#اللهم_ارزقنا_ازاینا😩😍😁
#علی_باش_فاطمه_ات_میشوم ✍
چای☕️ را میگردانم و به تو میرسم
سر به زیری☺️،همانطور فنجان چای را برمیداری و زیر لب تشکر میکنی!
آرام و باوقار شروع میکنی از خودت و تحصیلاتت🗣 میگویی،
از خانواده ی مهربان 😍و بافرهنگت!
از دین و ایمانت!👌
مال و ثروتی نداری،😕
یک شغل معمولی و یک مدرک دانشگاهی،👏
اما مردانه میگویی نان حلال 🍞🌮درمی آوری و تلاش میکنی،
خانواده راضی😒 نیست خب دلشان بهترین ها را برای دخترشان میخواهد،
اما من دلم ❤️میان #چشمان_معصوم👀 و #ریش های مرتبت میگردد🙄
،#صدای_محکم_مردانه ات دلم را لرزاند،😅
به اصرار خانواده ی تو به خلوت میرویم تا ببینیم نظر من چه میشود!
بلند میشوم🚶♀،پشت سرم🚶 به حیاط می آیی،
کنار گلدان های شمعدانی🌺 مینشینم،با فاصله کنارم مینشینی و میگویی:
نه بابا پولدارم!نه حقوقم میتونه یه زندگی آنچنانی بسازه🚗🏡!اما آدمم!پیرو #مولا_علی👌 و #عاشق_حسین👌!منم و یه مدرک دانشگاهی،شغلم به رشته م میخوره🤔،یه ماشینی هم دارم،خونه هم خدا بزرگه😌 اگه #بانو😯 افتخار بدن به برکت وجودتون و لطف خدا میخریم!
منظورت از بانو من بودم!😌
اصلا نام #علی را آوردی فهمیدم چرا دلم به تو گره خورد!💖
چیزی نمیگویم و ادامه میدهی: #اخلاق و رفتارم رو نمیتونم بگم شاید بگید از خودم تعریف😲 میکنم!
#خنده ام میگیرد🤣 چه اعتماد به نفسی داری آقا!خودت هم لبخندی به لب داری!😊
باز ادامه میدهی:نمیتونم عروسی چندصد ملیونی بگیرم
اما قول میدم در حد توانم کم نذارم!ماه عسل هم هرجا تصمیم گرفته بشه جز خارج از ایران بچه پولدار که نیستم!
بچه مذهبی ام اما معتدل!☺️
#نماز و #روزه م همیشه سرجاشه باهاشون آرامش😍 میگیرم!دنیام #هیات_حسین!وسعم به این میرسه که هرسال بریم #پابوس امام_هشتم و #جنوب!😍
نظر شما چیه؟منتظر باشم فکر کنید🤔 و خبر بدید؟
بلند میشوم،چادرم را مرتب میکنم و همانطور که به سمت جمع میروم میگویم:
#علی_باش_فاطمه_ات_میشوم ! 💑
#مجردان_انقلابی
https://eitaa.com/zandahlm1357
#سوال:
در جلسه #خواستگاری باید چگونه رفتار کنم که حمل بر #غرور و خشکی ام نشود، و در عین حال به #شأن و جایگاهم نیز لطمهای نخورد؟
#پاسخ:
در جلسه #خواستگاری، چه دختر و چه پسر باید رفتاری متعادل داشته باشند. هر گونه #افراط و تفریط در رفتار نادرست است.
ترشرویی و #سکوت مطلق #دختر جالب نیست؛
همانطورکه #خنده رویی و سخن گفتن زیاد خوب نیست.
#لبخندی موقرانه بر لب دختر، چیزی از ارزش او نمی کاهد. #خنده های بلند است که به جایگاه او لطمه میزند،
پس رفتار باید #آمیزه ای از متانت و صمیمیت باشد.
#پسر هم باید #رفتاری متعادل داشته باشد. #گشاده رو باشد، اما شوخی های نسنجیده اصلا درست نیست، چون ممکن است به #خانواده دختر بربخورد.
ایجاد #شادی و سرور در قلب مومنان ثواب دارد، اما بدلیل #حساسیت جلسه خواستگاری توصیه می شود از این کار بپرهیزید.
⭕️https://eitaa.com/zandahlm1357
زن باردار
«گودرز» از بر و بچههای شوشتربود، وقتی عراق شهرش را موشک باران کرد، با خانوادهاش به قائمشهر کوچ کرد و در شهرک نساجی (یثرب) اسکان داده شد، بچه شوخ و قشَنگی بود، پای شوخی که به میان میآمد، بین بچههای گردان حمزه سیدالشهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا، یک سر و گردن بالاتر بود، معرکهگیریهاش تماشایی بود، گل میگفت و گل میشنید، با بودن گودرز، بچههای گردان احساس غربت و دلتنگی نمیکردند، تا یکی را دمغ میدید، میرفت و سر به سرش میگذاشت.
توی هفتتپه بودیم، بعد از عملیات فاو و تثبیت آنجا، فرصت خوبی برای استراحت بچهها مهیا شده بود، یکی از همان روزها گودرز را دیدم، برق شیطنتی در جفت چشمهاش موج میزد، پیش خودم گفتم: معلوم نیست این دفعه برای کی نقشه کشیده؟
چند دقیقه بعد گودرز خودش را به چادر ما رساند، بعد هم نقشهای را که حدسش را میزدم با ما در میان گذاشت، گودرز آن ساعت کلی از بچهها خواهش و التماس کرد که تا ته نقشه با او باشند و تنهاش نگذارند، ما هم که دنبال فرصتی میگشتیم تا با بچهها سر به سر بگذاریم و خوش باشیم، به گودرز اطمینان دادیم که نگران نباشد و با او هستیم.
گودرز چند دقیقه بعد با شکل و شمایل زن باردار به چادر برگشت، از دیدن قیافه گودرز همهمان زدیم زیر خنده،
بعد، یادمان آمدکه اگرهمینطوری بازار خنده را گرم نگه داشته باشیم، نقشه لو میرود، به هر زحمتی که بود، جلوی خندهمان را گرفتیم.
گودرز از درد زایمان خودش را محکم به زمین میکوبید و هوار میکشید، داد و فریادش که با لطافت زنانه همراه بود، تا چند چادر آن طرفتر هم رسیده بود،
بچهها از چادرهای کناری آمده بودند بیرون تا ببینند صاحب صدا کیه و ماجرا از چه قرار است؟
با یکی دوتا از بچهها، دوان دوان رفتیم به طرف چادر فرماندهی، آقای یدالله کلانتری از بچههای بهنمیر و صادق رضایی از ساری آنجا بودند، ماجرا را که برایشان تعریف کردیم، بدون فوت وقت با تویوتا آمدند بالای سر گودرز که او را با خودشان به درمانگاه ببرند،
وقتی رسیدند آنجا و صحنه را دیدند، خیال کردند، او از زنهای عرب روستاهای اطراف هفتتپه است که خودش را با سختی رسانده آنجا و حالا کمک میخواهد که بچهاش را به دنیا بیاورد.
بچههای گردان، دور تا دور زن عرب را گرفته بودند تا ببینند آخر قصه چه میشود؟
صادق رضایی از زن خواست، هر طور شده بلند شود و خودش را به تویوتا برساند و با آنها به درمانگاه بیاید، اما زن زائو، گوشش بدهکار التماسهای صادق نبود که نبود، او فقط داد میکشید و به خاک چنگ میزد، زن با زبان عربی چیزهایی میگفت که نه من، نه بچهها متوجه منظورش نمیشدیم.
صادق رضایی وقتی دید اصرارهاش فایدهای ندارد و هر لحظه ممکن است زن از درد شدید پس بیفتد، از او خواست که آستین دستش را بگیرد و بلند شود، زن از این کار امتناع میکرد.
صادق که دید دارد دیر میشود، با احتیاط، گوشه لباس بلند زن را گرفت و محکم او را از جایش بلند کرد.
زن از زور زیاد صادق، توی هوا معلق شده بود.
وقتی دید دارد بین زمین و آسمان تلو تلو میخورد، محکم خودش را ولو کرد توی آغوش صادق، افتادن زن زائو تو آغوش صادق همانا و غش کردن صادق از سر حیا و نجابت همان.
ما هم که دیدیم گودرز افتاده توی بغل صادق کلی خندیدیم، اما خندهمان زیاد طول نکشید.
بنده خدا صادق رضایی که اصلاً انتظار نداشت، زن عرب که تا چند دقیقه پیش از درد مثل مار به خودش میپیچید و حاضر نبود حتی برای بلند شدن به آستینش دست بزند، حالا خودش را محکم به او چسبانده است.
گودرز که دید اوضاع بدجوری به هم خورده و شوخیاش، کار دست رضایی داده، هی میزد به صورت صادق و میگفت:
بابا! منم گودرز، خواستم باهات شوخی کنم، پاشو! بیدار شو!
صادق رضایی راستی راستی غش کرده بود، با کمک گودرز و بچهها، زیر بغلش را گرفتیم و با همان تویوتایی که قرار بود گودرز را با آن ببریم، او را بردیم به طرف درمانگاه، پرستارها سریع بالای سرش حاضر شدند و به او سرم وصل کردند، خدا رو شکر صادق بعد از سرم و کمی استراحت، حالش جا آمد، تا چشمش به گودرز افتاد،گفت:
گودرز! یک صفر به نفع تو!
راوی: سردار شهید مدافع حرم حاج رحیم کابلی
#خنده #رزمنده #دفاع_مقدس
48.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
49.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
38.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
43.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
40.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا