✔️ نمازخون شدن! به همین سادگی،
به همین خوشمزگی...😋
🏢 گوشه دانشکدهمون یه نمازخونهی نقلی وجود داره
من رو تا تو دانشکده ول میکردی، میرفتم اون تو. یا مینشستم یا میخوابیدم😴 یا تکلیف هام رو انجام میدادم📝 یا خدایی نکرده نمازی چیزی میخوندم... 💟
با دو سه تا از رفقا همیشه با هم بودیم. یکیشون که به معنای واقعی کلمه تارکالصلاه بود، و یکیشون از اینا که نمازشون ماکزیمم ۲ دقیقه طول میکشه.
🔹خلاصه، از اونجایی که من اکثراً کار و بارام رو میبردم تو نمازخونه انجام میدادم و اونجام جای دنج و خلوتی بود، این رفقا هم تا یه حدی عادت کرده بودن بیارن تو نمازخونه بنشینن و... (البته یادمه اولاش یه ذره اکراه داشتن) یه نماز جماعت ظهری هم برقرار بود که با حضور حداقلی خواص که نصفشون هم کارکنان بودن سرپا بود!
البته چه میشه کرد، دانشکده هنر بود دیگه!!🌈 (آدم رو رعد و برق بگیره، جوّ هنری نگیره). 😬
😊 امام جماعتش یه عادت خوبی که داشت، این بود که بعد نماز با همهی کسایی که اونجا بودن دست میداد و میگفت: قبول باشه. یه بار هم با این رفیق تارکالصلاتمون که اون کنار نشسته بود دست داده بود، رفیقمون هم حس جالبی بهش دست داده بود.
🔅 آره خلاصه، داستان امر به معروف ما از این جا شروع شد که یه دفعه قبل از نماز با این رفیق تارک الصلاتمون نشسته بودیم و حرف میزدیم، بحث پیش اومد؛
▫️بهش گفتم: تو بالاخره چی کارهای؟
◾️با خنده گفت: ببین! من کلاً تو فاز آزادیام، تو فیس بوکم نوشتم: آزاد یکتاپرست! (یه چیزی تو این مایه ها به انگلیسی...)
منم تو یه فازی که اصلاً به فکرم خطور نمیکرد الان بخوام تاثیری چیزی بذارم، همینطوری دورهمی برگشتم بهش گفتم: یکتا پرست؟! لااقل بپرست! ❗️❕
⚠️ یه دفعه جا خورد و با یه لحن خندهای گفت: نماز رو میگی؟
منم فقط با یه حرکت کله گفتم: آره.
دیگه هیچ چیز نگفتم. نماز جماعت شروع شد و ایستادم به نماز؛ مثل بقیه. بعد از چند دقیقه یه نفر اومد کنارم وایستاد و گفت: اللهاکبر.
✅ میشناختمش، همین رفیقم بود که چند دقیقه پیش داشتیم با هم صحبت میکردیم.
💠 به همین سادگی، به همین خوشمزگی... نماز خوند.
🔻خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
https://eitaa.com/zandahlm1357
📣 دوباره بیا بگو ‼️
پارسال ماه رمضون کلاس کنکور میرفتم.👨🏫📚✏️ کلاسها تو یه دانشگاه برگزار میشد.🏢
خیلی از بچهها مقید روزه گرفتن نبودن. ⚠️
❌ متاسفانه بعضی هاشون ناهارم میخوردن و قبح اینکار شکسته شده بود. بین دو تا کلاس مینشستن به ناهار خوردن 🍔 و بعضاً با آبمعدنی 💧 میومدن سر کلاس...
متاسفانه تقصیر آموزشگاه بود و رسیدگی نمیکرد! ♂ لذا جری شده بودن و اصلاً روزه خوری داشت تبدیل به کلاس و تریپ میشد تو جمع بچهها! 😡
☑️ من با یکی دو تا بچه مذهبی که تو کلاس بودن فکر کردیم چه کنیم؟ البته اونا هم خیلی دغدغه نداشتن و چیزی نمیگفتن. ♂
⁉️ یه بار تو کلاس به یه بنده خدایی گفتم: میخوای آب بخوری بخور 🍶 چرا آب معدنی میاری تو کلاس!؟ 🎒
اصلاً شوکه شد... 😯 کاملاً تعجب کرد!!! ولی هیچی نگفت. 😶
اما انقدر شایع شده بود که با سختی میشد به همه بگی! 📈
👨رفتم سراغ مسئول پیگیریهای کلاس؛ گفتم: آقا شما مسئولید! اینطوری روزهخوری میشهها!⚠️
گفت: ما گفتیم نخورن، یا برن تو یه کلاس در بسته بخورن...
📢 گفتم: دوباره بیا بگو!
آقا این بنده خدا اومد و دوباره گفت.
✅ کلی اوضاع بهتر شد...
💠 به نظرم با فشار آوردن به مسئولین هر محیط عمومی و تکرار مشکلات اجتماعی مثل بیحجابی و روزه خوری، بسیار نتیجه بهتر و کم هزینه تری میگیریم. ⬅️ البته در کنار تذکرات فردی که وظیفه شخصیمونه.
🔸اگر مسئولین بیان بگن قانون اینه و باید رعایت بشه، حرمت شکنی رویه نمیشه و قبح قانونشکنی و گناه نمیریزه...
🔺خاطرات امر به معروف و نهی از منکر
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سوال
سلام وقت بخیر
ممنون از کانال خوبی ک دارید
زنی هستم ۲۵ ساله و همسرم ۲۹ سال دانشجو ارشد هستم و تک بچه هستم
حدود ۴ سال از آشنایی و ازدواج ما میگذرد (یک سال و سه ماه عقد و دوسال و نیم عروسی کردیم)
ازدواج بنده کاملا سنتی و به اصرار خانواده رخ داد من هم ک از خواستگاران خسته شده بودم تصمیم گرفتم تن ب این ازدواج بدهم تا هم خودم راحت شوم و هم خانواده از این وصلت خوشحال شوند چون خانواده همسرم را از همه لحاظ (مالی،اجتماعی،مذهبی،اخلاقی) مناسب میدیدند و من بدون هیچ علاقه و عشقی ازدواج کردم و تا سه ماه در همین وضع بودم و روزهای سختی سپری شد تا کم کم علاقه ای ایجاد شد
همسرم پس از ۹ ماه ناگهان رفتارهای ناب جایی از خود نشان داد ک ناشی از اختلال های روانی بود ک ب تشخیص پزشک ایشون شخصیت دو قطبی دارن
زندگی من ب دلیل بیماری ایشون ب طلاق رسید اما نتونستم قلب همسرم را بشکنم و بروم و جدانشدیم ایشون بسیار ب بنده علاقه مند هستند . پس از آن عود کردن بیماری تا الان دیگ بر نگشته بیماری شون
مشکل بعدی ک واسم ایجاد شد این بود ک خانواده ام ک بسیار مشتاق بودند ب مرور زمان با شناخت خانواده همسر پشیمان شدند از این وصلت .انرژی منفی و نگرانی های خانواده واقعن از لحاظ روانی موثر هستند
مشکل بعدی اینک همسرم پس از مدتی از کارخانه پدرشان ب دلیل اختلافات خارج شدند و در حال حاضر کار مناسبی ندارند
اینجور نیستن ک اهل تلاش نباشن ولی کار مشخصی ندارند و فک میکنم این ب دلیل عدم ثبات شخصیتشون هست
مادیات واسم مهم نیست ولی شغل همسرم مهم هست برای آینده و فرزندانم
اما این مسیله و مشکل طولانی شده و من حس میکنم نمیتونم تحمل کنم
خیلی وقتها ب جدایی فکر میکنم و نمیدونم چکار کنم خسته شدم از وضعیت زندگیم ...حدود ۹۰ درصد دعوا و اختلافات ما برسر وضعیت کاریه ایشونه 😞 درضمن از لحاظ اخلاقی فردی مذهبی و مهربان و پاک هستن و این خوبیها را دارند و همین امر منو دو دل میکنه واسه جدایی
ممنون میشم اگ کمک کنین ببخشید ک اینقدر صحبت کردم
زمانی ک در دوران عقد میخاستم جدا بشم مشاوره رفتم و گفتن ک زندگی با آدمای دو قطبی سخته و فایده نداره و طلاق بگیرم 😞😞
الان خدا رو شکر نرمالن
ولی اون یک بار ک اینجور شدن
چند شب نخابیدن و هرچی تو ذهنشون بود رو ب زبون میوردن و نسبت ب پدر و مادرشون عصبانی میشدن و داد میزدن ولی با من آروم بود و با من خشونت نداشتن
همین یکبار اینجوری شد ک اوج مشکلات کارخانه پدرشون بود ولی ما خیلی نگران شدیم و ترسیدیم
پیش روانپزشک رفتیم و تحت درمان قرار گرفتن حدود دوسال و نیم
در مورد بیماریشون همیشه نگرانم ک نکنه دوباره اینجوری بشه
پزشکشون گفتن باید همیشه داروی دپاکین را بخورند ولی ب خاطر هزینه نمیخورن
راهکار مشاوران عزیز چی هست؟
#پاسخ
سرکار خانم #منصوری مشاور خانواده
سلام ممنون
ببينيد در اختلال دو قطبى با تناوب سريع بيش از ٤ بار نوسان روحى در طول يك سال
ديده ميشود
بنده چند پيشنهاد دارم
اولا كه خب بله به گفته مشاوره اى كه داشتين زندگى با اين افراد بسيار سخت است اما نبايد بگيم طلاق و تمام!
البته اين نظر من هست
شما اولا هرجور كه شده طبق دستوراتى كه داشتن كپسول دپاكين ايشون رو ادامه بدين و قطع نكنيد
خب خداروشكر كه همه چيز نرمال هست اما توجه كنيد ايشون به دليل شرايطى كه دارن نبايد زياد تحت فشار قرار بگيرن
حالا يك كاريى فعلا شروع كنن
و مشغول باشن و يك صحبت هم با خانوادشون داشته باشن
تا بتونن تصميمات درستى بگيرن..
اينكه شمارو دوست دارن خيلى خوبه و شماهم ميتونيد به ايشون خيلى كمك كننده باشيد تا همه چيز را باب ميل خودتان تغيير دهيد
و نكته ئ ديگه زندگى مشترك اينطور نيست كه يك روز خانواده بگه برو يك روز بگه نه خوب نيست برگرد
كاملا اين صحبت هارا فراموش كنيد
ادامه دادن و ندادن زندگى با اين اقا به خود خودتان بستگى دارد ...
اگر ميتوانيد هنوز مشاوره حضورى داشته باشيد
موفق باشيد
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام
سن دخترم ۲۹
دامادم ۳۷
نحوه آشنایی .خواستگاری
وازدواج سنتی
دخترم لیسانس وحافظ قرآن
دامادم فوق لیسانس
کارمند دانشگاه آزاد
دخترمن ده سال پیش ازدواج کرد
از سالهای اول زندگی متوجه این شدم
که دامادم به شدت به مادرش وابسته س
واستقلال فکری نداره
توروزهایی که اولین بچه شون بدنیا اومد ومن چند روزی کنارشون بودم
ازنزدیک دیدم که دخترم هیچ تصمیمی
نمیتونه تو زندگیش بگیره
حتی اسم برای بچش انتخاب کنه
تا۹سال طبقه پایین خونه مادرشوهرش زندگی میکرد
وبالاخره بعدازسالهارنج دخترم
همین امسال رفت مسکن مهر
وازاون خونه بیرون اومد .
از تیرماه که اومده بیرون خونه مادرشوهرش نرفته
میگه اگه برم منو ملزم میکنن به اینکه فقط ارتباطم باید بااوناباشه ولاغیر
نه دوست نه فامیل ونه هیچ
خودشونم باهیچکس رفت وآمدی ندارن
دامادمم اصلاخونه مانیومده
حتی به بچه ها ی دخترم اونقدر رو مخشون کار کردن که خونه ما نمیان
واقعا مستاصلم
هیچ مشاوره ای هم نمیره
وخودشوخیلی قبول داره
باور کنید بارها همسایه هاشون به من گفتن دخترت داره خیلی اذیت میشه
نمیدونم بایدچیکارکنم
راهنمایی م کنین لطفا
دخترم .از دخالتها خسته وعصبیه
اجازه نداشت بدون اجازه مادرشوهرش
ازخونه بیرون بیاد
یااگه دوستش میومد خونه شون
بدر خونه رومیزدن کی خونتونه
چرابدون هماهنگی اومده
دخترم میگه چون من تواین چندماه نرفتم خانه مادرش شوهرمم با نیامدن ب خانه شما میخادانتقام بگیره
ولی قبلشم دیر به دیرمیومد
ومعمولاطلبکار وبداخلاق وهمیشه متوقع
دخترم تعطیلات عید گذشته روچند روزی از خونه ش اومد قهر
تااون موقع بامن حرفی نمیزد چون خیلی توداره
ولی تواون چند روز مافهمیدیم چه مشکلاتی داره
علاوه بر چیزایی که گفتم
فهمیدم شوهرش بهش خیانت کرده بارها آنهم فکر کنم تا حد رابطه جنسی
دوتادختر ۷و۸ ساله داره
که مدت زمان قهر دخترم اوناباخانواده پدرشون بودن اون چند روز
دخترم داشت دق میکرد ازغصه ندیدن بچه هاش
یه مشاور پیداشد ومهدی دامادم اونو آورد به عنوان وکیل مدافعش
ودخترمم مجاب کرد به ادامه زندگی
البته ماهم راضی شدیم چون دخترم خیلی غصه میخورد ازندیدن بچه هاش
دامادم هیچ حرفی وقبول نداره
خودش وخیلی قبول داره وخانواده شو
تو اختلافا فقط دختر منو مقصر میدونه
غد وعصبیه
وبه شدت لجباز
وهرچی خانواده ش میگن همونو قبول داره
حتی هرسال برای تولد دخترم مایه میذاشت ولی امسال هیچی
دخترم خیلی زجر میکشه
ومن غصه های پوشیده شو میبینم
همیشه لبخند میزنه ومیگه مامان چیزی نبست ولی یه غم پنهان داره 😭😭😭
لطفا بگین ب عنوان یک مادر چ کمکی از من برمیاد
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
مادر خوبم بزرگترین کمکی که شما می تونید به دخترتان داشته باشید اینه که دخالتی نداشته باشید
اونا ۱۰سال از زندگی مشترکشان گذشته ودو فرزند دختر دارند .مطمئن باش که شرایط بدی بود وبالاتر از آستانه تحمل دختر شما بود ول میکرد ومیومد نه اینکه این همه صبوری کنه پس لابد با همدیگه خوش هستند الحمدلله که صبوری وسازش اوبه نتیجه هم رسیده و صاحب خونه هم شدن مادر شوهر هم یه مادره ک۶ سالها زحمت کشیده پسر بزرگ کرده و حالا وظیفه فرزندش هست که بهش احترام بزاره وبه حرفش گوش بده و این خیلی کار مهمی نیست وظیفه است تصور کن خودت مادر شوهری بعد عروسک بی احترامی کنه حالت بد نمیشه؟بهتره که در این مورد دخالتی نکنی دخترت خودش از پس قضیه بر میاد پس شما بده نباشید لطفا اما به دخترتان سر بزنید محبت کنید مهمونش کنید ودامادتون رو هم تحویل بگیرید وبا محبت و چشم پوشی از کم وکاستی ها اورا شرمنده محبت خودتون بکنید و اصلا به روی خودتون هم نیارید
به نظرم دخترتان هم اشتباه میکنه که از خانواده همسرش دوری میکنه که شوهرش هم جبهه بگیره آنکه این همه خانمی و صبوری کرده !بهتره بازهم همچنان به خانمی خودش ادامه بده وبی احترامی نکنه وبا خدا معامله کنه انشاالله که عاقبت بخیر باشه
https://eitaa.com/zandahlm1357
#پرسش_پاسخ
#مشاور_خانواده
سلام .
من ۲۹سالمه و سال ۹۵بعد از سه سال فرزند خواستن ،درکمال ناامیدی باردار شدم ،البته هیچ وقت اصرار و به این امر نداشتم ،یعنی درمانها را انجام میدادیم اما بازم سعی میکردم از زندگیم راضی باشم و به زور چیزی را از خدا نخام .دوران بارداری فوق العاده سختی را داشتم .چون هم مراقبت نیاز داشتم و هم دچار سنگ کلیه شده بودم و دردهای شدیدی را تا آخر بارداری تحمل کردم .و در این مدت همسر عزیزم و مادرشون بسیار برام زحمت کشیدند
به دلیل عدم تشخیص به موقع دکتر زنان ،دیر زایمان صورت گرفت و بچه مون با دفع و خوردن مکونیوم غلیظ متولد شدند ،خدا را شکر با گریه متولد شد .خودم هم دوروز در آی سی یو بودم .
بعد از ۵روز با انجام اکو قلب از نوزادم متوجه شدیم ، فرزند عزیزم مشکل قلبی دارند.در حالیکه تمام سونو های ایشون در زمان بارداری نرمال و خوب بودند .
بلاخره بعد از معاینه تشخیص دادند با عمل جراحی ۹۹%این تیپ بیماری قلبی خوب شده اند ،اما چون عمل سنگین بود باید سن نوزادی را سپری میکردند ،
فرزندم در 50روزگی عمل قلب باز شد و خب تا دوهفته من اصلا نمیتونسم ببینمشون .چون جناق باز بود ،البته من با صرار به دیدنش میرفتم ،بعد از این مدت به یه بیمارستان دیگه ارجاع داده شدیم ،و تا 5ماهگی من و فرزندم در بیمارستان بودیم ،که البته مادرم و همسرم و خواهر شوهرم در این مدت خیلی زحمت کشیدند .
در این مدت 5ماه هرروز یه آزمایش جدید یه سی تی جدید ،عکس های زیاد از ریه ...و هرروز آزمایش خون از فرزندم گرفته میشد و من شاهد رنج های اون ،بی قراری های فرزندم ،و گاهی تا چند روزاز شیر خوردن محروم میشد و گاهی باز برمیگشت .
یک هفته نفس های عالی ،یک هفته اینقدر اوضاع تنفس بد میشد که اینتوبه میشد ،البته کار درمان بعضی از پزشکان هم بی اثر نبود .کار به جایی رسید که زنده بودن فرزندم را امری محال میدونستند در حالیکه تا مدتی قبل از اون ریس کل علوم پزشکی از عمل تقریبا راضی بودند و گفتند با گذشت زمان و وزن گیری ،نفس های بچه خوب میشه .
خلاصه اینکه به حدی رسیدیم که وقتی حال فرزندم خوب و بدون اکسیژن تنفس میکرد ،همه این را معجزه میگفتند .
بعد از 5ماه بالاخره ما به منزل آمدیم ،البته تعداد داروهای فرزندم خیلی بیشتر از قبل از عمل شده بود و ما در منزل دستگاه اکسیژن ساز هم داشتیم .
زمان گذشت و روز به روز حال فرزندم بهتر شد ،اما فشار ریه همچنان بالا بود .
ولی اکسیژن زیادی نیاز نداشتند .
در یکی از همین روزهای دی ماه ،شب جمعه ،فرزندم در آغوش خودم فوت شدند .
من ضربه روحی زیادی خوردم .
بخاطر رنج های زیادی که فرزندم کشید .
دردهای شدید و زخم های شدیدش ،رنج های زیادی که کشید ولی همیشه لبخند بر لبانش بود همیشه ...
و ...
دلم براش تنگ میشه .
و از اینکه بعضی مردم بهم بگن انشاالله بچه بعدی بیشتر میسوزم .
خیلی بیشتر ،...
میدونم میخان آرامم کننند ،اما بنظرم سکوت کنند بهتر از حرف ناپخته هست .
البته الان خوب میدانم که فرزندم در کمال سعادت و خوشبختی در دنیای ابد زندگی با آرامش دارد و من از این بابت خوشحالم ،چون آسایش و رفاه را برایش خواستار بودم و چه بهتر از زندگی ابد سرشار از موفقیت .
اکنون یک سال و ده روز از فوت فرزندم میگذرد .ومن و همسرم ترس بسیار شدیدی از بچه داری مجدد داریم ،
واز این بدتر که علت این نقص قابل تشخیص نبود و ما برای بارداری مجدد خب درمان هایی بیشتر از قبل احتیاج داریم .
ومن از رنگ بیمارستان و دکتر دلهره شدیدی دارم و تحمل رفتن و ادامه درمان را ندارم .
از طرفی اگر بخواهم به این رویه ادامه بدهم ،دچار بی انگیزگی شده ام ،نمیدانم اوقات و وروزها را چطور سپری کنم ،کلاس ها و مجالس مذهبی مختلفی را برای خودم برنامه ریزی کرده ام ،اما از بی برنامه و بی انگیزه بودن همسرم رنج میبرم ،در حالیکه همسرم در کمال مهربانی هست و اصلا ابراز ناراحتی نمیکند اما در وجودش این حس پدر بودن را که شکوفا نشد احساس میکنم ،
گاهی با جدیت یا با شوخی ازش تقاضا میکنم ازدواج مجدد کند اما با اشکی درون چشمانش روبرو میشوم و سکوت ...
و نمیدانم چطور بر ترسم از بارداری غلبه کنم و .....
مممنون میشم راهنمایی بفرمایید .
باتشکر از شما 💐
#پاسخ
سرکار خانم امیری #مشاور_خانواده
سلام خدمت شما . ممنون از اعتمادی که به ماکردین . تاثر وتاسف ما رو پذیرا باشید وما رو در غم خودتون شریک بدونید .عزیزم من میدونم که خیلی سختی کشیدید وواقعا خیلی سخته رنج وعذاب فرزند دیدن ولی خاصیت این دنیا همین هست که همه ماها داریم امتحان پس میدیم وهر کس به اندازه ظرفیت وجودیش .عزیزمن درسته خیلی امتحان سختی پس دادید ولی این رو بدونید بعد از هر سختی اسانی هست وروزهای سخت زندگی به امید خدا وتوکل وتوسل بر خود او سپری خواهند شد وما هرچه از ایمان قوی بر خوردار باشیم به همان میزان برنده این میدانیم وباید تمام امید وتوکلمون به خدا باشه وشما الان باید به خدا توکل کنید ویار مهربان همیشگی که همیشه به ما نظر لطف داره طلب خیر کنید به دلتون ترس راه ندید واین رو همیشه با خودتون زمزمه کنید که
گر نگه دار من آنست که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد امیدتون به خدا باشه واقدام کنید خیلی از این موارد بوده ولی الان چند تا بچه سالم دارن حتما از طب اسلامی هم کمک بگیرید واینکه همسر مهربانی دارید خدا رو شاکر باشید بابت نعمتهایش .فرمودین کلاسهای مذهبی شرکت میکنید این خیلی خوبه بازم برنامه ریزی کنید کنار این کلاسها مطالعه داشته باشید ورزش کنید وانواع کارهای هنری انجام بدید در مورد همسرتون تشویق وتاییدش کنید بهش امید بدید ونگران نباشید انشاء الله به امید خدا روزهای سخت سپری خواهند شد استغفار زیاد کنید که استغفار زیاد باعث گشایش در کارها میشود .به حول وقوه الهی مشکلات حل خواهند شد دعای در شدت وسختی رو یامن تحل به عقد المکاره ...رو زیاد بخونید .موفق باشید
https://eitaa.com/zandahlm1357
هدایت شده از #مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
هرشب
انس با قران .....
https://eitaa.com/zandahlm1357