........:
◾️◾️◾️◾️هدیه ویژه برای اعضاء
کانال مجله تازنده ایم رزمنده ایم
https://eitaa.com/zandahlm1357
دعای سریع الاجابه امام موسی کاظم (ع)
كفعمى در كتاب «بلد الامين» این دعا را به روايت از امام موسى بن جعفر (ع) نقل كرده است. اين دعای عظيم الشأن و سريع الاجابة به این شرح است:
اللَّهُمَّ إِنِّي أَطَعْتُكَ فِي أَحَبِّ الْأَشْيَاءِ إِلَيْكَ وَ هُوَ التَّوْحِيدُ وَ لَمْ أَعْصِكَ فِي أَبْغَضِ الْأَشْيَاءِ
❈❈❈
إِلَيْكَ وَ هُوَ الْكُفْرُ فَاغْفِرْ لِي مَا بَيْنَهُمَا يَا مَنْ إِلَيْهِ مَفَرِّي آمِنِّي مِمَّا فَزِعْتُ مِنْهُ إِلَيْكَ
❈❈❈
اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الْكَثِيرَ مِنْ مَعَاصِيكَ وَ اقْبَلْ مِنِّي الْيَسِيرَ مِنْ طَاعَتِكَ يَا عُدَّتِي دُونَ الْعُدَدِ
❈❈❈
وَ يَا رَجَائِي وَ الْمُعْتَمَدَ وَ يَا كَهْفِي وَ السَّنَدَ وَ يَا وَاحِدُ يَا أَحَدُ يَا قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ
❈❈❈
لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُوْلَدْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوا أَحَدٌ، أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مَنِ اصْطَفَيْتَهُمْ مِنْ خَلْقِكَ وَ لَمْ تَجْعَلْ
❈❈❈
فِي خَلْقِكَ مِثْلَهُمْ أَحَدا أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ تَفْعَلَ بِي مَا أَنْتَ أَهْلُهُ
❈❈❈
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْوَحْدَانِيَّةِ الْكُبْرَى وَ الْمُحَمَّدِيَّةِ الْبَيْضَاءِ وَ الْعَلَوِيَّةِ الْعُلْيَا [الْعَلْيَاءِ]
❈❈❈
وَ بِجَمِيعِ مَا احْتَجَجْتَ بِهِ عَلَى عِبَادِكَ وَ بِالاسْمِ الَّذِي حَجَبْتَهُ عَنْ خَلْقِكَ فَلَمْ يَخْرُجْ
❈❈❈
مِنْكَ إِلا إِلَيْكَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اجْعَلْ لِي مِنْ أَمْرِي فَرَجا وَ مَخْرَجا وَ ارْزُقْنِي
❈❈❈
مِنْ حَيْثُ أَحْتَسِبُ وَ وَ مِنْ حَيْثُ لا أَحْتَسِبُ إِنَّكَ تَرْزُقُ مَنْ تَشَاءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ
❈❈❈
https://eitaa.com/zandahlm1357
سپس حاجت خود را درخواست كن.
ترجمه دعای سریع الاجابه امام موسی کاظم (ع)
خدایا! تو را در محبوبترین چیزها نزدت که یگانهپرستی است اطاعت نمودم و تو را در ناپسندترین چیزها که کفر است نافرمانى نکردم.
پس آنچه از گناهان بین این دو است بر من بیامرز، اى آنکه گریزگاهم تنها به جانب اوست، از آنچه از آن به سویت پناه آوردم مرا ایمنی بخش.
خدایا! بیامرز از نافرمانیهای بسیارم را در پیشگاهت و طاعت اندکم را در آستانت بپذیر، اى تنها توشهام از میان توشهها و اى امید و آرامش و پناه و تکیهگاهم و اى یگانه و یکتا.
اى که گفتى «بگو او خداى یکتاست، خداى بىنیاز است، نه زاده و نه زاییده شده و برایش همتایى نبوده است» از تو درخواست مىکنم به حق آنان که از میان آفریده هایت انتخاب نمودى و هیچکس را از میان آفریدگانت همانند آنان قرار ندادى بر محمد و خاندانش درود فرست و با من چنان کن که سزاوار آنى.
خدایا! از تو درخواست مىکنم به حق یگانگى بزرگتر الهى و مقام تابنده محمدی و جایگاه برتر علوى و به تمام آنچه به آن بر بندگانت حجّت نهادى و به حق آن نامى که از آفریدگان خود پنهان داشتى که از تو جز براى تو اظهار نگردد، بر محمد و خاندانش درود فرست و براى من در کارم گشایش و راه نجاتى قرار ده و از جهاتى که گمان مىبرم و یا گمان نمىبرم مرا روزى ده.
