#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: فهرست تاریخچه ی زندگانی حضرت رضا (علیه السلام) نام مبارک: علی نام پدر: امام موسی بن جعفر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
مادر بزرگوار حضرت رضا (علیه السلام)
مادر بزرگوار ایشان بانویی مکرّمه به نام نجمه یا تکتم است، وی پس از ولادت حضرت رضا (علیه السلام) طاهره - پاکیزه - نام گرفت. [۱]
وی بانویی عفیف [۲] و خردمند و از اشراف عجم بوده است. [۳]
در روایت است که جناب تکتم مادر حضرت رضا (علیه السلام) فرمود: مرا با دایه ای کمک دهید (تا در شیردادن حضرت رضا کمکم کند) پرسیدند: آیا شیر کم است؟ گفت: نه، ولی من اذکار و نمازهایی دارم که پس از تولّد ایشان از آن کاسته شده است. [۴]
----------
[۱]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ۱/۱۵.
[۲]: عیون اخبارالرضا (علیه السلام)، ۱/۱۷.
[۳]: احقاق الحق ۱۲/۳۴۳ ازینابیع الموده.
[۴]: بحارالانوار، ج ۴۹، ص ۵.
📚حکایت آفتاب نگاهی به زندگی امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#کلیپ 🎥 سخنرانی در جمع راهبه های #مسیحی و گریه آنها در #انتظار منجی ... در انتهای این نشست راهبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای عهد و زیارت آل یس.mp3
2.41M
✅نکاتی درباره زیارت آل یس و دعای عهد
👈 آیا نیاز هست هر دو خوانده شود یا می شود به یکی قناعت کرد؟
💠 نکته مهم امام خمینی درباره دعای عهد
#پاسخ_به_سوالات
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: در بیمارستان انتقال با هلی کوپتر اگر چه سریع است، اما صدای پروانههای قوی و بزرگ آن تا چند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
تو حتی فرصت پیدا نکردی از درد بگویی، ولی لبخند و مهربانی او نیمی از درد تو را التیام بخشید. چهره اش را به خاطر بسپار. او عزیز است. از تخصصش در راه تعهدش استفاده میکند. برای دفاع از عقایدش وارد معرکه شده و خوش نشین نیست. قلبش برای تو و امثال تو میتپد. خواب را بر خود حرام کرده. باید به عقاید و شخصیتش احترام گذاشت. برای پرستارها و تمامی کارکنان زحمتکش بیمارستان نیز شب طولانی است و خوابت نمی برد. درد داری و تحمل آن مشکل است.
چاره ای نداری، به عملیات فکر میکنی، به شب گذشته، درگیریها، فریادها، شجاعت بعضی و ترسیدن بعضیها، جنازههای عراقی، پاتک دشمن، ۱۷ تانک، لودرهای بی پناه، سنگرسازان بی سنگر، توپ مستقیم تانکها، فرماندهی لشکر، بسیجیها و آن لحظه که افتادی.
هنوز نمی دانی چگونه مجروح شده ای. یک تانک دشمن قصد داشت تو را با شلیک مستقیم نابود کند. اگر گلوله ی تانک به تو خورده بود که حالا پیش مولا بودی... شهید شده بودی. پس گلوله به تو نخورده، نزدیک تو به زمین خورده و ترکشهایش به تو اصابت کرده است. یک عمل جراحی هم روی تو صورت گرفته و فعلا هم نفس میکشی. اگر چه درد خیلی زیاد است. ولی طبیعی
است. به
هر حال چاقوی جراحی در پوست و گوشت فرو رفته و نقاط آسیب دیده را مرتب کرده اند. ممکن است قسمتهایی از امعا و احشای هم آسیب دیده باشد. هنوز معلوم نیست، ولی شرایط موجود را باید پذیرفت و صبر کرد.
