#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام وقتتون بخیر خسته نباشید
بنده بیست و هفت سالمه و خانمم بیست و یک سال.حدود ده ماهه ک نامزدیم خودم تهران زندگی میکنم ب اصرار مادر رفتیم خواستگاری دخترِ دختر خالش که توی روستا زندگی میکردن ایشون شیش ماه طول کشید جواب مثبت به ما بدن و به اسرار مادرم من این چند ماه رو صبر کردم اونم چون از دختره خیلی تعریف میکردن.ایشون قبلا نامزد داشتن که به دلیل اعتیاد نامزدشوت ب شیشه جدا شدن وقتی رفتیم خواستگاری خواهرش گف باکرس و از دادگاه نامه داریم.خلاصه ما دختر خانم رو آوردیم تهران منزل خودمون تا عقد کنیم.دو روز قبل از عقدمون مادرم گفت بریم ازشون آزمایش بگیرم ک آیا واقعا دختر هستن یا نه.معلوم شد ک دختر نیستن و از همه پنهون کردن.من گفتم با وجود این شرایط نمیخوام.ولی مادرم و فامیل ها و خواهر خانمم شروع کردن ب اسرار تا اینک من رضایت دادم.ولی بعد از عقد این مسئله ب شدت آزارم میداد اصلا نمیتونستم تحمل کنم.بعد از چند روز ک باهم پیام میدادیم ایشون گفتن ک تو بچگی مورد آزار و اذیت قرار گرفتن و بهشون توسط یکی از آشنایان ب بهانه بازی کردن تجاوز شده و خانوادشون هم اطلاعی ندارن
، این مسئله هم خیلی بیشتر برام سنگین بود بخاطرش چند روز به شدت گریه کردم حتی بهش گفتم باید جدا شم من نمیتونم تحمل کنم ولی چند روز که گذشت آروم شدم با خودم گفتم این مسئله تقصیر خودش نبوده و فقط هشت سال داشته و این هم گذشت ولی این هم همراه این مسئله که باکره نیستن همش تو ذهنم مرور میشه و اذیتم میکنه.چند ماه ک از نامزدیمون گذشته بود یک شب که آورده بودمش خونمون دیدم تند تند با یکی پیام بازی میکنه منم کنجکاو شدم چون کسی رو نداش که اینجور پیام بده و یکسره گوشیش رو چک میکرد که پیام اومده براش یا نه بعد گفتم کیه اینجور پیام میدی گفت دوستمه بعد شمارش رو به اسم یک دختری ذخیره کرد من گوشیش رو از دستش گرفتم رفتم پیاماش رو دیدم ک یک پسری هست تو همون روستا ک قبل خواستگارش بوده بهش پیام میده.ایشون اولش گفته بود ک پیام نده واقعا میخواست بگه که تا پسره بهش پیام نده ولی ادامه ی پیاماش رو دیدم چندتاش خوب نبود مثلا نوشته بود ک به کسی یا نگو دوستت دام یا اگه گفتی پاش وایسا..یکی دیگ اینک گفته بود پیام نده بزار فراموشت کنم...گفتم اینا یعنی چی گفت که قبلا ی حس کمی داشتم بهش ولی تمون شده رفته.خلاصه این مسئله هم به اون یکی ها اضافه شد و این چندتا گاهی یادم میافته و اذیتم میکنه و اینک از آینده میترسم ک باز کارش رو تکرار کنه و یا حتی بدترش کنه.یک مسئله دیگ اینک ایشون ک شهرستانن بیشتر وقتا دعوامون میشه پیامکی چون ایشون اصلا تحمل شنیدن حرفی ندارن و منم یکم همینطور ولی وقتی ک ایشون منزل ما هستن خیلی باهم خوبیم.ایشون اوایل خیلی غصه میخودن بخاطر طلاقشون و اتفاق بچگیشون و بعد اینک قضیه ی باکره نبودنشون جوری شد ک چند نفری فهمیدن و بعد میترسیدن ک بعدا خانواده من اذیتش کنن و خجالت میکشیدن ولی من دلداریشون میدادم و الان دیگ تقریبا بنظرم خوب شدن دیگ غصه ی چیزی رو نمیخورن.یک مشکلی هم ک ایشون دارن اینک بلد نیست محبت اینا کنن بخار همین من احساس کم بود میکنم،البته با اصرار هایی ک من داشتم بهتر شدن مثلا توی زبونی اصلا نمیگفتن دوستت دارم ولی اینقد بهش گفتم تا من میگم تو جوابش میگن.ایشون پیش من هستن خیلی بهشون محبت میکنم.الان نمیدونم چجوری با این چندتا پسئله کنار بیام و از آینده میترسم که ایشون باز کارشون رو تکرار کنن و این کم محبتیش و روحیه ایی ک بخاط بچگیشون مونده توی آیندمون و تربیت بچه داری مون تاثیر بزاره.ممنون
#پاسخ
#مشاور
سلام چند مورد رو خدمتتون عرض ميكنم
اول اينكه من نظرم رو ميدم اما شما خيلئ خوبه حتى يك جلسه مشاوره داشته باشيد قبل از ازدواج.
دوم :ببينيد تجاوز جنسئ متاستفانه وجود داره واين به شما بستگى داره كه ايا واقعا ميپذيريد يا خير
با خودتان تعارف نكنيد اگر اين مسئله براى شما مهم است در ادامه هم حتما به مشكل بر خواهيد خورد
اما اگر ميتوانيد فراموش كنيد و اين موضوع رو اصلا ياداورى براى خودتان نكنيد ميتوانيد به ادامه ى زندگى با اين خانم اميدوار باشيد
سوم مسئله ئ پيامك رو انقدر بزرگ نكنيد
در عوض بشينيد سر يك فرصت مناسب در يك محل مناسب يك جايه خوب و دونفره كمى باهم خلوت كنيد بشينيد وصحبت كنيد
خودتان بسنجيد اياهر دويه شما به هم علاقه داريد يا خير!
از رفتار هايى كه دوست داريد و دوست نداريد براشون بگيد
(اينجا پيشنهادم مشاوره حضورى هم هست براى هر دويه شما)
اگر در هر مورد شك حاصل شد ادامه ى رابطه ميتواند به مشكل بر بخورد
و اما در مورد محبت كردن ايشون سنشون كمه و خب به مرور زمان حتما بهتر خواهند شد
رفتار و حركات شما ميتونه همسرتون رو در اين زمينه كمك كنه
بيشتر محبت كنيد
ايشان بعد از يك رابطه ناموفق كمى ترسيده هستن بهشون حق بديد
اگر بهشون علاقمند هستيد فاصلتون رو كمتر وگرم تر كنيد
ادامه 👆👇
#پاسخ یکی دیگر از مشاوران 👇
همراه عزیز شما در آخر کلامتان یک جواب واضح دادید 👈 اینقدر گفتم دوستت دارم ایشان هم گفتند دوست دارم.
پس اگر زندگی را با محبت بسازی محبت میبینی. اگرباشک بسازی انتظار نداشته خوبی ببینی. ستون یک زندگی براساس عشق و محبت است مصالح این ساختمان را همدلی و همسانی ودرک متقابل میسازد ایا شده این فکر را بکنید که همسرشما با گذشته تلخ به شما پناه اورده به جای پناهگاه خوب بودن اورا میخواهید فراری دهید شاید دختری بری خونه همسر وازگذشته اش نگه ولی ایشان گفت نشانه دوست داشتن شمااست شما فقط به نکات منفی نگاه نکن اگربه نکات مثبت نگاه کنی بیشتراست پس مطمین باش با روابط عاطفی و احساسی وروانی عالی ایشان هم عالی میشوند
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357
0070 baghareh 183-184.mp3
8.98M
#لالایی_خدا ۷۰
#سوره_بقره آیات ۱۸۳ - ۱۸۴
#محسن_عباسی_ولدی
#قصه
منبع قصّه این برنامه👇
📚برگرفته از کتاب «قصۀ کربلا، صفحات ۱۱۰ - ۱۲۶»؛ اثر علی نظری منفرد
با تشکر از گروه "نسیم قدر" که زحمت اجرای تیتراژ این برنامه رو کشیدن.
#شهید_میشم...:
#زری_و_بالا_اومدن_شکمش❗️😱
#بر_اساس_واقعیت
#قسمت_سوم
ملا ضمن آنکه به زری آب قند می داد گفت: خدا را خوش نمی آید. اینقدر این دختره را اذیت نکنید. رسول گفت: شما همسایه ها دخالت نکنید، خواهرمان است می خواهیم او را بکشیم. به شما چه؟ ملا گفت: آهای رسول بی حیا، تو شاگرد من بودی من به تو قرآن یاد دادم، تو بالای حرف من حرف می زنی؟ شما نادان ها که می خواهید بروید دنبال فخر رازی توی مرغ فروشی لرد محله بگردید، فخر رازی یک شاعری است که چند صد سال است مرده است و این بچه طفل معصوم چند تا شعر فخر رازی یاد گرفته، تازه این شعرها را هم من یادش دادم.
عباس که تازه سرنخی پیدا کرده بود و می خواست برود و شکم فخر رازی را بدرد هاج و واج شده بود. عباس گفت: ملا، تو قسم بخور که فخر رازی شاعر بوده و چند صد سال است که مرده. ملا گفت: بخدا، به پیر به پیغمبر، به قرآن قسم که فخر رازی شاعر بوده و مفسر قرآن و صدها سال پیش مرده است. عباس گفت: دروغ می گویی. ملا گفت: چرا دروغ بگویم؟ عباس گفت: برای اینکه به حضرت عباس قسم نخوردی؟ به خدا قسم خوردی. ملا گفت: سه بار به دست بریده ابوالفضل عباس قسم که فخر رازی که تو می خواهی بروی شکمش را پاره کنی استخوانهایش هم پوسیده. حالا هم شما دو تا برادر بلند شوید از خانه بروید، تا زنها موضوع خواهرت را معلوم کنند. رسول گفت: به ده می روم ولی اگر بفهمم که این عفریته را دکتر برده اید او را می کشم خودم را هم می کشم.
عباس دوباره داغ کرد و گفت: می دانید چرا این اسم رفیقش را نمی گوید؟ چون به نظر من این کار کار یک نفر نیست، کار چند نفر است. رسول به عباس گفت: تو دیگر خفه شو. عباس و رسول پریدند به هم و کتک کاری مردها شروع شد. بزن بزن. عباس به رسول می گفت: تو اصلاً داماد شده ای و توی ده زندگی می کنی، به شهر نیا و فضولی نکن. من هر روز باید توی این کوچه خیس عرق بشوم و سرم را زیر بیندازم. همه جوانهای محل مرا که می بینند، نگاهشان را بر می گردانند. دیروز اصغر رضا شومال به من گفت: عباس کلاهت را بالاتر بگذار. همین امروز صبح آ محمد دکاندار گفت: ما دیگر به شما نسیه نمی دهیم. تو حالا از ده آمده ای به من حرف ناجور می زنی. تو اصلاً به فکر شکم صاحب مرده این عفریته نیستی. از این ناراحتی که گاوت را ۵۵ تومان کمتر خریده اند. دوباره عباس داغ کرد زری را که داشت نیمه جانی می گرفت از وسط حیاط بلند کرد و توی حوض آب پرت کرد و گفت: همین جا جلوی روی همه تان خفه اش می کنم. ملا گفت: بچه ها بروید کمک بیاورید. همه جیغ و فریاد کردیم که کمک کمک! حسین آقای همسایه دوید آمد خودش را انداخت توی حوض و زری کتک خورده پا سوخته را از توی حوض بیرون کشید.
عباس و رسول هر دو گریه افتادند که دیدی کلاً آبرویمان رفت. ملا گفت: من که گفتم داد و فریاد نکنید تا زنها قضیه را حل کنند. حسین آقای همسایه دست رسول را گرفت و گفت: آقا رسول، شما بیا برو به سرخانه و زندگیت، ما همسایه¬ها مواظب عباس هستیم. رسول سرش را گذاشت روی شانه حسین آقا و زار زار گریه میکرد و میگفت آبرویمان رفت.
رسول سرش را گذاشت روی شانه حسین اقا و زار زار گریه میکرد و میگفت ابرویمان رفت.با این بچه حرامزاده چه کنیم؟حسین اقا گفت رسول اقا بگذار خیالت را راحت کنم از هر ده تا ادم یکیش حرامزادست ولی هیچکس نمیداند چون هیچکس سر وصدا نکرده است.شما با سروصدای خودتان باعث ابروریزیتان شده اید.این دختر هم که اسم طرف را نمیگوید ببریدش یک جای دیگر تا بزاید.بچه اش را هم بگذارید سر راه.رسول از خانه زد بیرون و رفت و من تا دو سال بعد رسول را ندیدم.رسول به ده رفت دار و ندارش را فروخت و از یزد رفت.گویا در یزد نو خوزستان کشاورزی میکرد.سالهای سال انجا ماند و در سال ۱۳۷۸ همانجا مرد.بالاخره هر روز یکی زری را کتک میزد.یک روز دایی هایش می امدند و او را میزدند.یک روز چند تا برادر دیگرش او را میزدند و زری روز به روز زردتر میشد و شکمش گنده تر.زن ها انواع معجون ها را درست میکردند و به خوردش میدادند تا بچه سقط شود ولی شکم زری بزرگتر میشد.یک روز از خانه زری سر و صدا شنیدم دویدم پشت بام.دیدم زری لب باغچه خانه شان دارد استفراغ میکند.میگوید مادر جگرم سوخت.دارم میسوزم.تنم درد دارد میسوزد بخدااین دوا از سیخ داغ عباس بدتر است.مادرش گفت هر کس میرود توی خرابه و مواظب انجایش هم نیست باید هم بسوزد.هیچکس توی خانه شان نبود.سلطان بود و زری ...
🔴 این داستان ادامه دارد....
https://eitaa.com/zandahlm1357
4_5881924528954671632.mp3
15.93M
🇮🇷 گرامی باد #سیزده_آبان
🔴 مرگ=آمریکا
🎤🎤 حامد زمانی
https://eitaa.com/zandahlm1357