eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
50هزار عکس
36.5هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 خاطره‌ای از حاج احمد متوسلیان ⁉️ راز غيب شدن فرمانده ! 🍀 هر بار كه بچه‌ها به عمليات مى‌رفتند، حاج احمد تا يكى دو ساعت پيدايش نبود. بارها از خودم مي‌پرسيدم كه كجا ممكن است برود؟ 🌸 قرار بود بچه‌ها عمليات كنند، تصميم گرفتم اين بار تعقيبش كنم. ماشين تداركات، گوشۀ قرارگاه، روبروى در خروجى توقف كرده بود، صبر كردم تا لحظۀ مناسب برسد، بعد رفتم و زير آن دراز كشيدم. 🌿 حالا ديگر حاج احمد هر طرف مى‌رفت، در ديد من بود. لحظۀ آخر، دور گردن تك تك بچه‌ها دست انداخت و با آنان خداحافظى كرد. صدايش مى‌آمد كه مى‌گفت: "برادرا! يادتون باشه، تكبيرهاتون نبايد يه الله اكبر ساده و بى‌فايده باشه، سعى كنين هر تكبيرتون به اندازۀ يك لشگر عمل كنه." 🌼 بالاخره بچه‌ها حركت كردند و رفتند. چشم از حاجى بر نمى‌داشتم. داخل اتاق رفت و چند دقيقۀ بعد برگشت و پاى پياده از قرارگاه بيرون رفت. دنبالش راه افتادم طورى كه متوجه من نشود. از دامنۀ كوهى كه مُشرف به قرارگاه بود بالا رفت و من متعجّب به دنبال او مى رفتم. 🌺 پشت صخره‌اى پنهان شدم، حاج احمد كنار جوى آبى كه از سر كوه پايين مى‌آمد، دو زانو نشست، آستين‌ها را بالا زد و وضو گرفت، بعد يك سنگ كوچك از داخل آب برداشت و به داخل غار كوچكى كه همان جا بود رفت. منتظر ماندم تا ببينم چه كار مى‌كند. ☘️ بعد از چند لحظه صداى دعا و گريۀ حاج احمد كه با صوت حَزينى به درگاه خدا التماس مى‌كرد، بلند شد: 🌻 "خدايا! تو در كمين ستمكارانى، از تو مى‌خواهم به حق آبروى مولايم، اين بسيجيان عاشق رو در پناه خودت حفظ كنى." ➖ (برگرفته از 📖 كتاب : "مى خواهم با تو باشم" _ ص٦٦) 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
☀️ چه عجب گر دل من روز ندید 🌔 زلف شما صد شب یلدا دارد . . . ا🌱🌿🌱🌿🌱🌿🌱 📷👆 مقدمات شب یلدا توسط رزمنده ها☝️☝️ ا🌓▫️🌓▫️🌓▫️🌓▫️🌓 💠 خاطره‌ای از در جبهه! 🌸 بچه‌ها را بيدار كرديم و به ستون يك در حالى كه بي‌سیم‌چى در جلو و عقب و من كه آن شب به عنوان بَلَدچى گردان بودم در كنار فرمانده گردان براى شناسائى منطقه به حركت افتاديم و تا صبح پياده روى كرديم. 🍀 در ميان افراد نوجوان چهارده ساله تا پيرمرد هفتاد و پنج ساله به چشم مي‌خورد كه همگى از روحيه‌اى برخوردار بودند كه انسان در كنار آنها اصلأ احساس خستگى نمي‌كرد. 🌼 وقتى از مناطق شناسائى بازگشتيم دقيقأ صبح شده بود كه نماز صبح را به جماعت خوانديم و به چادرها رفتيم و همه خوابيديم. مي‌توانم بگويم كه آن شب يكى از بهترين شب‌‌ يلداهايم بود كه از خواندن شاهنامه خبرى نبود و هيچكس براى كسى فال حافظ باز نكرد، در آن شب از انار و هندوانه خبرى نبود، از آجيل و تخمه‌‌ای که مردم فهيم ما برايمان فرستاده بودند نيز خبرى نبود، چون بچه‌های باقی مانده در چادرها، ترتیب همه را داده بودند😄 🌺🌿 ولى نامه‌‌هاي لابلاى آجيل‌ها که مردم فرستاده بودند، ما را سخت سرگرم كرده بود! https://eitaa.com/zandahlm1357