.......:
ام را ابلاغ كرد. على (عليه السّلام) فرمود: سبحان الله، چيزى را ادعا كرده كه شايستۀ آن نيست.
قنفذ بازگشت و پاسخ على (عليه السّلام) را به ابوبكر رساند. ابوبكر بسيار گريه كرد.
آن گاه عمر به همراه عده اى به در خانۀ فاطمه (سلام الله عليها) آمد و در زد. چون فاطمه (سلام الله عليها) صداى آنها را شنيد با فرياد گفت: اى پدر! اى رسول خدا! ما پس از تو از پسر خطاب و پسر ابى قحافه (ابوبكر) چهها ديديم! مردم تا صداى فاطمه و گريۀ او را شنيدند، گريه كنان بازگشتند و نزديك بود (از شدت غم) دل هايشان شكافته شود و جگرهايشان پاره پاره گردد؛ اما عمر با تعدادى ماندند و على (عليه السّلام) را از خانه بيرون آوردند و به نزد ابوبكر بردند و در آن جا به او گفتند: بيعت كن! على (عليه السّلام) فرمود: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: به خداى يكتا سوگند گردنت را مى زنيم. فرمود: در اين صورت بندۀ خدا و برادر پيغمبرش را مى كشيد. عمر گفت: بندۀ خدا آرى، ولى برادر پيغمبرش نه! ابوبكر ساكت بود و حرفى نمى زد. عمر به او گفت: در بارۀ على دستورى نمى دهى؟ ابوبكر گفت: تا فاطمه در كنار اوست، او را به انجام كارى وادار نمى كنم.
آن گاه امام على (عليه السّلام) كنار قبر پيغمبر خدا رفت و در حالى كه صيحه مى زد و مى گريست، پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) را صدا زد و عرض كرد: اِبْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَ كادُوا يَقْتُلُونَنِي؛ [۱] اى پسر مادرم! اين گروه مردم مرا خوار و زبون داشتند و نزديك بود مرا بكشند. [۲]
منابع سنى راجع به حوادث بعد از تهديد عمر سكوت كرده اند. در احاديث و منابع شيعه آمده است كه با مقاومت حضرت زهرا (سلام الله عليها) درِ خانه را آتش زدند و سپس وارد منزل شدند، و حضرت فاطمه (سلام الله عليها) را كه در پشت در قرار داشت و با ناله و استغاثه در برابر آنان مقاومت مى كرد، با تازيانه و پشت شمشير مورد حمله قرار دادند، و پهلو و بازويش را مضروب ساختند. پس از آن على (عليه السّلام) را فوراً محاصره كردند و در حالى كه بازوان او را بسته بودند، كشان كشان به جانب مسجد مى بردند، كه حضرت زهرا (سلام الله عليها) پيش رفت و جامۀ او را محكم گرفت و مانع شد. وقتى ديدند زهرا (سلام الله عليها) دست از حضرت امير (عليه السّلام) برنمى دارد، به دستور عمر به قدرى با تازيانه به دست او زدند تا بازويش كبود شد. در ازدحام جمعيت، دختر پيغمبر خدا، ميان در و ديوار قرار گرفته بود و چنان بر پهلويش فشار وارد شد كه پهلو را شكست و طفلى كه در شكم داشت سِقْط شد.
حضرت زهرا (سلام الله عليها) وقتى به خود آمد، متوجه شد على (عليه السّلام) را به مسجد برده اند و جان او در معرض خطر است. لذا با تن خسته و پهلوى شكسته، خود را به مسجد رساند و در جمع مردم فرمود: «دست از پسر عمويم برداريد وگرنه به خدا سوگند گيسوانم را پريشان كرده و به درگاه خدا بر شما نفرين مى كنم». سپس همراه حسن و حسين (عليهماالسّلام) به سوى قبر پيغمبر (صلّى الله عليه وآله) براى نفرين۵.
