eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
49.9هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
قدیمی ترین عکس از دروازه قرآن ، ۱۱۵ سال پیش دروازه قرآن تا به امروز نیز وجود دارد.
مجسمه کوهنورد دربند _تهران حدودا زمستان 50 سال پیش، هواپیمای حامل یک گروه آمریکایی در کوه های شمال تهران سقوط می کند ، ابتدا یک چترباز آلمانی را برای نجات آمریکایی ها می فرستند اما او هم چترش به صخره ها گیر میکند و آویزان باقی میماند! . در آن زمان یکی از کار آمدترین نیروهای ویژه ، استاد چتر ، کایت و کوهنوردی ارتش گروهبان" امیر شاه قدمی "  از دیار قوچان برای نجات جان این گروه انتخاب می شود... . او قهرمانانه تمامی گروه را نجات میدهد و در آن زمان از طرف کِنِدی رییس جمهور وقت آمریکا مدال شجاعت به او اعطا میگردد و توسط  شاه ایران هم از او تقدیر بعمل می آید و به پاس این عملیات شجاعانه مجسمه او ساخته و تا کنون حدود ۵۰ سال است که در میدان دربند تهران نصب گردیده است" 📸حسین نوری‌زاده
عکس هوایی از پاییز تالاب سوستان شهر لاهیجان در استان
.......: حکایت ۳۷- شب اول ماه شوال بود و ما در مزرعه نخودک در خارج از شهر مشهد ساکن بودیم. پدرم فرمودند: تا به بالای بام روم و استهلال کنم. چون ابر، دامن افق مغرب را پوشانده بود، چیزی ندیدم و فرود آمدم و گفتم: رؤیت هلال با این ابرها هرگز ممکن نیست. عتاب آلوده فرمودند: بی عرضه چرا فرمان ندادی که ابرها کنار روند؟ گفتم: پدر جان، من کی‌ام که به ابر دستور دهم؟ فرمودند: بازگرد و با انگشت سبابه اشاره کن که ابرها از افق کنار روند. ناچار به بام شدم، با انگشت اشاره نموده و چنانکه دستور داده بودند گفتم: «ابرها متفرق شوید، لحظه‌هایی نگذشته بود که افق را صافی از ابر و هلال ماه شوال را آشکارا دیدم و پدرم را از رؤیت ماه آگاه ساختم. رحمة الله علیه. حکایت ۳۸- وقتی در باغی از روستای سمزقند [۱] ساکن بودیم، به امر پدرم هر بامداد، در بالاخانه ای که راهرو آن از اطاق ایشان بود، به ریاضتی سرگرم بودم و هر روز پس از نماز صبح، مدتی در حدود دو ساعت و نیم در آن بالاخانه مشغول کار خود میگردیدم. یکروز که خواستم از بالاخانه فرود آیم، احساس کردم، پدرم به خواب رفته اند و دریغم آمد که با رفت و آمد خود، استراحت کوتاه ایشان را برهم زنم، از طرف دیگر، حاجتی وادارم می‌کرد تا از آن اطاق پائین آیم. باری از اهل خانه خواستم تا با قرار دادن نردبانی بر دیوار حیاط وسیله فرود آمدن مرا از بام فراهم سازند. اما نردبان کوتاه بود و من به زحمت خود را از دیوار خشتی و مرطوب از باران بهاری، پائین کشیدم و پای خود را به نردبان رساندم. ناگهان، خشت از جای کنده شد و نردبان به عقب برگشت و می‌رفت که به کف باغ سقوط کند، ولی با شگفتی دیدم نردبان، خود به خود، به جای اول بازگشت و من از خطر رهائی یافتم. پدرم چون از حال استراحت بیرون آمدند، به اتفاق به سوی شهر رهسپار شدیم. در راه به من فرمودند: چرا امروز از پلکان ---------- [۱]: ا- سمزقند، دهی بوده است در اطراف شهر مشهد. که اکنون جزو شهر شده نیامدی و از نردبان استفاده کردی؟ مرا در عالم خواب ناراحت ساختی. آن وقت متوجه شدم که باطن ایشان پیوسته مراقب و نگران من است و در آن وقت نیز مرا حفظ کرده است. از بی نشانها...... شیخ حسنعلی اصفهانی https://eitaa.com/zandahlm1357
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ماجرای خواب جالب آیت الله اراکی در مورد امیرکبیر https://eitaa.com/zandahlm1357
0283Nesa 66-68.mp3
15.41M
۲۸۳ آيه ۶۷ -۶۶ .......: 👇👇👇👇👇👇 قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست