#مجله _تازنده ایم_ رزمنده ایم:
علّت طبیعی تکوّن جبال
و در سبب طبیعی تکون جبال دو قول است.
اول آن که از باب آن که در ادوار و اکوار برّ، بحر میشود، و بحر، برّ، به حسب قرب و بُعد شمس از خط استواء چه در نصف از دوره فلک ثوابت که دوازده هزار و ششصد سال است قریب میشود نیّر اعظم به قطب جنوبی و در نصف دیگر به قطب شمالی، و به هر یک از دو نقطه که قریب شد از اثر حرارت و شدّت سخونت خود جذب مینماید رطوبات اطراف ارض را به آن نقطه، و آنجا بحر میشود ؛ و نقطه مقابل او برّ. لهذا رطوبات لزجه که امواج دریا در کنار جمع نموده مخلوط میشود با اجزاء ارضیه و تجفّها الشمس و صار حجراً.
و قول دیگر: در سبب تکون و انعقاد جبال آن است که در تلاطم امر بحر و اصطکاکات آنها، تَحجّر بعض الأرض، ولی بالحقیقه تکوّن تمام کائنات الجو و موالید ثلاثه از حق تعالی شأنه به وساطت ایادی عمّاله او، ملائکه سماویه و
ارضیه است.
.......:
📚✍ #شرحی بر صحیفه سجادیه
میرزا ابراهیم سبزواری وثوق الحکماء
https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله _تازنده ایم_ رزمنده ایم:
تا آنكه آن مرد صالح اراده زيارت مشهد مقدس حضرت رضا (عليه السلام) را نمود و تدارك راه و توشه شد و با كارواني براه افتاد. جماعتي جهت مشايعت و بدرقه زوار حضرت رضا (عليه السلام) آمدند. مرد فاسق هم يابوئي سوار شد و با مشايعت كنندهها آمد تا آنكه اهل مشايعت برگرديدند لكن آن برادر امتناع از مراجعت نمود. و گفت من فرد بسيار معصيت كاري هستم و من هم ميخواهم بزيارت حضرت رضا (عليه السلام) بروم بلكه بشفاعت آنحضرت خداوند از من عفو فرمايد.
مرد صالح بجهت خوف اذيت و آزار خود دربر گردانيدن او ابرام و اصرار زيادي كرد لكن موفق نشد و مرد فاسق گفت من با تو كاري ندارم يابوي خود را سوار و با زوار ميروم مرد صالح علاجي نديد و سكوت كرد و تن بقضا نمود. يك چندوقتي نگذشت باز باقتضاي طبيعت خود، در بين مسافرين بناي شرارت و بدرفتاري را با برادر خود و ساير زوار آغاز نمود و هر روز با يكي مجادله ميكرد و ديگران را اذيّت و آزار مينمود و مردم پشت سر يكديگر نزد آن برادر صالح ميآمدند و شكايت ميكردند و آن بيچاره را آسوده نمي گذاشتند.
تا اينكه آن مرد فاسق در يكي از منازل مريض شد و رفته رفته مرضش شديدتر شد تا در نيشابور يا منازل نزديك مشهد وفات كرد.
مرد صالح بدن برادر را غسل داد كفن كرد و نماز بر جسدش گذارد
آنگاه آنرا به نمد پيچيده و بر يابوي خودش بار كرد و با خود بمشهد حمل نمود و پس از طواف دادن او را دور قبر مطهر رضوي (عليه السلام) دفن كرد. لكن در امر او متفكر بود كه بر او چه خواهد گذشت وبا آن اعمال چگونه با او رفتار خواهد شد؟! و بسيار خواهان بود كه او را در خواب ببيند و از او در اين باب تحقيق و بررسي نمايد. تا آنكه دو سه روزي از دفن او گذشت برادر خود را در خواب ديد كه حالش بسيار جالب و خوب است. گفت: برادر تو كه در دنيا فلان بودي چطور شد به اين مقام رسيدي؟
گفت اي برادر بدانكه امر مرگ و عقابت آن بسيار سخت است واگر شفاعت اين امام رضا (عليه السلام) نبود كه من تا حال هلاك بودم. بدان اي برادر كه چون مرا قبض روح نمودند من خود را يك پارچه آتش ديدم، بسترم آتش، فراشم آتش، فضاي منزل هم پر از آتش شد و من هرچه فرياد ميزدم سوختم سوختم شما حاضرين مرا ميديديد ولي اعتنائي نمي كرديد. تا آنكه تابوت آورده و مرا داخل آن گذاشتيد ديدم آن تابوت منقلب بآتش شد و من فرياد ميزدم سوختم سوختم كسي ملتفت من نگرديد تا آنكه مرا بردند و برهنه كردند و بالاي تخته اي از براي غسل دادن گذاشتند ناگهان ديدم كه تخته هم منقلب به آتش شد هرقدر فرياد كردم كسي بمن توجه نمي كرد پس
من با خود گفتم چون آب بر من ريزند شايد از آتش آسوده شوم لكن چون لباس از بدنم برآوردند ظرف آب را پر كردند بر بدنم ريختند ديدم كه آب هم آتش شد من وقتي اين چنين مشاهده كردم صدا زدم كه بر من رحم كنيد و اين آتش سوزان را بر من نريزيد كسي نشنيد تا آنكه مرا شسته و برداشتند و روي كفن گذاشتند كرباس كفن هم آتش شد. سپس مرا در نمد پيچيدند آنهم آتش، تابوت هم آتش، تا آنكه مرا بر يابوي خودم بار كردند. همينطور در آتش بودم و ميسوختم و در اثناي راه هر يك از زائرين بمن برمي خورد من بآن استغاثه مينمودم و اعتنائي از هيچيك نمي ديدم. تا آنكه داخل مشهد رضوي (عليه السلام) شديم و تابوت مرا برداشتند و از براي طواف بجانب حرم حضرت بردند چون بدر حرم مطهر رسيدند ناگهان آتش ناپديد
شد و من خودم را آسوده وبه حال اول ديدم و تابوت و كفن و ساير منضمات را برحال اول ديدم.
مرا داخل حرم مطهر كردند ديدم كه صاحب حرم حضرت رضا (عليه السلام) بر بالاي قبر مطهر خود ايستاده و سر مبارك خود را بزير انداخته و ابداً اعتنائي بمن ندارد.
مرا يكدور طواف داد. چون ببالاي سر ضريح مقدس رسيدم پيرمردي را ايستاده ديدم كه متوجه بسوي من گرديد و فرمود بامام (عليه السلام) استغاثه كن تا شفاعت نمايد و تو را از اين عقوبت برهاند چون اين سخن را شنيدم متوجه
بآنحضرت گرديدم و عرضكردم فدايت شوم مرا درياب. آنحضرت بمن اعتنائي نفرمود.
بار ديگر مرا بطرف بالاي سر مطهر عبور دادند آنمرد اول فرمود استغاثه كن بامام (عليه السلام). باز عرضكردم فدايت شوم مرا درياب باز آنحضرت جوابي نفرمود.
تا دفعه سوم چنانكه متعارف است مرا ببالاي سرآوردند باز آن پيرمرد فرمود استغاثه كن گفتم چه كنم كه جواب نمي فرمايد، فرمود اگر از حرم خارج شوي باز همان عذاب و آتش است و ديگر علاجي نداري گفتم چه بايد كرد. كه آنحضرت توجه نمايد وشفاعت كند.
فرمود بجده اش فاطمه زهرا ۳ آنحضرت را قسم بده و آن معصومه را شفيعه خود كن.