eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.4هزار دنبال‌کننده
47.7هزار عکس
34.7هزار ویدیو
1.6هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
.......: خرما و مريض ايشان فرمودند: مرحوم ( (حجة الاسلام والمسلمين صفوى ريزى) ) رحمة اللّه عليه كه از منبرى هاى معروف و با سابقه اصفهان بود، روى منبر تعريف فرمود: من خدمت ( (حاج شيخ حسنعلى نخودكى اصفهانى) ) رضوان الله تعالى عليه بودم، يك پاسبان آمد و افتاد روى دست و پاى ايشان و گفت: آقا من زنم مريض است و هفت، هشت تا بچه كوچك دارم اگر اين زن بميرد من با اين بچه‌ها چه كنم. گفته اند بيايم خدمت شما يك نظر مرحمتى بفرمائيد عيالم خوب شود. ( (حاج شيخ حسن على) ) فرمود: دو دانه خرما بيانداز داخل استكان آب و آبش را به او بده بخورد. گفت: آقا آب هم به او بدهيم از لاى دهنش بيرون مى ريزد، يعنى آب هم از گلويش پايين نمى رود. فرمود: خُب برو دو سه دانه خرما خودت بخور زنت خوب مى شود. پاسبانِ خيلى ناراحت شد و يك نگاه غضب آلود به شيخ كرد و رفت. من كنار آشيخ نشسته بودم و داشتم با ايشان صحبت مى كردم كه بعد از ساعتى ديدم پاسبانِ آمد و خودش را روى دست و پاى شيخ انداخت، شيخ فرمود: چرا اين كارها را مى كنى بلند شو ببينم مگر عيالت خوب نشد. گفت: چرا آقا فقط آمدم معذرت بخواهم و تشكر كنم چون وقتى كه شما فرموديد برو خودت خرما را بخور عيالت خوب مى شود، من نااميد شدم و يك مقدار چيز توى دلم به شما گفتم، كه آقا مى گويد برو خرما بخور عيالت خوب مى شود چطور مى شود!... از پيش شما كه رفتم خيلى ناراحت شدم وگريه‌ام گرفت و با خودم گفتم حالا كه به منزل مى روم بالاسر جنازه عيالم مى روم و او از دنيا رفته. همينطور كه مى رفتم فراموش كردم كه شما گفته بوديد خرما بخور، يك وقت ديدم بقال سر محل خرماى خيلى خوبى آورده و بيرون از مغازه اش گذاشته، من هم اشتها كردم و يك مقدار خرما خريدم و در حال گريه مى خوردم، وقتى بمنزل رسيدم، ديدم عيالم نشسته و مى گويد: من گرسنه هستم. گفتم: چه مى گويى زن. گفت: گفتم گرسنه ام. گفتم: بابا ما آب توى حلقت مى كرديم آبها از گلويت پايين نمى رفت و پس مى دادى؟! گفت: من حالا گرسنه هستم، غذا آوردم، ديدم قشنگ و خوب غذاها را خورد. گفتم: چطور شده؟! گفت: نمى دانم من تا ده دقيقه پيش با عزرائيل دست و پنجه نرم مى كردم، نفهميدم چطور شد كه خوب شدم. حالا آمده‌ام از شما معذرت بخواهم و از شما تشكّر كنم. https://eitaa.com/zandahlm1357
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت صد و هشتاد و ششم مجید همانطور که کنارم روی تخت‌خواب نشسته بود، به غمخواری دردهایم بی‌صدا گریه می‌کرد و باز می‌خواست دلم را به شیطنتی عاشقانه شاد کند که با آهنگ دلنشین صدایش برایم شیرین زبانی می‌کرد. می‌دیدم که ساحل چشمانش از هجوم موج اشک سرریز شده و دریای نگاهش از غصه به خون نشسته و باز با صدای بلند می‌خندید تا روی طوفان غم‌هایش سرپوش بگذارد و من که دیگر توانی برای پنهان کاری نداشتم، پیش محرم اسرار دلم بی‌پروا گریه می‌کردم. پرده از جای جراحت‌های جانم کنار زده و از اعماق قلب غمدیده‌ام ضجه می‌زدم و مجید مثل همیشه با همان سکوت سرشار از احساس همدردی، دلداری‌ام می‌داد. سخت محتاج گرمای عشقش شده بودم و دست دراز کردم تا دستش را بگیرم که نیاز انگشتانم روی تن سرد و سفید تشک ماسید و گریه روی گونه‌هایم خشک شد. مجید کنارم نبود، من در تاریکی اتاق تنها روی تخت خزیده بودم و از آن رؤیای شیرین فقط بارش اشک‌هایم حقیقت داشت که هنوز ملحفه سفید تشک از گریه‌های دلتنگی‌ام خیس بود. روی تخت‌خواب نیم‌خیز شدم و هنوز نمی‌خواستم باور کنم حضور مجید در این کنج تنهایی فقط یک خواب بوده که چند بار دور اتاق چشم چرخاندم تا مطمئن شوم امشب سومین شبی است که دور از مجیدم با گریه به خواب می‌روم و با خیالش از خواب می‌پرم. با چشمان خمارم نگاهی به ساعت رومیزی کنار تختم کردم. چیزی تا ساعت پنج صبح نمانده و باید مهیای نماز می‌شدم که از این بد خوابی طولانی دل کَندم و با بدن سنگینم از روی تخت بلند شدم. یک دست به کمرم گرفته و با دست دیگر روی دیوار خانه دست می‌کشیدم که دست دیگری برای یاری‌ام نمی‌دیدم تا بلاخره خودم را به بالکن رساندم و به یاد آخرین دیدار مجید، روی چهارپایه‌ای که در بالکن گذاشته بودم، نشستم. حالا سه روز می‌شد که در این خانه حبس شده و پدر نه تنها همه درها را به رویم قفل می‌کرد که حتی به عبدالله هم به سختی اجازه ملاقات با این زندانی انفرادی را می‌داد و عبدالله هر بار باید ساعتی با پدر مجادله می‌کرد تا بلاخره دل سنگش نرم شده و در را برای عبدالله باز کند. ابراهیم و لعیا و محمد و عطیه هم از ماجرا خبر داشتند، ولی جز عبدالله کسی جرأت نمی‌کرد به دیدارم بیاید. شاید ابراهیم و محمد می‌ترسیدند که به ازای برقراری ارتباط با این مجرم، کارشان را از دست بدهند که هیچ سراغی از تنها خواهرشان نمی‌گرفتند. در عوض، عبدالله هر چه می‌توانست و به فکرش می‌رسید برایم می‌آورد؛ از میوه های نوبرانه‌ای که به توصیه مجید برایم می‌گرفت تا گوشی موبایل و یک سیم کارت اعتباری که دور از چشم پدر آورده بود تا بتوانم با مجید صحبت کنم و حالا این گوشی کوچک و دست دوم، تنها روزنه روشنی بود که هر لحظه دوای دلتنگی‌هایم می‌شد. عبدالله می‌گفت هر چه اصرار کرده تا مجید به خانه مجردی او برود، نپذیرفته و شب‌ها در استراحتگاه پالایشگاه می‌خوابد. بعد از عبدالله چه زود نوبت مجید شده بود تا از این خانه آواره شود و می‌دانستم همین روزها نوبت من هم خواهد رسید. در این دو سه روز، چند بار درِ این خانه به ضرب باز شده و پدر با همه کوه غیظ و غضبش بر سرم آوار شده بود تا طلاقم را از مجید بگیرم و زودتر نوریه به این خانه برگردد و من هر بار در دریای اشک دست و پا می‌زدم و التماس می‌کردم که مجید همه زندگی‌ام بود. چند بار هم به سراغ نوریه رفته بود تا به وعده طلاق من هم که شده، او را به این خانه بازگرداند، ولی آتش کینه نوریه جز به یکی از سه شرطی که پدرش گذاشته بود، خاموش نمی‌شد. پدر هم به قدری از مجید متنفر شده بود که حتی به سُنی شدنش هم راضایت نمی‌داد و فقط مصمم به گرفتن طلاق دخترش بود. دیشب هم که بار دیگر به اتاقم هجوم آورده بود، تهدیدم کرد که فردا صبح باید کار را تمام کنم و حالا تا ساعاتی دیگر این موعد می رسید. https://eitaa.com/zandahlm1357 با ما همراه باشید🌹
جهاد با نفس 2.MP3
2.01M
🔰 سلسله جلسات 2 👌 جلساتی برای خودسازی معنوی جهت سربازی حضرت 👈 تدریس کتاب جهاد با نفس ، کتاب مورد توصیه آیت الله بهجت جهت رشد معنوی و ترک گناه ❇️ جلسه 2️⃣ 🎤 با تدریس از اساتید مهدویت 👈 در نشر این فایلها کوشا باشید حتی با لینک خودتان https://eitaa.com/zandahlm1357
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@shervamusiqiirani - نوگلِ نینوا - محمد اصفهانی.mp3
5.03M
‌✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 بخواب ای نو گل پژمان و پرپر بخواب ای غنچه افسرده اصغر بخواب آسوده اندر دامن خاک ندیده دامن پرمهر مادر بخواب آسوده اندر دامن خاک ندیده دامن پرمهر مادر بخواب و خواب راحت کن شب و روز که خاموش است صحرا بار دیگر نمی آید صدای تیر و شمشیر نه دیگر نعره الله اکبر همه افتاده در خوابندو خاموش توئی صحراو چندین نعش بی سر نترس ای کودک شش ماهه من که اینجا خفته هم قاسم هم اکبر مگر باز از آتش می سوزی ای گل که از خون گلویت میکنی تر که با تیر سه شعبه کرده صیدت بسوزد جان آن صیاد کافر خدایا بشکند آن دست گلچین که کرد این غنچه را نشکفته پرپر قیامت می شود آن دم خدایا که اصغر روز حشر آید به محشر قیامت می شود آن دم خدایا که اصغر روز حشر آید به محشر 🌺 🍂🌺🍂 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🆔 https://eitaa.com/zandahlm1357
کتاب صوتی "مطلع عشق " "گزیده رهنمودهای رهبر انقلاب حضرت به زوج های جوان" تالیف: حجت الاسلام تهیه شده در ایران صدا گوینده : یاسر دعاگو
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 ماجرای بستری شدن همسر رهبر انقلاب 💠 چند سال پیش رهبر انقلاب بیمار شدند و برای عمل جراحی به بیمارستان بقیه الله رفتند. همسر ایشان با وجودی که روز در بیمارستان بستری بودند، هیچ کس اطلاع نداشت که همسر مقام معظم رهبری هستند و همه‌ی کارها اعم از دریافت ویزیت، دارو و سایر کارها را در انجام دادند. دو روز مانده به مرخص شدن همسر رهبر انقلاب، به مسئولان بیمارستان خبر دادند که قصد دارند در بیمارستان بقیه‌الله به عیادت بیایند؛ آن وقت مسئولین بیمارستان تازه متوجه شدند که ایشان برای عیادت همسرشان به بیمارستان آمده‌اند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا ۖ وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلَا يُجْزَىٰ إِلَّا مِثْلَهَا وَهُمْ لَا يُظيُظْلَمُونَ ✔️ سوره مبارکه انعام آیه 160 📖 هرکس کار نیکی انجام دهد (پاداش مضاعف، دست‌کم از دریای جود و کرم خداوند معظّم) ده برابر دارد، و هرکس کار بدی کند، کیفر عمل او (به سبب عدل و داد یزدان) جز هم‌سنگ و هم‌سان آن داده نمی‌شود و به (اینان با افزایش کیفر، و به آنان با کاهش پاداش از) ایشان ظلم و ستم نمی‌گردد.
هر روز با امام رضا @zandahlm1357 @HashtominEmam آرشیو مطالب صفحه هرروز با امام رضا (ع)
.......: در جايى كه شورش « ابوالسّرايا » مأمون را به تحمل هزينه و ضايعات دويست هزار سرباز مجبورساخته بود. و در جايى كه هر روز از هر گوشه اى عليه حكومتى كه درست در مسير شهوات مردم گام برمى داشت. ندايى به اعتراض برمى خواست. در چنين شرايطى آيا امام مى توانست خود را مصون از تمرّد هواپرستانكه بيشتر مردم بودندونيز كيد دشمنان بداند. شكى نبود كه تعداد اين گروه افراد پيوسته رو به افزونى مى نهاد و در برابر امام به خاطر حكومت و روشى كه با آن بيگانگى داشتند، صف آرايى مى كردند. درست است كه دل هاى مردم با امام رضا (ع) بود، ولي شمشيرهايشان به زودى عليه خود از نيام‌ها در مى آمد و درست همان گونه كه با پدران وى اين چنين كردند. يعني هر بار كه حكومتى از نظر شهوات و خواهش هاى صرف مادى خوشايند مردم نبود چنين عكس العمل شومى در برابرش ابراز مى كردند. حكومت امام رضا اگر مى خواست كارى اساسى انجام دهد بايد ريشه انحراف و فساد را بخشكاند. و براى اين منظور بيش از هر چيز بايد دست غاصبان را از اموال مردم كوتاه كرده، زورگويان را به جاى خودشان بنشاند. همچنين بايد هر صاحب مقامى را كه به ناحق بر مسندى نشسته بود، از جايگاهش پايين بكشد. علاوه بر اين اگر مى خواست افراد را بر پست‌ها و مقام هاى مملكتى بگمارد هر گونه عزل و نصبى را طبق مصالح امّت اسلامى انجام مى داد و نه مصلحت شخص فرمانروايان يا قبيله ها. در آن صورت طبيعى بود كه قبايل بسيارى را بر ضدّ خود مى شورانيد. چه رهبرانشانچه عرب و چه فارسنقش مهمّى در پيروزى هر نهضتى بازى كرده تداوم و كاميابى هر حكومتى را نيز تضمين مى كردند. بنابراين اگر قرار بود امام در پاسدارى از دين خود ملاحظه كسى را نكند، و از سوى ديگر موقعيّت خود را نيز در حكومت اين گونه ضعيف مى يافت و خلاصه نيرو و مدد كافى براى انجام مسئوليّت‌ها براى خويشتن نمى ديديد، پس حكومتش چه زود با نخستين تندبادى كه برمى خاست، از هم فرو مى ريخت. مگر آنكه مى خواست نقش حاكم مطلق را بازى كند كه براى سلطه و قدرت خويش هيچ قيد و حدّى را نشناسد. اين‌ها كه گفتيم رويدادهاى احتمالى در زمانى بود كه فرض مى كرديم امام رضا در آن شرايط خلافت را مى پذيرفت و مأمون وديگر عباسيان هم ساكت نشسته، نظاره گر اوضاع مى شدند. در حالى كه اين فرض حقيقت ندارد، چه آنان در برابر از دست دادن قدرت و حكومت، به شديدترين عكس العمل‌ها دست مى يازيدند. https://eitaa.com/zandahlm1357