eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.7هزار عکس
34.7هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت هشتم بخاطر حضور مستأجری که راه پله اتاقش از همانجا شروع می شد، از اتاق بیرون نرفتم و همانجا در پاشنه در ایستادم. پدر دمپایی لاانگشتی‌اش را مقابل صورتم گرفت و پرخاش کرد: «بهت نگفتم این بندش پاره شده؟!!! پس چرا ندوختی؟!!!» بی‌اختیار با نگاهم پله‌ها را پاییدم. شاید خجالت می‌کشیدم که آقای عادلی صدای پدر را بشنود، سپس سرم را پایین انداختم و با صدایی گرفته پاسخ دادم: «دیشب داشتم می‌دوختمش، ولی سوزن شکست. دیگه سوزن بزرگ نداشتیم. گفتم امروز عبدالله رو میفرستم از خرازی بخره...» که پدر با عصبانیت به میان حرفم آمد: «نمی‌خواد قصه سر هم کنی! فقط کارِت شده خوردن و خوابیدن تو این خونه!» دمپایی را کف راهرو کوبید، دست به دیوار گرفت و با بی‌تعادلی دمپایی‌هایش را به پا کرد و وارد حیاط شد. از تلخ زبانی‌اش دلم شکست و بغضی غریبانه گلویم را گرفت. خودش اجازه نداده بود درسم را ادامه داده و به دانشگاه بروم و حالا خانه نشینی‌ام را به رخم می‌کشید که حلقه گرم اشکی روی مژه‌هایم نشست. باز به راه پله نگاه کردم. از تصور اینکه آقای عادلی صدای پدر را شنیده باشد، احساس حقارت عجیبی می‌کردم. صدای کوبیده شدن در حیاط آخرین صدایی بود که شنیده شد و بلافاصله خانه در سکوتی سنگین فرو رفت. پدر همیشه تند و تلخ بود، ولی کمتر می‌شد که تا این حد بد رفتاری کند. به اتاق که بازگشتم، دیدم عبدالله مقابل مادر روی زمین زانو زده و دلداریاش می‌دهد. با سر انگشتم، اشک را از حلقه چشمانم پاک کردم تا مادر نبیند و در عوض با لیوان آب به سمتش رفتم، ولی نه لیوان آب را از من می گرفت، نه به دلداری‌های عبدالله دل می‌داد. رنگ سبزه صورتش به زردی می‌زد و لبانش به سفیدی. دستانش را دور بازوانش حلقه زده و به گل‌های سرخ فرش خیره مانده بود که دستانش را گرفتم و آهسته صدایش کردم: «مامان! تو رو خدا غصه نخور!» و نمی‌دانم جمله‌ام تا چه اندازه لبریز احساس بود که بلاخره چشمانش را تکان داد و نگاهم کرد. عبدالله از فرصت پیش آمده استفاده کرد و دنبال حرف من را گرفت: «بابا رو که می‌شناسی! تو دلش چیزی نیس. ولی وقتی یه گره‌ای تو کارش می‌افته، بدجوری عصبانی میشه... مامان! رنگت پریده! ضعف کردی، بیا یه چیزی بخور.» ولی مادر بدون اینکه از پدر گله‌ای کند، سر شکمش را با مشت فشار داد و گفت: «نه مادر جون! چیزیم نیس، فقط سر دلم درد گرفته.» و من بلافاصله با مهربانی دخترانه‌ام پاسخ دادم: «حتماً دلت خالی مونده. عبدالله نون داغ گرفته. پاشو صبحونه بخوریم.» که نفس عمیقی کشید و با صدای ضعیفش ناله زد: «الآن حالم خوب نیس. شماها برید بخورید، من بعداً می‌خورم.» عبدالله به من اشاره کرد که چیزی نمی‌خورد. خودم هم نه اشتهایی به خوردن صبحانه داشتم و نه با این حال مادر چیزی از گلویم پایین می‌رفت که بلند شدم و نان‌ها را در سفره پیچیدم. هر کدام ساکت و غمگین در خود فرو رفته بودیم که پدر تا جایی که می‌توانست، جام زهرش را در پیمانه جانمان خالی کرده بود. خانه ما بیشتر اوقات شرایط نسبتاً خوبی داشت، اما روزهایی هم می‌رسید که مثل هوای بهاری در هم پیچیده و برای همه تیره و تار می‌شد. مادر از حال غمزده‌اش خارج نمی‌شد و این سکوت تلخ او، من و عبدالله را هم غصه‌دارتر می‌کرد. می‌دانستم دلش به قدری از دست پدر شکسته که لب فرو بسته و هیچ نمی‌گوید تا سرانجام صدای سر انگشتی که به در اتاق نشیمن می‌خورد، پایه‌های سکوت اتاق را لرزاند. بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
