eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.5هزار دنبال‌کننده
49.1هزار عکس
35.8هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
تاریخ پهلوی 1.MP3
9.33M
💠 دوره 1 🔰 موضوع : ایران بعد از اشغال (1) 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت کشور و پژوهشگر حدیث و تاریخ 👈 دوره در سطح تربیت مربی برای پاسخ به شبهات می باشد
آیا میدانید؟ .......: @zandahlm1357 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
چای زنجبیلی، قاتل چربی‌های شکم پهلو برای لاغری لازم است که به مدت چند روز چای زنجبیلی میل کنید؛ این چای، مکمل مناسبی برای یک رژیم سالم است. https://eitaa.com/zandahlm1357
: دکتر شیخ مظفر شکور به عنوان سومین فضانورد مسلمان، در سال 2007 از طرف کشور مالزی به فضا رفت. سفر او با ماه رمضان مصادف شد ولی او در فضا موفق شد تمام روزه هایش را بگیرد. حالا تو ایران هر کی رو میبینی زخم معده گرفته. https://eitaa.com/zandahlm1357
مردم کشور هندوستان برای گاوها مراسم ازدواج میگیرند، هرمراسم ازدواج بالغ بر ۷۵۰ میلیون تومان هزینه دارد و در حضور بیش از ۵۰۰۰ نفر فرد انجام می‌شود 😐 https://eitaa.com/zandahlm1357
.......: روزگار من(۴) دو ماهی میشد که ما تو خونه خودمون با خیال راحت بدون فکر کردن به کرایه خونه سرمونو میذاشتیم زمین و خیلی راضی و شاد بودیم. یه روز که تو مدرسه زنگ تفریح دوم تو حیاط با سحرو بچه ها نشسته بودیم . عمومو دیدم که اومد مدرسه رفت دفتر با تعجب رفتم پیشش دیدم داره با مدیر حرف میزنه چشمش 👁 که به من افتاد حرفشو قطع کردو رو به من با صدای گرفته گفت : فرزانه عمو جون وسایلتو جمع کن بریم خونه یه لحظه ترسیدم 😰😰از حال عموم چشاش قرمز شده بود صداشم گرفته و بغض الود بود هرچی از عموم پرسیدم چیزی نگفت با خودم گفتم نکنه 😱عزیز چیزیش شده اخه اونروز حالش بد بود به خونه که رسیدیم جلو در خیلی شلوغ بود رفتم بالا دیدم مامانم از شدت گریه 😭از حال رفته و همه فامیلا دورشو گرفتن و بهش اب میدن گیج شده بودم یعنی چی شده یه دفعه عمم با حالت گریه اومدو منو گرفت بغلش گفت عمه فدات بشه فرزانه داداشم رفت بابات رفت اینو که شنیدم اروم بهت زده گفتم بااااب بااام بابام از حال رفتمو افتادم زمین دعا دعا میکردم که وقتی به هوش میام همه چیز دروغ باشه وقتی چشامو باز کردم همه با لباس سیاه ◼️◼️◼️ بالا سرم بودن بلند شدم زدم زیر گریه با صدای بلند داد میزدم مااااااماااان ماااااماااان بابام کو باباجونم کوش خداااایا چرا بابای من چراااا با گریه های من خونه پر شد از گریه و شیون مامان بغلم کرده بود مثل بی کسا داشتیم گریه میکردیم چقدر جای بابام خالی بود مامان با گریه میگفت نادر چرا مارو تنها گذاشتی چرااااا ‼️⁉️ همه میگفتن گریه نکن دوباره حالت بد میشه مامان با اشکایی 😭😭 که صورتشو میشست میگفت خدایا تازه داشتیم رنگ خوشی رو میدیدیم با چه امیدی این خونه 🏡🏡 رو خرید تازه قسطای🚘🚘 ماشینش تموم شده بود نویسنده 📝 انارگل🌹 📝 بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
17 ❌یکی دیگر از مصادیق سخت گیری و فشار قبر کینه است که باعث می‌شود به دل نیز فشار آورد. آدم‌هایی که خاطرات بد را فراموش نمی‌کنند، مورد حمله عقب شیطان هستند. 😈حمله از عقب یعنی حمله از گذشته انسان، شیطان خاطرات گذشته را دائماً به ذهن‌ انسان می‌آورد. وقتی خاطرات گذشته دائماً در ذهنت می‌آید، تو در فشار قبر هستی. رد شو، ببخش. وقتی که می‌بخشی، به خدا نزدیک می‌شوی. اما اگر نبخشی، اولین کسی که قربانی نبخشیدن است، خودت هستی. 🍃🌺بنابراین، فرمول «نِصفُ العاقِلِ اِحتِمال وَ نِصفُهُ تَغافُل = نصف عاقل تحمل و نصفش تغافل است»، برای برطرف کردن فشار قبر فوق­ العاده مهم است. این مثل «لا عَقلَ کَالتَجاهُل= هیچ عقلی مثل تجاهل نیست.» می باشد. https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عمود ۱۱۸۰ بافشار دست گرم آقا سید از خواب بیدار شدم خیلی خسته بودم سید نگاه محبت آمیزی بهم کرد و گفت:《بلند شین نماز تون رو بخونین باید راه بیوفتیم》و اشاره کرد به لباسهامون که شسته وتا کرده وتا کرده کنار اتاق گذاشته شده بودن و ادامه داد خانم صاحبخونه راه زیادی رفته تا لباسهای ما رو با ماشین لباسشویی یکی از اقوامش بشوره و به موقع برگردونه ،از خودم بدم اومد .راستی من شیعه امام حسینم یا این عزیز عراقی و خانواده اش؟ تو همین فکر بودم که دوتا دختر بچه حدودا ۳و۵ ساله اومدن تو اتاق آقا سید با مهربانی بغلشون کرد و روی پاهاش نشوندشون و توی جیب پیراهنش چیزی گذاشت.داداش خشایار هم انگار منقلب شده بود دست کردتو ساکش و کمی پسته در آورد و ریخت کف دست دختری که کوچکتربود اما همه ی پستها یهو پخش شد روی زمین دختر بزرگتر جلو آمد و دامن پیراهنش رو باز کرد و آقا سید پسته ها رو ریخت توی دامنش. من و خشایار ماتمون برده بود هر دو دختر بچه هیچ انگشتی نداشتند .آقا سید پاکت پسته رو بهشون داد و دخترها با خوشحالی از اتاق رفتند بیرون.با کمک سید روی ویلچر نشستم صاحبخونه برای خداحافظی اومد و ما روبغل کرد.وقتی خواستم باهاش دست بدم.دیدم او هم مثل دخترهاش انگشت نداشت.نمیدونم چه مشکلی وجود داشت نه می تونستم عربی حرف بزنم و بپرسم نه روم میشد از سید علت رو جویا بشم صاحبخونه به عربی چیزهایی گفت که من فقط عبارت عجل لولیک الفرج رو متوجه شدم. با خورشید،قسمت یازدهم# https://eitaa.com/zandahlm1357