همانا تو هر که را بخواهى بىحساب روزى مىدهی. همانا تو هر که را بخواهى بىحساب روزى مىدهی.
التماس دعا 🙏
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مردهاند...
.......:
@zandahlm1357
#بچه_های_کارون
قسمت سیزدهم
رفتم نشستم تو سنگرِ سقفدار دیدبانی و از تویِ سوراخیِ جلوی آن، زل زدم به جلو. همه جا ساکت و خلوت بود.😊 فقط صدای موجهای کارون میآمد و دو سه بار ـ از سمت ساحل روبهرو ـ منور پرت کردند هوا. منورهای رنگارنگ💥 چند لحظه همه جا را روشن کردند و قوس برداشتند سمت آب و افتادند توی کارون.
همان جا ایستاده بودم و جلو را نگاه میکردم که صدای پا آمد🚶♂ برگشتم و نگاه کردم. فرمانده چپید تو سنگر:
ـ کسی این دور و بر نیست⁉️
گفتم نگهبانها را مرخص کردم و برای اطمینانِ بیشتر، سری هم به دور و اطراف زدهام. برگشت سمت کانال و آذرخش را صدا زد.
اولین بار بود که عبدل را آذرخش صدا میزد. عبدل آمد تو. کلاه نخی را تا روی گوشها کشیده بود پایین و کولهاش را انداخته بود روی دوش. تفنگ توی دستش بود☺️
مدت درازی، از توی سوراخیِ سنگر، جلو را نگاه کرد. فرمانده پرسید: «حالا بهترین وقت است برای رفتن. آمادهای؟»
عبدل، با صدایی که از ته گلو بالا میآمد، گفت: «آره.»
فرمانده، کلاه را خوب روی گوشهای او میزان کرد. بعد رو به من گفت: «همین جا مواظب باش
من همراه آذرخش میروم تا ابتدای پل، راهیاش کنم. نگذار کسی این اطراف باشد. متوجه شدی⁉️ اگر کسی آمد، دست به سرش کن‼️از سنگر رفتند بیرون.
دلم نیامد عبدل همینطوری برود. در آغوشش گرفتم و خواستم چیزی بگویم. هیچی یادم نیامد؛ حتا یک کلمه. اول فرمانده از کانال رفت بیرون و دست عبدل را گرفت و کشید بالا. اینجا بود که فقط گفتم: «خداحافظ👋
جوابی نیامد. نفهمیدم جوابم را نداد یا چیزی گفت ـ و طبق معمول آنقدر آهسته گفت ـ که من نشنیدم😉
همان جا ایستادم تا توی تاریکی گم شدند. فقط یک لحظه صدای زمزمهوار و کوتاه آن دو تا را از پایین شنیدم که بیشتر به پچپچ شباهت داشت و بعدش هر چه گوش تیز کردم، هیچ صدایی نیامد. فقط موجهای کوتاه کوتاه بود
که به سر و کلهی هم میزدند یا مشت میکوبیدند به پایههای بتونی پل و... دیگر هیچ.
از پشت سر، صدا آمد. تندی برگشتم و از درگاهیِ سنگر پرسیدم: «کیه؟»
ـ منم، آشنا.
نفهمیدم کیست؛ تا آمد جلوتر. غلام شوش بود. تندی پرسیدم: «تو... شماها که نگهبانیتان تمام شد، اینجا چهکار میکنی⁉️
همهی حواسم به جلو بود.
ـ هیچ. گفتم یک سر بیایم این طرفی، تنها نباشی.
غلام شوش، رییسِ گروه رزمندگان شرور بود؛ یعنی من و رسول سوتی و او. این غلام، گاهی عقاید خوشگلی داشت ولی تا بخواهید، موقع نقشه کشیدن، گند میزد🤭خودش این اسم را برای گروه سه نفرهمان انتخاب کرده بود😅
توی سنگرِ نگهبانی، غلام افتاده بود رو دندهی حرف زدن و ولکن نبود. مثل ورورهجادو، مدام
همهاش میخواست از زیرِ زبانم حرف بکشد🙄 فقط یک لحظه که خواست نفس بگیرد و دوباره شروع کند، پیشدستی کردم و گفتم: «فرمانده گفت شما دو تا امشب استراحت کنید ها!😉
گفت: «آره، شنیدم.»
از روبهرو منور💥 پرت کردند هوا. نگاهم را کشیدم سمت پایههای پل. خبری نبود. منورِ سبزرنگ، یک کم توی هوا ماند و خاموش شد.
