ماجرای زندگی سربازامام زمان عج دربین مردم شیراز معروف بوده و مردم قدیم این شهر در همان مدت کمی که او در شیراز بوده خاطرات زیادی ازاو به یاد دارند نویسنده کتاب مسجد مقدس جمکران آقای عبدالرحیم سرافراز شیرازی سرگذشت زندگی ایشان را اینگونه نقل می کند:
درزمان مرحوم حاج شیخ محمدحسین محلاتی جدّ مرحوم آیت الله حاج شیخ بهاءالدین محالتی شخصی با لباس کهنه وکوله پشتی وارد مدرسه خان شیراز می شود و از خادم مدرسه اطاقی می خواهدخادم به او می گوید: باید از متصدّی مدرسه درخواست اتاق بکنی متصدی مدرسه در برابر درخواست آن شخص می گوید: اینجا مدرسه است و تنها به طلاب علوم دینی حجره می دهیم
آن شخص می گوید: این را می دانم ولی در عین حال از شما اتاق می خواهم که چند روزی در آنجا بمانم. متصدی مدرسه ناخودآگاه دستور می دهد که به او اتاقی بدهند تا او در رفاه باشد. آن شخص وارد اتاق می شود و در را به روی خود می بندد و با کسی رفت و آمد نمی کند. خادم مدرسه طبق معمول، شبها درِ مدرسه را قفل می کند ولی همه روزه صبح که از خواب بر می خیزید می بیند در باز است
بالاخره متحیر می شود و قضیه را به متصدی مدرسه می گوید. او به خادم مدرسه دستور می دهد امشب در را قفل کن و کلید را نزد من بیاور تا ببینم چه کسی هر شب در را باز می کند و از مدرسه بیرون می رود. صبح باز هم می بیند در مدرسه باز است و کسی از مدرسه بیرون رفته است...
آنها بخاطر اینکه این اتفاق از شبی که آن شخص به مدرسه آمده افتاده است به او ظنین می شوند و متصدی مدرسه با خود می گوید حتما در کار سرّی است ولی موضوع را نزد خود مخفی نگه می دارد و روزها می رود نزد آن شخص و به او اظهار علاقه می کند و از او می خواهد که لباسهایش را به او بدهد تا آنها را بشوید و با طلاب رفت و آمد کند، ولی او از همه اینها ابا می کند و می گوید من به کسی احتیاجی ندارم
مدتی بر این منوال می گذرد تا اینکه یک شب شخص تازه وارد، مرحوم آقای محلاتی و متصدی مدرسه را در حجره خود دعوت می کند و به آنها می گوید چون عمر من به آخر رسیده، قصه ای دارم برای شما نقل می کنم و خواهش می کنم مرا در محل خوبی دفن کنید
اسم من عبد الغفار و مشهور به مشهدی جونی اهل خوی و سرباز هستم. من وقتی که در ارتش خدمت سربازی را می گذراندم، روزی افسر فرمانده ما که کافر بود به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها جسارت کرد، من هم از خود بی خود شدم و چون کنار دست من کاردی بود و من و او تنها بودیم آن کارد را برداشتم و او را کشتم و از خوی فرار کردم و از مرز گذشتم و به کربلا رفتم...
مدتی در آنجا ماندم سپس در نجف اشرف و بعد در کاظمین و سامرا مدتها بودم. روزی به فکر افتادم که به ایران برگردم و در مشهد کنار قبر مطهر حضرت امام رضا علیه السلام بقیه عمر را بمانم. ولی در راه به شیراز رسیدم و در این مدرسه اتاقی گرفتم و حالا مشاهده می کنید که مدتی است در اینجا هستم
و از طرف بی بی عالم زهرا (سلام اللّه علیها) عنایات زیادی به من شده من جمله این که آخرهای شب وقتی برای تهجّد برمی خواستم می دیدم قفل و در مدرسه برای من باز می شود و من در این مدّت می رفتم در کنار کوه قبله و نماز صبح را پشت سر حضرت ولی عصر (عج اللّه تعالی فرجه الشریف ) می خواندم و من بر اهل این شهر خیلی متاءسف بودم که چرا از این همه جمعیّت فقط پنج نفر برای نماز پشت سر امام زمان (ع ) حاضر می شوند .
مرحوم حاج شیخ محمّد حسین محلاّتی و متصدی مدرسه به او می گویند ان شاءاللّه بلا دور است و شما حالا زنده می مانید ، بخصوص سنی هم ندارید . او در جواب می گوید: نه غیر ممکن است که فرمایشات امام حضرت ولی عصر (روحی فداه ) صحیح نباشد همین امروز به من فرمودند که : تو امشب از دنیا می روی .
بالا خره وصیتهایش را می کند ملافه ای روی خودش می کشد و می خوابد و بیش از لحظه ای نمی کشد که از دنیا می رود .
فردای آن روز مرحوم آقای حاج شیخ محمّد حسین محلاّتی به علمای شیراز جریان را می گوید و مرحوم آقای حاج شیخ مهدی کجوری و خود مرحوم محلاّتی اعلام می کنند که باید شهر تعطیل شود و با تجلیل فراوان مردم از او تشییع کنند .
بالا خره او را در قبرستان دارالسلاّم شیراز ، طرف شرقی چهار طاق دفن می نمایند و الا ن قبر آن بزرگوار مورد توجه خواص مردم شیراز است و حتّی از او حاجت می خواهند و مکرّر علما و مراجع تقلید مثل مرحوم آیه اللّه محلاّتی به زیارت قبر او می رفتند و می روند ، قبر او در قبرستان شیراز معروف به قبر سرباز یا قبر توپچی است
همه میتوانند عبدالغفار شوند...
راه توبه باز است و خدا ارحم الراحمین ،
[ با شمایم ای بزرگوار ؛ شما که در قلمروی "قلم رو" این متن را میخوانید] امام غایب از نظر ما ،که همه جا هست واعمال ما را ، ریز ودرشت اعمالمان را ، همهء اعمالمان را ، می داند، از مادرم و مادرتان مهربانتر است. آنقدر دوستمان دارد که مادرانمان را یارای چنان مهری نیست... کاش عبدالغفار شویم برایش.. شیفته و دلبسته و دلسپرده و سرسپرده اش باشیم.. آن سان که مالک، میثم ، مقداد برای امام خویش بوده اند... کاش برگردیم.
4_5814678436454596760.mp3
3.65M
ترانه ی عشق .... بهانه ی عشق
تو میراث جاودانه ی عشق ❤️
نجوا با امام زمان علیه السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌺
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357
0056 baghareh 148-150.mp3
11.84M
#لالایی_خدا ۵۶
#سوره_بقره آیات ۱۴۸ - ۱۵۰
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب «قصه کوفه، صفحات ۳۶۱-۳۶۷ و ۴۱۴-۴۱۶»؛ اثر علی نظری منفرد
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
#رمان_علمدار_عشق
#نویسنده_پریسا_ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
بسم رب العشق
#قسمت چهل و ششم -
😍علمـــــدارعشــــق😍#
مرتضی اینا که رفتن
دیدم گوشیم داره ویبره میره
اس مس بود
باز کردم از طرف زهرا بود
زنداداش جونم
داداشم میگه
فردا ساعت ۸ حاضرباش خانم بیایم دنبالت بریم آزمایشگاه
- چشم خواهرشوهر جان
از خواب بیدارشدم
- مامان
مامان
من کدوم مانتو و روسریم بپوشم
عزیزجون : الان میام کمکت
چی شده نرگس جان
- مامان الان میان
من چـــــــــــی بپوشم
عزیزجون: اون مانتو صورتی آستین سه ربع با شلوار دمپا مشکی
با ساق دست سفید و روسری سفید
داشتم حاضر میشدم
صدای زنگ دراومد
عزیزجون : پسرم بیاید بالا
+ ممنونم مادرجان
به نرگس خانم میگید بیان
یهو رفتم بیرون
باخجالت گفتم من حاضرم
قرار بود زهرا و همسرشم باما بیان
آزمایش دادیم
گفتن فردا جواب حاضره
قرارشد مرتضی بره جواب بگیره اگه مشکلی نبود با بچه ها بیان دنبالم بریم برای خرید حلقه
خیلی استرس داشتم
گوشی گرفته بودم دستم بهش زل زده بودم
شماره زهرا نمایان شد .
- جانم زهرا
√ حاضرباش میایم دنبالت
- باشه
وارد پاساژ شدیم
زهراگفت : علی جان من اینجا یه لباس دیدم بریم اون ببین
بعد رو به ما گفت شماهم برید حلقه بخرید
با مرتضی آروم و خجول به حلقه ها نگاه میکردیم
+ نرگس خانم
اگه از حلقه ای خوشتون اومد
حتما بگید
- بریم داخل
دوتا رینگ ساده سفیدانتخاب کردیم
داشتم از مغازه میومدم بیرون
که مرتضی صدام کرد
+ نرگس خانم
یه لحظه بیا
این انگشتر زمرد ببین
انگشتر گرفت سمتم
قشنگه خانم ؟
- بله قشنگه
+ مبارکت باشه
-آخه این خیلی گرون آقای کرمی
+نرگس خانم دیگه از بعد شما سادات منی منم همسرت بانوجان
دیگه اون طوری صدام نکن
-چشم اما این گرونه 😥😥😥🙈🙈
+ نه نیست مبارکت باشه
نویسنده بانـــــو.... ش
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
https://eitaa.com/zandahlm1357
#تلنگر_قرآنی
🔴مرد باش!
💢وقتی توی #فوتبال توپ را شوت می کنند،
خوب تماشا کن. توپ که ضربه می خورد،
بالا می رود، جلو می رود، گاهی هم گل
می شود, اما پا که ضربه می زند به عقب
بر می گردد؛ با شتاب هم بر می گردد.
✅ یادت باشد اگر از سر نامردی زیر #حیثیت و
#آبروی مردم شوت کردی او دیر یا زود بالا
می رود و عزیز می شود.
اما تو عقب می افتی. این را گفتم که دور
نامردی یا به قول #قرآن ظلم خط بکشی
و مرد باشی. من نمی گویم خدا می گوید:
#لاَ_تَظلِمُونَ_وَ_لاَ_تُظلَمون؛
نه ستم کن و نه ستم بپذیر.
(بقره:279)
https://eitaa.com/zandahlm1357
سوره بقره (آیه ۱۰۲)
و (یهود) از آنچه شیاطین در عصر #سلیمان بر مردم میخواندند پیروی كردند. سلیمان هرگز (دست به #سحر نیالود؛ و) كافر نشد؛ ولی شیاطین كفر ورزیدند؛ و به مردم سحر آموختند. و (نیز یهود) از آنچه بر دو فرشته بابل «هاروت» و «ماروت»، نازل شد پیروی كردند. (آن دو، راه سحر كردن را، برای آشنایی با طرز ابطال آن، به #مردم یاد میدادند. و) به هیچ كس چیزی یاد نمیدادند، مگر اینكه از پیش به او میگفتند: «ما وسیله آزمایشیم #كافر نشو! (و از این تعلیمات، سوء استفاده نكن!)» ولی آنها از آن دو فرشته، #مطالبی را میآموختند كه بتوانند به وسیله آن، میان مرد و همسرش #جدایی بیفكنند؛ ولی هیچ گاه نمیتوانند بدون اجازه خداوند، به #انسانی زیان برسانند. آنها قسمتهایی را فرامیگرفتند كه به آنان زیان میرسانید و نفعی نمیداد. و مسلما میدانستند هر كسی خریدار این گونه متاع باشد، در #آخرت بهرهای نخواهد داشت. و چه زشت و #ناپسند بود آنچه خود را به آن #فروختند، اگر میدانستند!!
https://eitaa.com/zandahlm1357
#سورة_ق القارئ #اسلام_صبحي.mp3
921.4K
✨🌺🍂🍃
🔊ترتیل زیبای سوره ق
🎙 قاری: #اسلام_صبحی
✨🌺🍂🍃
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/zandahlm1357