورده فیزیکی مان بود. و چقدر مردانگی انگشتانش دلچسب، سنجاق میشد به گوشِ حسِ لامسه ام..
با تعجب به ساقِ دستم خیره شدم. حالا چیزی شبیهِ یک آستینِ کشی رویِ آن را پوشانده بود.
اینکار را در مورد دست دیگر هم تکرار کرد.
به دستانم که حالا توسط این آستین هایِ اضافه و نگین کاری شده؛ فقط تا مچشان مشخص بود، نگاه کردم. (اینا چیه؟؟)
کمی سرش را خاراند ( والا اسم دقیقشو نمیدونم.. اما فکر کنم بهش میگن ساق دست.. )
آستین مانتوام را رویشان کشید و مرتب کرد. اما دلیل اینکار چه بود؟؟ ( خب به چه درد میخورن؟؟ واسه چی اینارو دستم کردین؟؟)
لبخند بامزه ایی روی صورتش نشاند و ابرویی بالا داد ( آخه آستین های مانتوتون کوتاه بود..
تا دستاتونو یه کوچولو تکون میدادین، ساق تون کاملا مشخص میشد..)
متوجه منظورش نمیشدم ( خب مگه چیه؟؟ )
مهربانتر از همیشه پاسخ داد ( بانوی زیبا.. حد حجاب گردی صورت و دستها تا مچِ..
حیفِ که چشمِ هر رهگذری به طلایِ وجودتون بیوفته..
شما نابی.. تاج سری..
کدوم پادشاهی تاجشو وسط بازار رها میکنه تا هر کس و ناکسی حظ ببره و کیف کنه؟؟؟ )
حالا دلیل آن نگاههایِ پر تشویش را میفهمیدم.
شاید اگر یک سال پیش کسی از حجاب و حدودش میگفت، سر به تنش نمیگذاشتم. اما حالا با عشق سر به اطاعت خدا فرود میآوردم.
راست میگفت. من ارزان نبود که ارزان حراج شوم..
وقتی لبخندم را دید بسته ایی دیگر را به سمتم گرفت. ( اینم جائزه ی خنده هایِ دلبرونه تون..)
مذهبی ها عاشقانه هایشان بویِ هوس نمیداد..
عطرشِ مثله نسیمِ دریا خنک بود.. خنکه خنک..
بسته را باز کردم. یک روسریِ زیبا و پر نقش و نگار..
دست در جیبش کرد و سنجاقی زیبا و آویز از آن در آورد ( اینم سنجاقش.. که وقتی لبنانی میبندین،
با این محکمش کنید تا یه وقت باز نشد..)
و این یعنی روسری ایت را زیبا سر کن..
شبیه به دخترکانِ عروسِ خاورمیانه..
ادامه دارد..
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357