دیدم همهی حواس غلام به من است. ترسیدم حرفی بزنم یا حرکتی بکنم که بیشتر مشکوک شود و نرود. در حالی که مرتب اینور و آنور را نگاه میکرد، توی کانال راه افتاد و رفت.😊
هنوز حواسم به رفتنِ غلام بود که از جلو صدا آمد. دستهایم را جلوی دهان لوله کردم و آرام پرسیدم: «کیه؟»
فرمانده بود. چهار دست و پا، از کنارهی سنگر بالا آمد و پرید تو کانال:
ـ کی بود باهاش حرف میزدی⁉️
تعریف کردم که غلام شوش آمده بود و با چه مکافاتی توانستم ردش کنم. زیر نورِ منورِ 💥بعدی، دیدم که دست و بال فرمانده گِلی شده.
ـ چیزی بو نبرد که؟
ـ نه!
#ادامه_دارد
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: عدم تنافی اختیار با علم الهی و این منافاتی با قدرت اختیاریه عبد ندارد، از باب آن که اگر چه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
اعطای خبر توسط خداوند
قوله علیه السلام: وَ لاَ مِنَ الْخَیْرِ إِلاَّ مَا أَعْطَیْتَه [۳] .
یعنی نیست از برای ما عباد تو از امور خیریه الاّ آن چیزی که عطا فرموده، کما
فی القرآن: « وَ إِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلاَ کَاشِفَ لَهُ إِلاَّ هُوَ وَ إِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلاَ رَآدَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَن یَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ [۱] »، و فی الدعاء: « أنت خالق الخیر و الشّر ». [۲]
چه، از جمله اسماء اللّه یکی « یا قابض » است، أی یمسک الرزق عن عباده لمصلحة و یأخذ الأرواح عند الموت عن أبدان عباده، کما قال اللّه تعالی: « اللَّهُ یَتَوَفَّی الاْءَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا [۳] »، و دیگری « یا باسط » است، أی یوسع الرزق و الخیر لبعض عباده بالاستحقاق، و یبسط الارواح فی الأجساد عند الحیاة.
----------
[۳]: ۳ - صحیفه: اعطیت.
[۱]: ۱ - سوره مبارکه یونس، آیه ۱۰۷.
[۲]: ۲ - الکافی، ج ۲، ص ۵۱۶ ؛ مصباح الکفعمی، ص ۵۶۹ ؛ بحارالأنوار، ج ۸۳، ص ۳۷۰.
[۳]: ۳ - سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲.
.......:
📚✍ #شرحی بر صحیفه سجادیه
میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
.......: مزه مزهها نه قسم هستند، شیرین، تلخ، ترش، میخوش، شور، تیز، زمخت، چرب، تفه (شیرین و ترش و ت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
.......:
احول
صفدی میگوید: علت اینکه احول یک چیز را دو چیز میبیند این است که اگر پیچشی در اثر سستی عضله در حدقه چشم بوجود آید، یا رطوبت جلیدی، جهت خود را تغییر دهد، همان جهت که تغییر وضع داده به آن سمت متوجه میشود. تغییر وضع حدقه نیز موجب انتقال موضع انطباع جلیدیه است و این موجب میشود که یک تصویر به دو تصویر تبدیل شود.
شیخ شمس الدین محمد انصاری که کتابی در دیدنیها دارد، میگوید: اینکه احول یک جسم را دو تا میبیند همیشگی نیست. بلکه در صورتی است که احولی او به خاطر اختلاف یکی از دو حدقه در ارتفاع و انخفاض باشد، بنابراین بایستی در مرور زمان چشم او عادت کند و صحیح ببیند.
حجاج
روزی حجاج با خدمتکارانش به تفریح رفته بود. در راه بازگشت به پیرمردی از قبیله عجل برخورد نمود. حجاج پرسید از کدام قبیله ای؟ گفت: از همین ده. پرسید حکومت با شما چگونه است؟ گفت: بدترین کارگزاران هستند، ظلم میکنند، اموال مردم را میبرند و حلال میشمارند. گفت: در باره ی حجاج چه میگویی؟ گفت: استانداری بدتر از او گمارده نشده است، خدا روز وی و کسی که او را نصب کرده سیاه کند. پرسید مرا میشناسی؟ گفت:
نه. گفت: من حجاجم!
آن مرد گفت: آیا مرا میشناسی؟ حجاج گفت: نه، گفت: من دیوانه بنی عجل هستم که روزی دو بار دیوانه میشوم. حجاج خندید و به او صله داد.
.......:
#کشکول شیخ بهاء
https://eitaa.com/zandahlm1357