یاد خدا و ذکر هم فراموش نشود. حالا هم باید ذکر بگویی. یاد خدا در این شرایط آرام بخش تر از زمانهای دیگر خواهد بود. بهتر است با خدا معامله کنی و این دردها را به خاطر او تحمل کنی. آیا اگر برای هر چیز دیگری جز خدا به این حال و روز افتاده بودی، ارزش داشت؟ حتی اگر برای قهرمانیهای ملی هم جنگیده بودی، حالا میآمدند و به تو میگفتند آفرین و مدال شجاعت هم میدادند، ولی بعد چه؟ اما حالا که نیت تو خدایی بوده، پیروزی. اگر دست و پایت نیز قطع شده بود، نزد خدا عزیزتر بودی. معامله ی سنگینتری با خدا انجام داده بودی. آفریدگار جهان از تو راضی شده، نه بندگانش. خدا صاحب همه چیز است و مجاهدتهای این دنیا را در آن دنیا پاداش خواهد داد.
هیچ یک از اعضای خانواده ی تو از این وضع اطلاع ندارند و حتما پس از شنیدن این خبر ناراحت خواهند شد. خصوصا مادر و خواهر، و بعد برادر و پدر و دوستان...
نقش تو پس از این به گونه ای دیگر خواهد بود. تو را صبور میخواهند. از تو توقع دارند. بسیجیها با آدمهایی عادی فرق دارند. جبهه و همه ی سختیهایش را به جان پذیرفته اند و در مقابل مشکلات مقاومت بیشتری دارند. مواظب باش. شیطان تو را فریب ندهد. همیشه خدا را در نظر داشته باش.
دو نفر
با برانکارد تو را به داخل هواپیما میبرند. داخل هواپیما مجروحان دیگری، هم هستند. عده ای نشسته و تعدادی خوابیده اند. چند نفرشان ناله میکنند. هواپیما از زمین بر میخیزد. فاصلهها خیلی زود طی میشود و مدتی بعد در باند فرودگاه مینشیند. تعدادی خدمه و چند آمبولانس منتظر ایستاده اند. هر مجروح به بیمارستانی که از قبل تعیین شده منتقل میشود. در یک آمبولانس
[صفحه ۲۶۵]
یک یا دو و شاید سه مجروح را جای میدهند. آژیرکشان از خیابانهای بدون جنگ میگذرد.
شهر همچنان پر هیاهو است. بیش از هر چیز صدای بوق ماشینهاست. حرکت آمبولانس با فراز و نشیب فراوان همراه است. با سرعت میرود و ناگهان ترمز میکند.
بیمارستان آماده ی پذیرش توست. خیلی سریع وارد اتاق مخصوصی میشوی که چند پرستار به کمک میآیند. پایه ی سرم میآورند و تخت را مرتب میکنند. چند لحظه بعد، خانم پرستار میآید و مشخصات تو را مینویسد. هر چه لازم باشد میپرسد و یادداشت بر میدارد و سپس پرونده ات را به پایین تخت آویزان میکند.
هنوز او از اتاق خارج نشده که پرستار دیگری میآید. فشار خون و درجه و نام و نام خانوادگی ات را روی تکه مقوایی مینویسد و بالای تخت نصب میکند.
اولین چیزی که میخواهی آب است، ولی اینها خوب میدانند نباید به تو آب بدهند. از هنگامی که مجروح شده ای، به تو اجازه نداده اند، آب بنوشی. ضرر دارد. از ناحیه شکم مجروح شده ای و نباید چیزی بخوری. نه آب و نه غذا، فقط سرم. درخواست مسکن میکنی، چیزی نمی گویند. ولی چند لحظه بعد یک آمپول به تو میزنند. درد کاهش مییابد و به خواب میروی.
اما از ین پس درد با تو خواهد
بود. تو هم تا حدودی میتوانی تحمل کنی. ریزش اشک غیر اختیاری است، ولی در خفا بهتر است. پتو را روی خود بکش و گریه کن. اشکالی ندارد، ولی مواظب باش دیگران نفهمند. هنوز بوی دود در مجرای بینی و سلولهای مغزت غوطه میخورد. شبها خواب جنگ را میبینی و در هر فرصتی صحنههای جنگ را مرور میکنی.
برای اولین بار که مادر تو را با این وضع دید، یک هفته پیش بود. افتان و خیزان خود را به تخت رساند. پاهایش میلرزید. اگر چه سعی میکرد خود را
[صفحه ۲۶۶]
قوی نشان بدهد ولی صدای لرزان
ش، تو را هم لرزاند. یکدیگر را در آغوش کشیدید. او گریست و تو دلداری دادی. پدر در پایین تخت ایستاد و تسبیح را چرخاند. دستت را فشرد و گونه ات را بوسید. گریه هم کرد. محاسن سفید و نرمش صورت تو را نوازش داد. تو را مرد خواند و به خود و دیگران تلقین کرد که: «چیزی نشده، چیزی نیست، خوب میشود».
روز سختی بود. نتوانستی در مقابل پدر و مادر ادای احترام کنی. خوابیده سلام کردی و به زحمت خندیدی. زخم عمیق خود را سطحی بیان کردی. در حالی که تب داشتی و وضع چندان خوبی نداشتی خود را خوب معرفی کردی.
از آن روز تا به حال هر روز مادر و خواهر برای دیدارت میآیند. همه متوجه اوضاع وخیم تو شده اند. میدانند به چند عمل جراحی نیاز داری. از غذا نخوردن تو رنج میبرند و نمی توانند قبول کنند که فقط سرم میتواند، نیازهای بدن تو را تأمین کند. ضمن اینکه به پزشک معالج هم ایمان دارند، از سر دلسوزی داروهای گیاهی را
هم مناسب میدانند.
کم کم متوجه اوضاع میشوی. از ناحیه ی شکم و کمر به شدت ضربه خورده ای و مداوای تو ماهها طول میکشد. هر روز هم یک درد جدید در بدنت پیدا میشود. درد یکباره آمده ولی خیلی آهسته خارج میشود. شبهای سختی را میگذرانی و ضعف بر تو غالب میشود. معلوم نیست چرا درد شبها بیشتر به سراغ آدم میآید.
دکتر هم به بهبود کامل و سریع خوش بین نیست و مدت زمان چند ماهه را به عنوان حداقل مطرح میکند. روده در اثر ترکش پاره شده و دکترها مجبور شده اند مقداری از روده را از بدن جدا کنند. معده و طحال و... نیز در معرض خطر است. اگر عفونتی پیش آید، تمام قسمتهای دیگر نیز مشکل پیدا میکند. بعد از دو عمل جراحی، هنوز پانسمان توسط مسئول بخش یا پرستار ارشد صورت میگیرد. اینگونه پانسمانها خیلی حساس اند و باید با دقت فراوان صورت گیرد. هر پانسمان با مقدار زیادی درد و ناله همراه است. ولی باید تحمل
[صفحه ۲۶۷]
کنی. هنوز نمی توانی از تخت پایین بیایی.
دکتر هر روز ساعت نه صبح برای معاینه میآید. او هم عجله دارد. گاهی معاینه چند دقیقه صورت میگیرد. میآید و میرود. اما از کار خود راضی است. از تو استقامت میخواهد، ضمن اینکه حرفهای تو برایش تکراری است. از درد میگویی و زود خوب شدن! ولی او میداند چکار میکند. نمی تواند همه چیز را به تو بگوید. او هم لبخند میزند. وقتی وارد میشود حالت را میپرسد ولی قبل از اینکه پاسخ بگویی، چگونگی وضع تو را از پرستار میپرسد. جوابها کوتاه و مفید است. بیمار و مجروح زیادی هستند که
باید به همه ی آنها سرکشی کند. بعد هم باید برود اتاق عمل.
از آن روز که مجوز تزریق مسکن قوی را داد، درد تو خود به خود کمتر شده. گویی از وقتی که متوجه شدی او هم درد تو را میداند، آرام شده ای. روزی دو عدد مسکن و اگر درد نداشته باشی هیچ. روزهای نخست مسکنها واقعا آرام بخش هستند ولی روزهای بعد عادی میشوند و تأثیر چندانی ندارند.
دفاع مقدس
سینای شلمچه
https://eitaa.com/zandahlm1357