حركت كرد. اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به سلمان فرمود: دختر پيغمبر خدا را درياب و از نفرين كردن منصرف كن. سلمان خدمت حضرت زهرا (سلام الله عليها) رسيد و عرض كرد: اى دختر پيغمبر! پدرت، رحمت براى جهانيان بود از نفرين منصرف شو. حضرت فاطمه (سلام الله عليها) فرمود: اى سلمان بگذار تا دادِ خود را از اين ستمكاران بگيرم. سلمان عرض كرد: اى دختر پيغمبر خدا، على (عليه السّلام) مرا خدمت شما فرستاده و امر كرد تا به منزل بازگرديد. حضرت زهرا (سلام الله عليها) وقتى امر على (عليه السّلام) را شنيد، فرمود: چون او دستور داده است، اطاعت مى كنم و شكيبايى را پيشه مى سازم. [۱]
به گفتۀ ابوبكر جوهرى از علماى اهل تسنن كه ابن ابى الحديد معتزلى آن را نقل كرده است، مهاجمان حدود سيصد نفر رجّاله بودند، و عمر و خالد وليد پيشاپيش آنها قرار داشتند. وقتى بدان گونه على (عليه السّلام) را به مسجد آوردند، در حالى كه ابوبكر روى منبر پيغمبر نشسته بود، عمر به على (عليه السّلام) گفت: با خليفۀ رسول الله بيعت كن. حضرت فرمود: اگر بيعت نكنم چه خواهيد كرد؟ عمر گفت: تو را خواهيم كشت. اميرالمؤمنين فرمود: آيا برادر پيامبر خدا را مى خواهيد بكشيد؟ عمر گفت: بنده خدا آرى، ولى برادر پيغمبر نه! دست از تو بر نخواهيم داشت تا بيعت كنى. [۲]
على (عليه السّلام) به عمر فرمود: پستان خلافت را بدوش، كه نيمى از آن تو است. بنيان حكومت ابوبكر را محكم گردان تا فردا خلافت را به تو بسپارد. به خدا قسم گفتارت را نمى پذيرم و از تهديدت باكى ندارم. ابوبكر گفت: اى ابوالحسن آرام باش. ما بر تو سخت نمى گيريم و اجبار نمى كنيم. عمر هم ساكت شد. در اين جا ابوعبيده جراح به على (عليه السّلام) گفت: اى پسر عمو، پيوند تو را با رسول خدا انكار نمى كنيم و سوابق و خدمات تو را فراموش نخواهيم كرد. تو جوان هستى و مردم در برابرت خاضع نمى شوند؛ مخص
وصاً قريش
#تاریخ تشیع
✍️استاد محمد حسین رجبی
https://eitaa.com/zandahlm1357
🔵 رضاخان یکی از عوامل اصلی حمله عراق به ایران
#شما_یادتون_نمیاد_ولی...
💠 #رضا_خان کبیر آنچنان بخشنده بود که در پیمان نامه سعدآباد همه رودخانه #اروند رو رفاقتی به عراق بخشید. که البته بعد از مرگش در پیمان نامه الجزایر این قرار داد رو لغو کردیم.
بعد از انقلاب، #صدام بنابر پیمان نامه سعدآباد که رضاخان امضا کرده بود درخواست مالکیت اروند رو داشت و این مسئله یکی از بهانه های اصلی او برای حمله به ایران بود.
یعنی بهانه اصلی جنگ 8 ساله ایران و عراق پدر ایران زمین رضاخان بود.
📚 منبع:کتاب خاطرات باقر کاظمی وزیر خارجه زمان رضاخان/ صفحه39و40
جرعه ای از زیارت عاشورا 2.MP3
5.7M
💠 سلسله جلسات #جرعه_ای_از_زیارت_عاشورا 2
✳️ شرح معرفتی و کوتاه #زیارت_عاشورا
🎤 حجت الاسلام و المسلمین استاد نصوری ( معاونت محترم ارتباطات و تبلیغ مرکز تخصصی مهدویت قم)
🎬 جلسه 2️⃣
انسانها کلاغ ها را دست کم میگیرند. این موجودات از آن چیزی که ما انسانها فکر میکنیم باهوشتر هستند. بر اساس مشاهدات جدید، گونههای مختلفی از زاغ خود آگاهی دارند و میتوانند بر افکارشان عمیقا تمرکز کنند.
کلاغ ها حتی قادرند تا شغلی برای خود اتخاذ کنند. آنها دانش خود را با یکدیگر به اشتراک گذاشته و برای سوگواریهای خود مراسم میگیرند./ دانستنیها
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: ه در اطاعت و سلک آن حضرت وارد میشد. بهمین جهت خلیفۀ ثانی سخت عصبانی گردیده برای آنها محدو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا