#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
با عرض سلام و خدا قوت خومت شما
کانالتون خیلی خوبه من چیزای خوب و زیادی ازش یاد گرفتم
من خانم هستم ۲۱ سالمه و شوهرم ۲۷
خداروشکر زندگی خوبی داریم و از زندگیم راضیم و عاشق همسرم هستم ایشون هم همینطور
تو خانواده خودم چهارتا خواهریم که من دومی هستم و با دوتا خواهر اولیم یک تا دوسال فاصله سنی داریم
سه تا پسردایی دارم که اونا هم فاصله سنیشون شبیه ما هست و هم سن ما هستن
به خاطر همین بچه که بودیم پدرو مادرا و اقوام همه ورد زبونشون این بود که ما پسرداییا و دختر عمه ها باهم ازدواج میکنیم هرکی با همسن خودش و همین بین ماها با این که خیلی بچه بودیم حس بدی به وجود آورده بود طوری که وقتی میرفتیم خونشون اصلا به هم نگاه نمیکردیم و بازی نمیکردیم
راستش همین حرفا باعث شده بود من باور کنم که قراره با پسرداییم که همسن خودم بود ازدواج کنم و علاقه خاصی بهش داشتم چون خیلی شبیه خودم بودطرز فکرش کاراش خیلی شبیه خودم بود
و تا موقع ازدواجم همش به ایشون فکر میکردم
من پانزده سالم بود که ازدواج کردم و همسرم رو خیلی دوست داشتم و از این که تو این سن ازدواج کردم اصلا پشیمون نیستم چون وجود همسرم بهم خیلی کمک کرده و ایشون دقیقا همون فردی هستند که همه ملاک های منو برای ازدواج داشتن
من وقتی ازدواج کردم به خودم گفتم که دیگه قضیه پسرداییم تموم شده هست و اون علاقه فقط یه علاقه و عشق بچه گونه بوده که تموم شده اما متأسفانه تا الان که شش سال از ازدواجم میگذره هنوزم وقتی میبینمش یا تو خونه بابام حرفی ازش زده میشه یه حالی میشم و میترسم همسرم متوجه بشه و تا حالا هم چندبارپیش اومده که خوابشو دیدم و وقتی بیدارشدم همش میترسیدم که تو خواب اسمش رو به زبون آورده باشمو و همسرم شنیده باشه
با اینکه همسرم رو تو خیلی زمینه بهتر از ایشون میدونم ولی بازم این حس باهامه و از خودم خیلی بدم میاد و حس میکنم دارم به همسرم خیانت میکنم که همچین احساسی درمورد یه مرد دیگه دارم
من الان دوتا بچه دارم و نمیخام زندگیم خراب بشه
واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
ما رفت و آمد خانوادگی باهم نداریم خیلی کم وقتایی که میریم شهرمون شاید گاهی اوقات ببینمش
و دوتا خواهرای دیگمم ازدواج کردن و عقد هستن خواهر کوچکترم با پسردایی بزرگم و خواهر اولم با پسر عموم
و اینکه از این موضوع هیشکی خبر نداره فقط خودم
لطفا کمکم کنید
#پاسخ
سرکار خانم #منصوری مشاور خانواده
سلام ببينيد
شما به ايشون علاقه دارين و اينكه بگيد نيست يعنى داريد خودتان رو گول ميزنيد
اما اينكه همسرتون رو دوست دارين بى تاثير نيست كه نتونيد اين موضوع رو در ذهنتون خاتمه بدين و البته نميشود از اينكه در اين امر خانوادهايه هردو مقصر باشند هم
چشم پوشى
كرد و حتى اينكه خواهرتون با برادر ايشون ازدواج كردن هم همينطور ميتونه تاثيراتى روى افكار شما داشته باشه...
حالا كارى كه بايد انجام بدين
اين موضوع با گذر زمان در شما كمتر ميشه اگر توجهتون رو از ايشون بر داريد كمتر به صحبت هايه گذشته فكر كنيد خودتان را با برنامه هايه تفريحى و... با همسرتون بيشتر از قبل سرگرم كنيد
يك مدت براى خودتون هم برنامه اى داشته باشين مثلا يك كلاس ثبت نام كنيد و مشغول باشيد
تا كمى فكر شما از ايشون دور تر بشه
كمتر سعى كنيد باهاشون تا مدتى رو به رو بشيد
واين موضوع در بسيارى از افراد با گذر زمان حل و رفع خواهد شد
موفق باشيد
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
سلام وقت بخیر
ممنون از کانال خوبی ک دارید
زنی هستم ۲۵ ساله و همسرم ۲۹ سال دانشجو ارشد هستم و تک بچه هستم
حدود ۴ سال از آشنایی و ازدواج ما میگذرد (یک سال و سه ماه عقد و دوسال و نیم عروسی کردیم)
ازدواج بنده کاملا سنتی و به اصرار خانواده رخ داد من هم ک از خواستگاران خسته شده بودم تصمیم گرفتم تن ب این ازدواج بدهم تا هم خودم راحت شوم و هم خانواده از این وصلت خوشحال شوند چون خانواده همسرم را از همه لحاظ (مالی،اجتماعی،مذهبی،اخلاقی) مناسب میدیدند و من بدون هیچ علاقه و عشقی ازدواج کردم و تا سه ماه در همین وضع بودم و روزهای سختی سپری شد تا کم کم علاقه ای ایجاد شد
همسرم پس از ۹ ماه ناگهان رفتارهای ناب جایی از خود نشان داد ک ناشی از اختلال های روانی بود ک ب تشخیص پزشک ایشون شخصیت دو قطبی دارن
زندگی من ب دلیل بیماری ایشون ب طلاق رسید اما نتونستم قلب همسرم را بشکنم و بروم و جدانشدیم ایشون بسیار ب بنده علاقه مند هستند . پس از آن عود کردن بیماری تا الان دیگ بر نگشته بیماری شون
مشکل بعدی ک واسم ایجاد شد این بود ک خانواده ام ک بسیار مشتاق بودند ب مرور زمان با شناخت خانواده همسر پشیمان شدند از این وصلت .انرژی منفی و نگرانی های خانواده واقعن از لحاظ روانی موثر هستند
مشکل بعدی اینک همسرم پس از مدتی از کارخانه پدرشان ب دلیل اختلافات خارج شدند و در حال حاضر کار مناسبی ندارند
اینجور نیستن ک اهل تلاش نباشن ولی کار مشخصی ندارند و فک میکنم این ب دلیل عدم ثبات شخصیتشون هست
مادیات واسم مهم نیست ولی شغل همسرم مهم هست برای آینده و فرزندانم
اما این مسیله و مشکل طولانی شده و من حس میکنم نمیتونم تحمل کنم
خیلی وقتها ب جدایی فکر میکنم و نمیدونم چکار کنم خسته شدم از وضعیت زندگیم ...حدود ۹۰ درصد دعوا و اختلافات ما برسر وضعیت کاریه ایشونه 😞 درضمن از لحاظ اخلاقی فردی مذهبی و مهربان و پاک هستن و این خوبیها را دارند و همین امر منو دو دل میکنه واسه جدایی
ممنون میشم اگ کمک کنین ببخشید ک اینقدر صحبت کردم
زمانی ک در دوران عقد میخاستم جدا بشم مشاوره رفتم و گفتن ک زندگی با آدمای دو قطبی سخته و فایده نداره و طلاق بگیرم 😞😞
الان خدا رو شکر نرمالن
ولی اون یک بار ک اینجور شدن
چند شب نخابیدن و هرچی تو ذهنشون بود رو ب زبون میوردن و نسبت ب پدر و مادرشون عصبانی میشدن و داد میزدن ولی با من آروم بود و با من خشونت نداشتن
همین یکبار اینجوری شد ک اوج مشکلات کارخانه پدرشون بود ولی ما خیلی نگران شدیم و ترسیدیم
پیش روانپزشک رفتیم و تحت درمان قرار گرفتن حدود دوسال و نیم
در مورد بیماریشون همیشه نگرانم ک نکنه دوباره اینجوری بشه
پزشکشون گفتن باید همیشه داروی دپاکین را بخورند ولی ب خاطر هزینه نمیخورن
راهکار مشاوران عزیز چی هست؟
#پاسخ
سرکار خانم #منصوری مشاور خانواده
سلام ممنون
ببينيد در اختلال دو قطبى با تناوب سريع بيش از ٤ بار نوسان روحى در طول يك سال
ديده ميشود
بنده چند پيشنهاد دارم
اولا كه خب بله به گفته مشاوره اى كه داشتين زندگى با اين افراد بسيار سخت است اما نبايد بگيم طلاق و تمام!
البته اين نظر من هست
شما اولا هرجور كه شده طبق دستوراتى كه داشتن كپسول دپاكين ايشون رو ادامه بدين و قطع نكنيد
خب خداروشكر كه همه چيز نرمال هست اما توجه كنيد ايشون به دليل شرايطى كه دارن نبايد زياد تحت فشار قرار بگيرن
حالا يك كاريى فعلا شروع كنن
و مشغول باشن و يك صحبت هم با خانوادشون داشته باشن
تا بتونن تصميمات درستى بگيرن..
اينكه شمارو دوست دارن خيلى خوبه و شماهم ميتونيد به ايشون خيلى كمك كننده باشيد تا همه چيز را باب ميل خودتان تغيير دهيد
و نكته ئ ديگه زندگى مشترك اينطور نيست كه يك روز خانواده بگه برو يك روز بگه نه خوب نيست برگرد
كاملا اين صحبت هارا فراموش كنيد
ادامه دادن و ندادن زندگى با اين اقا به خود خودتان بستگى دارد ...
اگر ميتوانيد هنوز مشاوره حضورى داشته باشيد
موفق باشيد
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام
سن دخترم ۲۹
دامادم ۳۷
نحوه آشنایی .خواستگاری
وازدواج سنتی
دخترم لیسانس وحافظ قرآن
دامادم فوق لیسانس
کارمند دانشگاه آزاد
دخترمن ده سال پیش ازدواج کرد
از سالهای اول زندگی متوجه این شدم
که دامادم به شدت به مادرش وابسته س
واستقلال فکری نداره
توروزهایی که اولین بچه شون بدنیا اومد ومن چند روزی کنارشون بودم
ازنزدیک دیدم که دخترم هیچ تصمیمی
نمیتونه تو زندگیش بگیره
حتی اسم برای بچش انتخاب کنه
تا۹سال طبقه پایین خونه مادرشوهرش زندگی میکرد
وبالاخره بعدازسالهارنج دخترم
همین امسال رفت مسکن مهر
وازاون خونه بیرون اومد .
از تیرماه که اومده بیرون خونه مادرشوهرش نرفته
میگه اگه برم منو ملزم میکنن به اینکه فقط ارتباطم باید بااوناباشه ولاغیر
نه دوست نه فامیل ونه هیچ
خودشونم باهیچکس رفت وآمدی ندارن
دامادمم اصلاخونه مانیومده
حتی به بچه ها ی دخترم اونقدر رو مخشون کار کردن که خونه ما نمیان
واقعا مستاصلم
هیچ مشاوره ای هم نمیره
وخودشوخیلی قبول داره
باور کنید بارها همسایه هاشون به من گفتن دخترت داره خیلی اذیت میشه
نمیدونم بایدچیکارکنم
راهنمایی م کنین لطفا
دخترم .از دخالتها خسته وعصبیه
اجازه نداشت بدون اجازه مادرشوهرش
ازخونه بیرون بیاد
یااگه دوستش میومد خونه شون
بدر خونه رومیزدن کی خونتونه
چرابدون هماهنگی اومده
دخترم میگه چون من تواین چندماه نرفتم خانه مادرش شوهرمم با نیامدن ب خانه شما میخادانتقام بگیره
ولی قبلشم دیر به دیرمیومد
ومعمولاطلبکار وبداخلاق وهمیشه متوقع
دخترم تعطیلات عید گذشته روچند روزی از خونه ش اومد قهر
تااون موقع بامن حرفی نمیزد چون خیلی توداره
ولی تواون چند روز مافهمیدیم چه مشکلاتی داره
علاوه بر چیزایی که گفتم
فهمیدم شوهرش بهش خیانت کرده بارها آنهم فکر کنم تا حد رابطه جنسی
دوتادختر ۷و۸ ساله داره
که مدت زمان قهر دخترم اوناباخانواده پدرشون بودن اون چند روز
دخترم داشت دق میکرد ازغصه ندیدن بچه هاش
یه مشاور پیداشد ومهدی دامادم اونو آورد به عنوان وکیل مدافعش
ودخترمم مجاب کرد به ادامه زندگی
البته ماهم راضی شدیم چون دخترم خیلی غصه میخورد ازندیدن بچه هاش
دامادم هیچ حرفی وقبول نداره
خودش وخیلی قبول داره وخانواده شو
تو اختلافا فقط دختر منو مقصر میدونه
غد وعصبیه
وبه شدت لجباز
وهرچی خانواده ش میگن همونو قبول داره
حتی هرسال برای تولد دخترم مایه میذاشت ولی امسال هیچی
دخترم خیلی زجر میکشه
ومن غصه های پوشیده شو میبینم
همیشه لبخند میزنه ومیگه مامان چیزی نبست ولی یه غم پنهان داره 😭😭😭
لطفا بگین ب عنوان یک مادر چ کمکی از من برمیاد
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
مادر خوبم بزرگترین کمکی که شما می تونید به دخترتان داشته باشید اینه که دخالتی نداشته باشید
اونا ۱۰سال از زندگی مشترکشان گذشته ودو فرزند دختر دارند .مطمئن باش که شرایط بدی بود وبالاتر از آستانه تحمل دختر شما بود ول میکرد ومیومد نه اینکه این همه صبوری کنه پس لابد با همدیگه خوش هستند الحمدلله که صبوری وسازش اوبه نتیجه هم رسیده و صاحب خونه هم شدن مادر شوهر هم یه مادره ک۶ سالها زحمت کشیده پسر بزرگ کرده و حالا وظیفه فرزندش هست که بهش احترام بزاره وبه حرفش گوش بده و این خیلی کار مهمی نیست وظیفه است تصور کن خودت مادر شوهری بعد عروسک بی احترامی کنه حالت بد نمیشه؟بهتره که در این مورد دخالتی نکنی دخترت خودش از پس قضیه بر میاد پس شما بده نباشید لطفا اما به دخترتان سر بزنید محبت کنید مهمونش کنید ودامادتون رو هم تحویل بگیرید وبا محبت و چشم پوشی از کم وکاستی ها اورا شرمنده محبت خودتون بکنید و اصلا به روی خودتون هم نیارید
به نظرم دخترتان هم اشتباه میکنه که از خانواده همسرش دوری میکنه که شوهرش هم جبهه بگیره آنکه این همه خانمی و صبوری کرده !بهتره بازهم همچنان به خانمی خودش ادامه بده وبی احترامی نکنه وبا خدا معامله کنه انشاالله که عاقبت بخیر باشه
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام .
من ۲۹سالمه و سال ۹۵بعد از سه سال فرزند خواستن ،درکمال ناامیدی باردار شدم ،البته هیچ وقت اصرار و به این امر نداشتم ،یعنی درمانها را انجام میدادیم اما بازم سعی میکردم از زندگیم راضی باشم و به زور چیزی را از خدا نخام .دوران بارداری فوق العاده سختی را داشتم .چون هم مراقبت نیاز داشتم و هم دچار سنگ کلیه شده بودم و دردهای شدیدی را تا آخر بارداری تحمل کردم .و در این مدت همسر عزیزم و مادرشون بسیار برام زحمت کشیدند
به دلیل عدم تشخیص به موقع دکتر زنان ،دیر زایمان صورت گرفت و بچه مون با دفع و خوردن مکونیوم غلیظ متولد شدند ،خدا را شکر با گریه متولد شد .خودم هم دوروز در آی سی یو بودم .
بعد از ۵روز با انجام اکو قلب از نوزادم متوجه شدیم ، فرزند عزیزم مشکل قلبی دارند.در حالیکه تمام سونو های ایشون در زمان بارداری نرمال و خوب بودند .
بلاخره بعد از معاینه تشخیص دادند با عمل جراحی ۹۹%این تیپ بیماری قلبی خوب شده اند ،اما چون عمل سنگین بود باید سن نوزادی را سپری میکردند ،
فرزندم در 50روزگی عمل قلب باز شد و خب تا دوهفته من اصلا نمیتونسم ببینمشون .چون جناق باز بود ،البته من با صرار به دیدنش میرفتم ،بعد از این مدت به یه بیمارستان دیگه ارجاع داده شدیم ،و تا 5ماهگی من و فرزندم در بیمارستان بودیم ،که البته مادرم و همسرم و خواهر شوهرم در این مدت خیلی زحمت کشیدند .
در این مدت 5ماه هرروز یه آزمایش جدید یه سی تی جدید ،عکس های زیاد از ریه ...و هرروز آزمایش خون از فرزندم گرفته میشد و من شاهد رنج های اون ،بی قراری های فرزندم ،و گاهی تا چند روزاز شیر خوردن محروم میشد و گاهی باز برمیگشت .
یک هفته نفس های عالی ،یک هفته اینقدر اوضاع تنفس بد میشد که اینتوبه میشد ،البته کار درمان بعضی از پزشکان هم بی اثر نبود .کار به جایی رسید که زنده بودن فرزندم را امری محال میدونستند در حالیکه تا مدتی قبل از اون ریس کل علوم پزشکی از عمل تقریبا راضی بودند و گفتند با گذشت زمان و وزن گیری ،نفس های بچه خوب میشه .
خلاصه اینکه به حدی رسیدیم که وقتی حال فرزندم خوب و بدون اکسیژن تنفس میکرد ،همه این را معجزه میگفتند .
بعد از 5ماه بالاخره ما به منزل آمدیم ،البته تعداد داروهای فرزندم خیلی بیشتر از قبل از عمل شده بود و ما در منزل دستگاه اکسیژن ساز هم داشتیم .
زمان گذشت و روز به روز حال فرزندم بهتر شد ،اما فشار ریه همچنان بالا بود .
ولی اکسیژن زیادی نیاز نداشتند .
در یکی از همین روزهای دی ماه ،شب جمعه ،فرزندم در آغوش خودم فوت شدند .
من ضربه روحی زیادی خوردم .
بخاطر رنج های زیادی که فرزندم کشید .
دردهای شدید و زخم های شدیدش ،رنج های زیادی که کشید ولی همیشه لبخند بر لبانش بود همیشه ...
و ...
دلم براش تنگ میشه .
و از اینکه بعضی مردم بهم بگن انشاالله بچه بعدی بیشتر میسوزم .
خیلی بیشتر ،...
میدونم میخان آرامم کننند ،اما بنظرم سکوت کنند بهتر از حرف ناپخته هست .
البته الان خوب میدانم که فرزندم در کمال سعادت و خوشبختی در دنیای ابد زندگی با آرامش دارد و من از این بابت خوشحالم ،چون آسایش و رفاه را برایش خواستار بودم و چه بهتر از زندگی ابد سرشار از موفقیت .
اکنون یک سال و ده روز از فوت فرزندم میگذرد .ومن و همسرم ترس بسیار شدیدی از بچه داری مجدد داریم ،
واز این بدتر که علت این نقص قابل تشخیص نبود و ما برای بارداری مجدد خب درمان هایی بیشتر از قبل احتیاج داریم .
ومن از رنگ بیمارستان و دکتر دلهره شدیدی دارم و تحمل رفتن و ادامه درمان را ندارم .
از طرفی اگر بخواهم به این رویه ادامه بدهم ،دچار بی انگیزگی شده ام ،نمیدانم اوقات و وروزها را چطور سپری کنم ،کلاس ها و مجالس مذهبی مختلفی را برای خودم برنامه ریزی کرده ام ،اما از بی برنامه و بی انگیزه بودن همسرم رنج میبرم ،در حالیکه همسرم در کمال مهربانی هست و اصلا ابراز ناراحتی نمیکند اما در وجودش این حس پدر بودن را که شکوفا نشد احساس میکنم ،
گاهی با جدیت یا با شوخی ازش تقاضا میکنم ازدواج مجدد کند اما با اشکی درون چشمانش روبرو میشوم و سکوت ...
و نمیدانم چطور بر ترسم از بارداری غلبه کنم و .....
مممنون میشم راهنمایی بفرمایید .
باتشکر از شما 💐
#پاسخ
سرکار خانم امیری #مشاور_خانواده
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام خسته نباشید.ممنون بابت کانال خوبتون
ببخشید من یه پسر ۴ ساله دارم.به بعضی از برنامه های تلویزیونی مثل عمو پورنگ یا برخی فیلمها خیلی علاقه نشون میده
اما پدرش نمیذاره عمو پورنگ رو ببینه.میگه چون خیلی آهنگای شاد داره.و فیلمها هم اگه تکراری نگاه کنه دعواش میکنه
به نظر شما اولا همچین رفتاری صحیح هستش؟
دوما به شخصیت بچم لطمه نمیخوره؟
یه دختر یک ساله و نیمه هم دارم.گاهی تو خود برنامه عمو پورنگ با آهنگهمیرقصن
ولی بچه من فکر میکنه دارن مسخره بازی در میارن.متوجه نمیشه که رقصه
چون ما خودمون خانواده مذهبی هستیم و اهل رقص نیستیم
بعد یه نکته دیگه.همسرم هرجا هم که بریم توقع داره اهل اون خونه،مثلا اگه عمو پورنگ نگاه میکنن بخاطر بچه ما نباید نگاه کنن.اگه این کار رو بکنن.ناراحت میشه و کدورت به وجود میاره
منم هر چی بهشون میگم.گوش نمیدم
به عبارتی بیشتر اوقات که بریم خونه مادرم اینا.سر اینجور مسائل ما باهم بحثمون میشه
#پاسخ
سرکار خانم#امیری مشاور خانواده
سلام علیکم.نگرانی شما بابت فرزندتون قابل تحسین هست .ببینید عزیزم اگر میخواهید یک فرزند خوب تربیت کنید سعی کنید کاری کنید که فرزندتون متوجه اختلاف نظر شما با همسرتون نشن وخیلی تاکید کنید که چون بابا گفتن باید گوش کنیم وظاهری هم شده همسرتون رو تایید کنید ودر حضور بچه ها هیچ وقت با همسرتون مخالفت نکنید ووقتی بچه ها نیستن باید در مورد این مسائل صحبت بشه .به نظر بنده زمانهایی که همسرتون میدونید راضی نیستن لطفا با بازی وسرگرمی های مختلف سر فرزندتون رو گرم کنید که خیلی از برنامه ها متاسفانه اثر مثبت ندارن وبرعکس در ذهن وروح بچه ها اثرات نامناسبی دارن پس سعی کنید زیاد تلویزیون نبینن که برای سنشون هم خوب نیست بجاش انواع بازیها مثل گل بازی، توپ بازی ،بازیهای فکری مختلف تهیه کنید تا با اونها سرگرم شوند وبیشتر با همسن سالشون بازی کنن خونه مادرتون میرید میتونید ی جور غیر مستقیم سرشون رو گرم کنید که سراغ تلویزیون نرن واز خود پدرشون هم بخواید که اگر قرار هست برنامه های تلویزیون حذف بشن باید جایگزین مناسب به جاش گذاشته بشه پدرشون هم باید وقت بزارن وباهاشون بازی کنن ودر اون ساعات میتونید از برنامه های خوب دیگه استفاده کنید واگر همراهی نکنید همسرتون رو وفرزندتون بدونن که دوتا نظر هست یکی موافق ویکی مخالف در اینده که بزرگ شدن سرپیچی خواهند کرد از دستورات شما .پس الان که زیر هفت سال هستن با رفتارهای مناسب وبجا اینده فرزندتون رو تامین کنید .با ارزوی موفقیت
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
با سلام خدمت مشاوره عزیز🌺🌺
میتونم ازتون کمک بخواهم؟؟؟🙏🙏🙏
برادرم که نوزده ساله است دچاروسواس فکری ونشخوارذهنی شده.فیلم های بدمیبیندونمازودعاو....نمیخوند
گاهی شبهاازخواب میپردومیگویدجنهااذیتم میکنندو....خودش هم میداندومیگویدکه فکرهایی اذیتم میکند.ولی دکترنمیادهرچی میگیم سمت خدابروگوش نمیکند
مابایدچیکارکنیم؟؟
درخانواده فرزندآخر هستند.برادربزرگترمم درسن ایشان اینجوری بودوالان هم تقریباوسواس وحساسیتهایی دارد.ولی کمتر
دوتادختریم من دختراول ومجردخواهرم ۱۸ سال ازدواج کرده.سه تابرادرمجرددارم.اولی ۳۷ساله دومی ۳۱ساله وآخری همین مهدی است۱۹ ساله
الان نزدیک یک سال حالاتش شدیدشده ازچندین سال پیش البته براهرمساله ای ناراحت میشدونشخوار...ولی نزدیک یک سال زیادشده.شهریورکه آموزشی سربازی رفت یزداونجایک آمپول بهش زدندازاون موقع بدترشده
پیش روانشناسهای خودشون توپادگان فقط رفت
خوب زودرنجی وعصبانیت کل خانوادگی اینجورهستیم پدرومادرم هم ازهمان اوایل زندگی مشترک یعنی حدود۴۰ سال است اختلاف دارندودرگیری وخلاصه ی زندگی ناآرام
داروی طب اسلامی تقویت عصب ازشاگردان تبریزیان گرفته بودداداشم باخودش بردیزد
اونجادیدندوگفتندبراچی است روی قوطی دارونوشته تقویت عصب.آنان گفتنداین چیه خلاصه بهش یک آمپولی زدندکه گفت بعداون آمپول حالم خیلی بدشدوازاون موقع خیلی بیشترشده نشخوارو...
مثلاهرفکری به ذهنش میرسه اصلاتوجه نداره مکان وزمان رانصف شب مثلامادریامن رابیدارمیکنه میگه جنهاااذیتم میکنندو...
توهم میزنه میگه همه ایران دست به دست هم دادندمن واذیت کنن و...
دکتررفته بودبرای زیادبودن شهوتش دکترگفته خودارضایی کن اشکال نداره😔😔
خواهش میکنم راهنمایی کنید
#پاسخ_مشاوره
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
چند تا ایراد ویا اشکال میشه گفت درکار هست
اول اینکه به خاطر رفتارهای ناسازگارانه والدین محترم شما در خانواده به صورت فرسایشی روی اعصاب فرزندان اثر منفی گذاشته اند به گونه ای که همه عصبی ناآرام هستند و متاسفانه هیچکدام دیگه تن به ازدواج نداده اند که این نیز خودش مزید بر علت شده به این دلیل که غلبه شهوت خودش عاملی برای بیقراری و عصبانیت میشه و ارامش رو از جوان میگیره پس برای به آرامش رسیدن و رفع این عصبانیت موجود خوبه که هرچه زودتر همه شما ازدواج کنید
والبته آدمها وقتی رفتاری رو ۲۰روز انجام بدن ملکه ذهنشان میشود واین طفلکیهاکه از اول بد خلقی های والدین رو دیدن فکر کردند که این رفتارها یه عمل عادی هستش و ملکه ذهنشان شده که با خودسازی میتونند برطرفش کنند وبا کمک گرفتن از مشاور
واما یه ایراد دیگه که بی تاثیر هم نیست اینه به احتمال قوی تغذیه شما مشکل داره و اونم اینکه مصرف سردی جات شما بالاست مثل گوشت گاو و لبنیات ومواد صنعتی و......که بهتره یا مصرف نشه ویا حتما با مصلح شان خورده شود و بیشتر مصرف گرمیجات باشه تا طبع امتزاج شما عوض بشه واز این حالت سودایی مزاج راحت بشین وقتی سودای مغز بالا بره نشخوار ذهنی زیاد میشه توهم بالا میزنه و همه چیز رو بد میبینند وهر حرفی رو بارها تکرار میکنند و نسبت به همه چیز وهمه کس بد بین هستند و بیشتر منتظر اتفاقات بد هستند پس باید این سودا از بین برود
در طب اسلامی درمانی به نام بخور مریم وجود داره که برای این حالت روحی ایشان خوب است واز توهم زدن راحت میشوند پس حتما به دنبال درمان باشید
واما در مورد خود ارضائی اختار میدم که مبادا چنین کاری انجام بدهد چون جدای از حرام بودن این عمل وگناه کبیره بودنش از لحاظ روحی وروانی و جسمی آسیب جدی میبیند و واقعا حالش بد تر میشه اصلا نباید همچین کاری انجام بده فقط باعث میشه که مشکلاتی چند به مشکلش اضافه بشه واین خطر ناک هستش
پس هشدار
⁉️سوال:آيا استمناء حرام است؟
✅👈🏻پاسخ ازنظر تمام مراجع
📝⇦پاسخ : بلي استمناء حرام است و اگر موجب خروج مني شود جنابت از حرام است علاوه بر ضرر معنوي و دوري از خداوند موجب ضعف شديد اعصاب، ضعف بينايي، كاهش شديد قواي شهواني، لاغري، رنگ پريدگي و ... و حتي شايد در آينده شخص داراي فرزند نشود.
📝⇦در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده است كه: استمناء كننده مانند كسي است كه با خودش ازدواج نمايد و اگر بدانم كسي چنين عملي را مرتكب مي شود هرگز با او غذا نمي خورم، در روايت ديگري هم آمده است سه گروهند كه خدا با آنها سخن نمي گويد و به آنها ننگرد و ... يكي از اين سه گروه كسي است كه با خود نكاح كند (استمناء كند). اميد است كساني كه آلوده به اين گناه شده اند هر چه زودتر از اين گناه توبه نموده و خود را از ابتلاء به تبعات آن محفوظ دارند،
⚠️براي توضيح بيشتر به كتاب اولين دانشگاه و آخرين پيامبر ج16، ص186 مراجعه فرماييد
با آرزوی سلامتی برای شما خانواده محترم.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
باعرض سلام وخسته نباشین
من افسرده ام وبی هدف 30سالمه لطفاکمکم کنید
بی روحیه وداغون هستم خانه دارم ولی
نه همسرداری موفقی دارم
نه اعتمادبنفس
دختر14ساله ای دارم
نه فرزندپروری موفقی😔
همسرم37ساله اند
15سال ازدواج کردم
پسرعموی بنده است
مستقل زندگی میکنیم
از اول اینطور بودم اماحالا شدت گرفته
همه میگن زیادمهربونی خودت قربانی دیگران کردی
خیلی برام مهمه همه ازمن راضی باشن
رابطه ..... با همسرم شاکی هست
تحصیلاتم دیپلم هست
من از شوهرم راضی ام بهم محبت داره فقط
همیشه میگه بدبختی همه ازت سو استفاده میکنن
خودم در رابطه با ابراز محبت به همسر م ازنظر عاطفی نمی فهمم چه طوری ابراز کنم
شوهرم میگه
اخلاقت درست کن غرورداشته باش
مثلا کلفت مادرشوهرم هستم بقیه عروس هاش خیلی رسمی برخوردمیکنن
هرجابرم توقع کارکردن دارن
همه بامن راحتن حرفشون میزنن
ولی
اصلا احترام ندارن
دوست دارم باهام درست برخوردکنن
حتی دخترم بزرگ شده مرتب اعتراض میکنه
خودم قربانی کردم
مامان چرا مثل فلانی باتونیستن...
زندگیم درجلب رضایت دیگران می گذره😔
لطفا کمکم کنید
#پاسخ #مشاور_خانواده
#سرکار خانم امیری
سلام علیکم خدمت شما .ممنون از اعتمادی که به ما کردین .ببنید عزیزم مشکل شما این هست که فقط میخواین توسط بقیه تایید بشید واین اصلا خوب نیست .اگر برای کسی کاری هم انجام میدین اولا :اینکه به خاطر خدا باشه ثانیا: چرا بابد خودتون رو کلفت بنامین عزیزم یکم به خودتون ارزش قائل شوید وخودتون خودتون رو بپذیرید که من ادم محترمی هستم همه ی انسانها شایسته احترام هستند، اما متأسفانه حقیقت این است که برخی از افراد قادر به کسب این احترام نیستند. البته راههای مختلفی وجود دارد که ما می توانیم خود را در موقعیت هایی قرار دهیم که احترامی را که سزاوار آن هستیم به دست آوریم. مهمترین عوامل در این زمینه احترام گذاشتن به دیگران، احترام گذاشتن به خودمان، داشتن اعتماد به نفس، نترسیدن از تصمیم گیری، و خوب لباس پوشیدن است. این عوامل به ما کمک میکند تا احترامی را که شایسته ماست کسب کنیم.
در فعالیتهایی شرکت کنید که اعتمادبهنفستان را بالا میبرد. این میتواند یک سرگرمی، ورزش، سازمان اجتماعی، داوطلب شدن برای کارهای خیر و از این قبیل باشد. هر چیزی که باعث شود حس خوبی نسبت به خودتان پیدا کنید مناسب است.
• تمرین کنید خودتان را آدم باارزشی ببینید. در آینه به خودتان نگاه کنید و به خودتان بگویید که همانطور که هستید دوستتان دارند. اگر فکر میکنید با کار کردن برای دیگران از شما سوءاستفاده میکنن خوب یکم رفتارهاتون رو مدیریت کنید ویک نکته مهم این هست که اگر برای کسی کاری انجام میدهید حتما به خاطر خدا باشه تا خداوند اون رضا وشادمانی رو به شما اعطا کنه وگرنه اگر برای مردم باشه تا کم محبتی یا بی احترامی دیدیم این حالات برای ما پیش میاید پس از این به بعد به خاطر خدا به دیگران کمک کنید وافرادی که دور برتون هستن ومیبینید خوب میتونن رفتارهاشون رو مدیریت کنن ومورد ارزش واحترام باشن ازرفتارهای اونها کمک بگیرید .در مورد سرد مزاجیتون حتما طب اسلامی رجوع کنید واز تغذیه های گرم استفاده کنید تا یکم حالت های بی روحی وسرد از شما دور بشه پس شما هم سعی کنید در برخورد با دیگران حالت رسمی ودرعین حال بامحبت برخورد کنید وبه مرور زمان که دیدگاهتون نسبت به خودتون عوض شد نظر بقیه هم نسبت به شما عوض خواهد شد وبدانید اگر ما عزت نفسمون رو تقویت کنیم وخودمون رو با عزت نفس بالاتری نشون بدیم همون رفتار رو در برخورد دیگران خواهیم دید .اگر شما به خودتان احترام نگذارید، هیچکس دیگر به شما احترام نخواهد گذاشت
احترام به خود پایه و اساس داشتن یک زندگی توام با کمال و احترام است. اگر واقعاً خودتان را دوست نداشته باشید و به عنوان یک انسان به خودتان احترام نگذارید، چطور می توانید جرات کنید از ایدهها و اعتقاداتتان حمایت کنید یا مرزهای خود را به دیگران گوشزد نمایید؟
حتی آدمهای خیلی مهربان هم نمیتوانند با کسانیکه علاقه و احترامی برای خود قائل نیستند همدردی کنند.درمورد احترام، همه چیز از خودتان شروع میشود پس خودتون رو انسان ارزشمند وباحترام بدانید وانگونه رفتار کنید تا همه این مشکلات حل شود .
با ارزوی موفقیت وشادکامی برای شما .موفق باشید
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
سلام عزیزم. من ۳۴ سالمه با یه آقای ۳۵ ساله آشنا شدیم. خیلی هم به همدیگر علاقه داریم.متاسفانه عمه هاش اجازه نمیدن باباش رضایت بده و بیاد خواستگاری. الان ۷ ماهه که همدیگرو دوست داریم. به خانوادم گفتم دیگه بهش جواب رد دادم .البته واقعا چندبار هم باهاش خداحافظی کردم ولی اون قبول نمیکنه.همش میگه صبر کن شاید لازم باشه آدم گاهی برای رسیدن به خواسته هاش سالها صبر کنه. منم گفتم من سنم اقتضا نمیکنه به صبر.ولی باز میگه صبر کن من تنهایی نمیتونم بیام خواستگاریت بالاخره بابام مجبور میشه بیاد.خیلی صبور و ظلم پذیره.دوست داره به تریج قبای هیچ کس برنخوره.آروم و ساکته. منم آدم شلوغیم.خیلی هم احساساتی و عجولم.خیلی هم بخاطرش خواستگار رد کردم.اصلا به نظرم دیگه مثلش برای من وجود نداره.مومن و آرومه. خیلی هم دوستم داره مادرش و خواهرش میدونن با هم ارتباط داریم.اونا هم کاری از دستشون برنمیاد. تو خونش پدرسالاری عجیبیه. در عین این که پدر مشکل اعصاب و روان هم داره. ولی خانواده من نمیدونن.که هنوز من منتظرشم. خانوادم ناراحتن که هر چی خواستگار میاد رد میکنم.از طرفی امیدی هم بهش نیست. چون میگه پدر خیلی احترامش واجبه نمیخوام تو روش بی احترامی کنم که خدا ازم ناراضی بشه.
رفتیم مشاوره دوماه بهش فرصت داد. ولی تو این دوماه همش باباش جوابش میده میگه من مریضم تو چرا همش فکر خودتی تو این وضعیت من میخوای زن بگیری؟
چون نمیتونیم همدیگرو ببینیم یا با هم باشیم من خیلی عذاب میکشم.حتی تلفنی هم زیاد با هم صحبت نمیکنیم.فقط گاه گاهی یه تلفن یا یه دیدار ۱۰ دقیقه ای سرکوچه.تو ماشین ام نمیتونیم بشینیم صحبت کنیم برادران نیروی انتظامی یه بار از تکیه برگشته بودیم سرکوچه تو ماشین اومدن ببرنمون دیگه لباس مشکی اونو و چادر منو دیدن ولمون کردن.حالا خیلی اذیت میشم. گاهی ناامید میشم گاهی امیدوار.
تحصیلات هردومون لیسانس
من معلم و ایشون کارمندمخابرات
از لحاظ فرهنگی و اعتقادی هم کفو هستیم
ولی ایشون از لحاظ مالی کمی ضعیف تر از ما هستن چون دیر رفتن سرکار چیزی ندارن
من دوبار قبلا عقد کردم و طلاق گرفتم و اینو بهش گفتم اونم به خانوادش گفته عمه اش میگه بخاطر این مخالفه
دوتا نامزدم بیمار بودن.یکیشون از ناحیه سر تیر خورده رود موجی بود. یکی دیگه اش هم بیماری شخصیت و درخودفرورفتگی داشتن.
اما. ایشون ازدواج اولشون هست.
الان که میخواد ازدواج کنه هم قرار نیست باباش به اندازه یه ریال حمایت مالی کنه.چون بنده خدا خودش بیماری اعصاب و روان داره.فقط خانوادش رو عذاب میده.
#پاسخ
سرکارخانم#امیری مشاورخانواده
سلام خدمت شما فرمودین خواستگاری دارین که پدرشون مخالف ازدواج شما هستن واقا پسر خیلی مقید هستن تا همه رو راضی کنن .ولی عزیزم همانطور خودتون هم اشاره کردین شما فرصت زیادی ندارین واگر ایشون واقعا شما رو میخوان حتما باید پدرشون رو راضی کنن کاش که اگر پسر قبول کرده بود دوبار طلاق شما رو خانوادشون نمی گفتن حالا که این جور حساس هستن ولی به نظر بنده هم اگر واقعا در مدت زمان کمی پدرشون راضی نشن شما دیگه این مورد رو ول کنید واگر خواستگار خوب وهم کفو دیگری دارید حتما ازدواج کنید .شما باید حتما در نظر بگیرید که اگر چند سال پدرشون رضایت ندن وایشون هم قاطعانه نمی تونن حرفشون رو بزنن با اینکه سنشون کم نیست پس احتمالش هست که اونها اصلا راضی نشن پس یکم منطقی وعقلانی فکر کنید واحساسات رو بذارید کنار واگر خواستگار خوبی داشتین حتما ازدواج کنید انشاءالله که هرچی خیر وصلاحتون هست خداوند متعال همون رو سر راهتون قرار بده .موفق باشید
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
سلام و خسته نباشید
خودم ۱۶ و همسرم ۲۲
راهیانور بودیم که،اونجا دیده بودن منو و بعد از اینکه از راهیان برگشتیم بعد دو هفته اومدن خواستگاری و بعد از کلی تحقیق و سه جلسه صحبت کردن جواب مثبت دادم
من هفت ماهه که عقد کردم
همسرم خیلی مهربونه خیلی
من یه کارایی در گذشته انجام دادم که به شوهرم گفتم و هروقت یه بحثی بینمون بع وجود میاد همسرم از اون کارا اسم نمیبره ها فقد میگه کارایی که کردی و ...
چن وقت پیش مامان من نبودن و رفته بودن مسافرت و من به دختر خالم گفته بودم بیاد پیشم و دختر خالم هم به دوسش گفته بود و اونم اومد خونه ما و شوهرم خیلی ناراحت شد که چرا از من اجازه نگرفتی اون دوست دختر خالت اومده خونتون
و کلی ناراحت شد ولی من بازم حرف زدم باهاش و گفتم از این به بعد تکرار نمیشه دیگه.
امروز یکی از دوستام اومده بود،پیشم و همسرم ناراحت شده که چرا به من نگفتی و....
قبل ازدواجمون خیلی گیم نت (بازی اینترنتی) میرفته ولی بعد ازدواج دیگه اصلا نرفته
باهاش تماس گرفتم کلی ناراحته که من از این به بعد مثل شما هرکاری بخوام میکنم و گفت میرم گیم نت از این به بعد
واقعا نمیدونم چیکار کنم یه جورایی خسته شدم که همش سره مسائل کوچیک بحث میکنیم و من همیشه کوتاه میام و صبر میکنم و معذرت خواهی میکنم چون طاقت ناراحتیشو ندارم
کمکم کنید چیکار کنم
واقعا خودمم نمیدونم چرا راجب گذشته ام بهش گفتم خـیلی پشیمون خــیلی
هیچ کدوم تجربیات گذشته ام مورد خاصی ندارند
ولی شوهرم دوست داره بهش بگم
من در مورد گذشته کاملا بهش،اطمینان دادم که اون مشکل دیگه پیش نمیاد و خودشم اینو میدونه
من فقط یه داداش مجازی،داشتم که بهش گفتم
البته من خیلی احمقم که خودمو توجیه میکردم 😔😔😔
من سعی کردم در بیشتر موارد اعتمادشو جلب کنم و موفق بودم
ولی بعضی اوقات که یه بحثی بینمون پیش میاد خیلی اذیت میشم
اینم بگم که همسرم واقعا خیلی مهربونه
چشم پاکه. خیلی زحمت کشه و براش پول حلال دراوردن خیلی مهمه
همش سعی میکنه خوشحالم کنه
فقد همون بحثای کوچولو رو نمیدونم چیکار کنم
#پاسخ
سرکارخانم#اشراقی مشاور خانواده
سلام وقت به خیر
اولا که بارها عنوان کردیم اگر گذشته مشکل آفرین نداشتید هیچگاه برای همسرتان تعریف نکنید
دوماینکه فقط مسایلی از قبیل طلاق و موارد قضایی رو از اول بگوید که بعد مشکل ساز نشود
سعی کنید اگر مسایلی که خود شما توش مقصر بودید یک عذرخواهی کنید و تمام و یا با هم بنشینید و در کمال خونسردی گفتگو کنید
ولی هرگز مدام معذرت خواهی نکنید برای اینکه دوستش دارید خوب ایشون هم باید شما رو دوست داشته باشد یعنی یک رفتار متقابل
حالا ایشون مایل است قبل از هر کاری باهاش مشورت و نظر خواهی کنید خوب کار سختی نیست انجام دهید که در آخر از بحث و عذر خواهی جلوگیری شود .
مسایل کوچک از سوء تفاهم های بسیار ریز به وجود می آید همین که بهش گفتید حالا سر هر مسئله کوچک اگر منظوری هم نداشته باشد شما احساس می کنید دارد و یا همسرت تق به تقی یادآوری غیر محسوس دارد به عقیده بنده بنشینید و یکبار برای همیشه درباره مورد گفته شده باهاش صحبت کنید و بخواهید هر دو فراموش کنید ،گرو کشی در زندگی زناشویی یک سم است حالا که تو اینکار رو کردی من هم اون کار رو می کنم بزرگترین اشتباه است زندگی تکمیل شدند است تبدیل من به ما.
موفق باشید
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام
خودم ۲۵شوهرم ۲۷ فوق دیپلم
من یه بچه چهار ساله دارم ودارم قران حفظ میکنم وهنر خیاطی خیلی عالی دارم درحدی که بهترین لباسارو بدوزم اینارو گفتم که بگم من از اگه برنامه ریزی خوبی داشته باشم میتونم بهترین باشم😔ولی دارم ازبی برنامه گی دارم رنج میبرم وخیلی تنبل شدم وحتی از لحاظ معنوی باور کنید درحد عالی بودم ولی دیگه بالاخره باگذشت زمان تمام چیزامعنویمواز دست دادم 😔 چون اون زمان من همه چیزم در حدعالی بودحتی روحیه عالی داشتم والانم دارم سعی میکنم مثل قبلا بشم ولی نمیتونم والان مشکل من به هم ریختگی زندگیمه واصلا برنامه ریزی ندارم ازلحاظشوهرمم واقعامرد ایده الیه حتی ازشوهرمم رنج نمیبرم که بگم نمیتونم فک بکنم من فقط مشکلم تنبلی وبی برنامه گیم هست من ۲۵سالمه لطف میکنیداگه کمکم کنید ودستمو بگیرید ومنو باراهنماییتون اون چیزی که ارزومه روبهش برسونید.تشکر
ببینید من حقیقتش دقیق نمیدونم ک این مشکل از کجا شروع شد ونمیدونم که شاید مشکل ازاینجاباشه که من به یکی از فاملیلمون گفتم شماچرادرس نمیخونی چرا ادامه نمیدی به من گفتن اخه برا چی درس بخونم به چه دردی میخوره من باهاش صحبت کردم ولی بازم این حرفش تو ذهنم مونده وحتی اون ۱۸سال بیشتر نداشت من خودم حس میکنم دلزدگی از اونجایی شروع شد که گفتم به چه دردی میخوری برفرض کار هنری کردم بعد از چندسال باید بندازم بره یابراچی قران حفظ ولی باور کنید ازته قلبم کارامو همه چیشو دوست دارم.
لطف میکنید فقط بازم میگم حس میکن اگه یه برنامه ریزی خوبی داشته باشم انشالله موفق میشم.
تشکر.
#پاسخ
سرکارخانم#امیری مشاور خانواده
سلام خدمت شما خواهر گرامی
فرمودین که دارین قران حفظ میکنید وخیاطی بلد هستین ولی ی نوع بی انگیزگی در شما بوجود اومده که دوست ندارین این کارها رو ادامه بدین .ببینید عزیزم برای اینکه که تو کارهاتون موفق باشید اول باید انگیزه وارادتون رو تقویت کنید. باافراد با انگیزه وفعال زیاد نشست وبرخاست کنید .پیوسته به خود تلقین کن که من ارادهاى قوى دارم و توان مبارزه با خواسته هاى نفسانى خویش و هم چنین غلبه بر مشکلات و مصایب را دارم. از شکست خوردن نمى هراسم. اگر موفق نشدم، با کسب تجربه و انرژى و نشاط بیشتر مجددا اقدام مى کنم تا به هدف و مقصد خود برسم. من توانایى رسیدن به هدف و برطرف کردن موانع و مشکلات را دارم.
کارى را که شروع کردید، با حوصله و دقت به پایان برسانید و از رها کردن یا سر هم بندى آن بپرهیزید.
مشورت با دیگران در تصمیم گیریها سرعت عمل داشته باشید. از وسواس و دودلى و امروز و فردا کردن دورى کنید.
فکر خودتون رو هم زمان به چند کار مشغول نکنید. سعى کنید همواره توجه شما به یک کار معطوف گردد.
تدبیر، نظم و انظباط را در همه امور زندگى خود جارى سازید. با برنامه ریزى دقیق و منطقى، کارهاى خود را پیش ببرید. در برنامه ریزى جایى براى انعطاف و جایگزین کردن امور غیر قابل پیش بینى بگذارید.
زمان غذا خوردن، استراحت و خوابیدن، مطالعه و تفریح نمودن روى برنامه باشد. اگر طبق برنامه پیش نرفتین خودتون رو تنبیه کنید مثلا مقداری پول به فقیر بدین ویا.... تجربه نشان داده افرادى که لباس یا وسایل شخصى خود را در جاى منظمى نمى گذارند بلکه هر جا که خواستند مىاندازند یا به وضع لباس و کفش و ظاهر خود توجه ندارند، به تدریج در عرصه هاى مهم زندگى نمى توانند تصمین جدى بگیرند، اگر چنین وصفى در شما است، آن را تغییر دهید.
سعى کنید در همه کارها تمرکز حواس پیدا کنید و از طریق تمرکز حواس، اراده خود را تقویت نماییدوبدونید که انسان باید هر روزش بهتر از دیروزش باشه پس همواره تلاش کنید وانرژیهای منفی رو بزارید کنار .افراد موفق رو برای خودتون الگو قرار بدین .
از خداي متعال همواره كمك بگيريد و توسل به اهل بيت علیهم السلام داشته باشيد تا موفقترين باشيد.
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام علیکم
صبح شمابخیر وخوشی
بنده میخوام باشما مشاوره داشته باشم
بنده بیست ودوسالمه وشوهرم بیست وچهار سالشونه
یه پسریه سال ودوماهه هم دارم
الان دوساله که ازدواج کردیم
باخانواده ی شوهرم تقریبا یه سال ودو سه ماه زندگی کردیم..مشکلات زیادی اتفاق افتادن...اوایل ازدواجم مادرشوهرم خیلی ازمن حسودیش میشد چون پسرش رو خیلی دوست داشت..خودشوهرمم خیلی مادرش رو دوست داره همش هم بهم میگه منوبزرگ کردوازین حرفا
من اعتراف میکنم یک فرد بسیارخجالتی بی اعتمادبه نفس زیادهم اجتماعی نیستم.نتونستم باهاشون خوب ارتباط برقرار کنم
خانواده شوهرم فکرمیکردن که من حالا یه چیزی توسرمه یاحالا دوست ندارم باهاشون حرف بزنم یاشرمیخوام درست کنم ولی من درواقع مشکلم یه چیز دیگه اس
مادرشوهرم شروع کرد به تیکه انداختن..خییلی دوست داشت باهام دعوا راه بنداازه یعنی بعضی موقعه ها خیلی بمن توهین میکرد ولی من نه جواب میدادم نه دعوا میکردم فقط میرفتم تواتاق خودم گریه میکردم
همه ی اعضا ی خانواده هم باهاش حزب تشکیل داده بودن
شوهرمم ازخانواده اش میترسه میگفت که مامانمو راضی نگه دار حتی اگه خانواده شوهرم چیزی بهم میگفتن ازمن دفاع نمیکرد..من توااین دوسال خیلی اذیت شدم
بعدها دید که من اونجور آدم بدی نیستم یکم اخلاقش بهتر شد ولی اون کراهت قلبی نسبت به من هنوز داره
بین من وشوهرم دخالت میکردن شوهرمم وقتیکه میخواستیم بریم بیرون میرفت ازشون اجازه میگرفت یابهم میگفت ببین اوضاع چجوریه یعنی میرفتم بهشون میگفتم اگه راضی ان میرفتیم
بله تقصیر خودمن هم همست چون میدیدم شوهرم اینطوریه منم میترسیدم همه ازمادرشوهرم حساب میبردن
تااینکه پسرم بدنیا اومد راستش رو بخواید من دوست نداشتم پسرم رو بلند کنن
ازبس اذیتم کرده بودن
بعدها دیدن نقطه ضعفم پسرمه خیییلی اذیتم کردن منم فقط حرص میخوردم پدرشوهرم نمیزاشت خواب راحت داشته باشم ازبس دخالت میکرد توکارای پسرم مادرشوهرم میگه چون خیلی دوسش داره حتی تو پوشاک کردنش هم دخالت میکرد توشستنش وحمام بردنش
خلاصه من افسردگی شدید گرفتم ازاول ازدواجم تااا همون دوساله کامل فقط گریه میکردم شوهرمم ساکته هیچ کاری نمیکنه بهش میگفتم بزار خونه بگیریم بریم میگن من چجوری ازپیش خانوادم برم
تااینکه خودشون ازخرجمون خسته شدن ویه طبقه بالا ساختن رفتیم بالا
حالا نسبت به اول ازدواجم رابطه ی من وشوهرم خیلی بد شده شوهرم حرف من رو جدی نمیگیره هرچی بهش میگم انگار نگفتم ولی درعوض هرچی مامانش بهش میگه میگه چشم
اصلا اول ازدواج بمن خرجی نمیده بزور میکشوندمش بازار واسم لباس بگیره اونم بعدش قهر میکنه خیلی آدم حساس وزودرنجه وازمن خیلی توقع داره
حالا یکم حالت بخلش بهتر شده ولی همونه نه واسم هدیه میگیره نه بمن خرجی میده وسایل مورد نیاز خورد وخوراک رو بزور میخره
خسته شدم بگین که من چیکارکنم چن بار میخواستم برم خونه بابام وبه طلاق هم فکر کردم..لطفا راهنمایی ام کنید
تاحالا هم وقتی حرفی از خانوادش بزنم زود ازشون دفاع میکنه و هرچی بهش میگم بریم خونه بابام دوست نداره بره
من خیلی عصبی شدم بعضی موقعه ها ازش متنفر میشم چون به یاد اونروزا میفتم چقد ذلیل خونوادش بودیم
باورنمیکنید فقط وقتیکه میخواست به خواهرش یامادرش پول بده بمنم میداد تامن ناراحت نشم
یه بار به خواهرش پول داد بهش گفتم پس من چی حتی لباس هم نمیخری اونموقع هم به خواهرت میدی ومن زنت حتی روسری هم واسم نمیخری
انگار جادوش کرده بودن خونوادش حرف مادرش خیلی روش تاثیر داشت
مادرش همیشه منو میکوبوند یامنو جلو جمع آبرومو میبرد
یه پسر مجرد دیگه ای هم دارن ولی ایشون رو خیلی بیشتر دوست دارن چون خیلی آروم وحرف گوش کن بوده واسشون
میگم که من بلد نبودم چجوری نیتم رو نشون یاگرم بگیرم
اما خودشون میدونن که من آدم ساده ایم بخاطر اینه که نمیترسن که من جوابشون رو خوب بدم یادعوا کنم راحت به من سرکوفت میزنن
قبلا بهتر بوده وخانوادم رو خیلی دوست داشت ولی الان حتی دوست نداره بره
آخه من پدرو مادرم خیلی ساده ان وبی سواد هستن مادرم هیچی به من یاد نداد از روابط اجتماعی
اصلا ماخانوادگی اینطوری هستیم خجالتی توخودی غیر اجتماعی
البته الان خیلی بهتر نسبت به قبل اخلاقم شده منظورم رابطه ی اجتماعی
خیلی دوست دارم خانوم زرنگی باشم که بتونه شوهرشو جذب خودش کنه😔
وقتیکه عصبی نباشم وخوش اخلاق باشم خیلی بهم ابراز علاقه میکنه
ولی وقتیکه بهش تیکه میندازم یاادعواش کنم سراغم نمیاد رابطه ی جنسیمون هم سرد میشه من که اصلا ازوقتیکه بچم بدنیا اومد وافسردگیم شدید شد دیگه حوصله ندارم واسه این چیز وبیشتر وقتا بزور تن به رابطه ی جنسی میدم
لطفا بگین چکار کنم؟
#پاسخ_سرکارخانم امیری مشاور خانواده
سلام علیکم خدمت شما .
ببینید عزیز من «مهم نیست چه کسی مقصر است، مهم این است که یادمان باشد عمرمان کوتاه است و در پایان زندگی خواهیم گفت: کاش فقط چند لحظه بیشتر فرصت داشتیم
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام خانم خسته نباشید
ممنونم بابت کمکتون وکانال خوبتون.
سلام .ببخشید من 19سالمه و دانشجو حسابداری هستم.
یکی از همکلاسی هام بهم پیشنهاد ازدواج دادن واز احساسشون بهم گفتن
ایشون بهم گفتن اگر قبول کنید قول میدم خوشبختت کنم اما اگر نه اینقدر میام تا جواب مثبت بدید.
بعدم گفتن هرچقدر میخواهید فکر کنید بعد جواب بدید.
من جوابم از اولم منفی هستش اما این سماجت ایشون منو عصبی میکنه.
لطفا راهنماییم کنید چطور باایشون رفتار کنم در برخوردی که سرکلاس ودانشگاه دارم.
علت جواب نه بنده چون ایشون 21سالشون هست.
تازه دانشجو هستن.سربازی نرفتن،کار ودرآمد ندارند.شناخت ازشون ندارم.
از نظر اعتقادی شناخت ندارم
اما به شدت پیگیر هستن به استادهای دانشگاه گفتن وبامن صحبت کردن.
من ملاک برای همسرآینده پول وماشین واینا نیست.
اما اخلاق وایمان برام خیلی مهمه که چون ازایشون شناخت ندارم
صریح وبی پرده علت مخالفتم را گفتم
چیزی نگفت .اما نمیدونم در محیط دانشگاه چطور برخورد کنم
#پاسخ_سرکارخانم امیری مشاور محترم کانال
سلام علیکم عزیزم اگر واقعا قصد ندارین واضح بگین که قصد ازدواج ندارین وبه درد هم نمیخورین ولی عزیزم اگر به خاطر سربازی وشغلش میگین میتونید اشنایی باهم داشته باشید وشناخت پیدا کنید ومشاوره قبل از ازدواج برین تا بقیه مسائل هم جور بشه وایشون اگر واقعا شما رو میخوان باید جربزه از خودشون نشون بدن .ولی در هر صورت اگر نمی خواین صریح وواضح بیان کنید که هیچ علاقه وعلقه بین شما نیست وعلاقه ایشون یک طرفه هست ودیگه نمی خواین که ادامه بدن . تو دانشگاه هم خیلی عادی رفتار کنید انگار نه انگار که مسئله ای بوده فقط از گروه های مختلط بپرهیزید چه به درسی و....
️
.......:
@zandahlm1357