طنز سیاسی... ⭕️ روزشمار انقلاب /سیزدهم بهمن بختیار پس از آن که چندین باکس خمیردندان برای مالیدن روی نقاط قابل اشتعال بدنش استفاده کرده، با پلی کردن آهنگ:«همه چی آرومه، من چقدر خوشحالم، این چقدر خوبه که، تورو من دوست دارم» در پس زمینه مصاحبه اش، سعی دارد اوضاع را رو به راه نشان دهد و برنامه های آتی خودش را برای مدیریت کشور اعلام کند. او پس از سخنرانی در یک رشته توئیت، گفت که طرفداران خمینی می توانند هرکاری اعم از توهین، داد و بیداد و شلوغ کاری بکنند ولی آمدن جمعیت میلیونی برای استقبال از امام مبالغه دارد. او بیوی پیجش را هم عوض کرد و در آن نوشت: مشتاق دیدار با امام. اکانت اسرائیل به فارسی هم در توئیتی نوشت:«حضور خمینی در ایران، باعث روی کار آمدن تندروها می شود. اسرائیل از این موضوع نگران است.» مردم با ریتوئیت عکس برخورد صهیونیست ها با ساکنان فلسطین و تگ کردن اسرائیل به فارسی، تندروی واقعی را به آنها نشان دادند. مردم همیشه در صحنه امام را که در مدرسه علوی قم ساکن است، بیست و چهاری روی سرشان حلوا حلوا می کنند و سعی دارند همه برای یک نگاه زیر چشمی هم که شده، امام را ببینند. آنها که امام را دیده اند عکس های خود را از امام منتشرمی کنند که از راه دور گرفته شده و امام در آنها به اندازه یک نقطه است و بقیه هم با گذاشتن استوری، میگویند «چند بار امام دیده ها» زیارتشان قبول؛ به ما «امام ندیده ها» فرصت بدهند. مرسی اه. آسفالت کوچه های دور مدرسه علوی از درد جیغ و داد می کنند ولی حجم جمعیت خیلی بیشتر از چیزی است که صدای آن به گوش برسد. اکانت اینستاگرام حجت الاسلام فلسفی پس از سالها ممنوع المنبر بودن و بسته شدن توسط عوامل ساواک، دوباره توسط جوانان باز شد و سخنرانی او در حضور امام را لایو رفت. ⚠️ ادامه دارد... از " محمد حسین صادقی " https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅«آیه ای از سوره بقره» 💠الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ [بقره/۳] (پرهيزكاران) كسانی هستند كه به غيب ايمان می‌آورندو نماز را برپا مي‌دارند و از تمام نعمتها و مواهبی كه به آنان روزی داده‌ايم، انفاق می‌کنند. 💢داوود رقی میگويد كه امام صادق علیه السلام در تفسير اين آيه فرمودند: 🔸«متَّقين كسانی هستند كه به قيام حضرت قائم(مهدی) ، كه البته حق است، اقرار و ايمان داشته باشند.» 📚اثبات الهداة ج۵ ص۷۲ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
Part04_ده قصه از امام رضا.mp3
978.4K
کتاب صوتی " ده قصه از امام رضا (ع) برای بچه ها"اثر مژگان شیخی "گروه سنی " با صدای https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 بررسی جهالت علمی مدعی دروغین یمانی 7 🎬 قسمت هفتم ✳️ پیوند با ضد انقلاب
4_5800984074965222691.MP3
6.88M
🎤🎤🎤 💠 سلسله دروس 4 🎬 جلسه 4️⃣ 📋 موضوع : (قسمت دوم) 🎤 با تدریس استاد احسان عبادی ( از اساتید مهدویت کشور)
هنر آن است ڪه بمیرے پیش از آنڪه بمیرانندت و مبدا و منشا حیات آنانند ڪه چنین مرده‌اند... .......: @zandahlm1357
🔰ابولحسن خرقانی می‌گوید:جواب دو نفر مرا سخت تکان داد...! 🔺اول؛ مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد! او گفت: ای شیخ! خدا می‌داند که فردا حال ما چه خواهد شد! 🔺دوم؛ مستی دیدم که افتان و خیزان در جاده‌اى گل آلود می‌رفت. به او گفتم : قدم ثابت بردار تا نلغزی! گفت : من بلغزم باکی نیست... بهوش باش تو نلغزی شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید. 🔴هر"پرهیزکاری"گذشته‌ای دارد و هر "گناه کاری"آینده ای! https://eitaa.com/zandahlm1357