eitaa logo
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
1.5هزار دنبال‌کننده
49.1هزار عکس
35.8هزار ویدیو
1.7هزار فایل
#نذر_ظهور ارتباط با ما @Zh4653 @zandahlm1357 سلام خدمت بزرگواران این کانال پیروفرمایشات امام خامنه ای باب فعالیت درفضای مجازی ایجاد شده ازهمراهی شما سپاسگزاریم درصورت رضایت ؛کانال را به دیگران معرفی بفرمایید🍃🍃🍃🍃https://eitaa.com/zandahlm1357
مشاهده در ایتا
دانلود
مرحوم حاجی را رسم چنین بود که شبهای جمعه، اول شب را به ملاقات با علماء اختصاص داده بودند. برخی از علماء که سؤالاتی داشتند خدمت ایشان می‌رسیدند و از فیوضات ایشان بهره می‌گرفتند و روزهای جمعه قبل از ظهر را برای ملاقات با مردم عادی تعیین کرده بودند. مردم از صنوف مختلف خدمت ایشان می‌رسیدند و حاجت‌های خود را عرض نموده جواب می‌گرفتند. هفته ای دو شب هم، شبهای دوشنبه و جمعه پدر بزرگم مرحوم ملا علی اکبر اصفهانی رحمة الله علیه تا صبح خدمت ایشان بودند. صبح هنگام مراجعت مرحوم حاجی احتیاجات هفته خود را به ایشان می‌گفتند تا از شهر تهیه نموده دفعه بعد که مشرف می‌شوند با خود ببرند. مرحوم حاجی قریب ۲۳ سال عمر کردند و تا آخر عمر ازدواج ننمودند. در شب دوشنبه نیمه ذی القعدة الحرام سنه ۱۲۹۰ هجری قمری داعی حق را لبیک گفته و به سرای باقی می‌شتابند. نقل کرده اند که آن بزرگوار در شب فوتشان دستور میدهند قبری در محل سکونتشان در تکیه - مادر شازده - حفر نمایند سپس در آن قبر می‌خوابند. پس از چند لحظه بلند شده می‌فرمایند این محل قبر من نیست دستور میدهند نقطه دیگری را در همانجا که در حال حاضر مدفن ایشان است حفر نمایند و می‌فرمایند: قبر من اینجا است. وصیت نموده بودند که مرحوم حاج شیخ محمد باقر نجفی که از علمای معروف اصفهان و مرید ایشان بود مراسم غسل و کفن و دفن ایشان را انجام دهد و مرحوم پدرم می‌فرمودند روز فوت ایشان برف زیادی باریده بود. مرحوم آقا نجفی را خبر کردند و ایشان همراه جمعیت کثیری از شیفتگان مرحوم حاجی و مریدان خودش به سرعت به تخت فولاد آمده مشغول تغسیل و تکفین گردیدند. پس از دفن، مرحوم آقا نجفی رو به جمعیت کرده می‌گوید سالها باید بگذرد تا درویش و اصلی و مرد کاملی مثل مرحوم حاج محمد صادق پیدا شود که تمام افعال و حرکات و سکنات او مطابق شرع مطهر و سنن مقدس حضرت سید المرسلین خاتم النبیین (صلی الله علیه و آله وسلم) باشد. آری مردان خدا ز خاکدان دگرند مرغان هوا ز آشیان دگرند منگر تو بدین چشم بدیشان، کایشان بیرون ز دو کون در مکان دگرند از بی نشانها...... شیخ حسنعلی اصفهانی https://eitaa.com/zandahlm1357
0264Nesa 34.mp3
11.85M
۲۶۴ آيه ۳۴ قابل توجه اعضاء محترم این مجموعه از فایلها تاریخشون به روز نیست
قسمت آخر: با سرفه ایی شدید خندید و کلماتش باز تن به تن، تکه تکه شدند ( یه سی دی هم هست، پر از عکسایِ حجله ایی.. واسه بعد از شهادت.. راستی دیشب برات، یه فایل صوتی قرآن خووندم و ضبط کردم.. تو همین گوشیه.. هر وقت دلت گرفت، گوش کن. البته اگه این موبایل سالم به دستت برسه.. انگشتری که دستمه، مالِ تو.. حتما پشت نگینشو بخوون.. سارایِ من، وقتی پام به خاک نجف رسید اولین چیزی که حضرت امیر خواستم، شفای تو بود. پس فقط به بودن فکر کن. هوای مامانو هم خیلی داشته باش.. اون بعد از من، فقط تو رو داره.. راستی چادر خیلی بهت میاد نازنینم.. ) در صدا و چشمانش دیگر نایی نبود ( منتظرت، میمو نم..) گوشی از دستش افتاد. نیمی از صورتش که نقش زمین شده بود در کادر مشخص بود.. لبهایش میخندید و میان هیاهویِ تیر اندازی و فریادهایِ مختلفِ، صدایِ اشهد خوانی حسام، به طور ناواضح به گوش میرسید.. نمیدانم چقدر از هجوم صداها و چشمانِ آرام گرفته ی سید امیرمهدی من گذشت که شارژِ گوشی اش تموم و خاموش شد. بی صدا گریستم. و تیغه ی کف دستم را به دندان گرفتم.. کاش دنیا برایِ یک دقیقه هم که شده میایستاد.. خدا میداند که دانستم، حیف میشد اگر حسامم میمیرد.. شهادت لباسِ تن اش بود.. به سراغ ساک رفتمو انگشترش رابیرون کشیدم. خوابیده در خونِ مردِ زندگیم بود. به آشپزخانه بردمو شستم اش. انگشتر را برگرداندم.. اسم من را پشتش کنده بود. مانند همان انگشترِ نگین سبزی که اسم خودش را بر آن کنده و به دستانم هدیه داده بود.. آن شب تا خودِ صبح تلاوتِ ضبط شده ی قرآنش را گوش دادم به عرش تماشایش کردم. آن شب گذشت.. آن شب به خنکی بهشت و سوزانی جهنم، گذشت.. و من مثه یک آدم برفیِ یخ زده، زیر آتشِ آفتاب، آب شدم.. روز بعد در مراسم تشییع پیکرش با ساق و چادری که به من هدیه کرده بود، سیاه پوشِ نبودنش شدم.. دوستانش اتومبیلی که پیکرش را حمل میکرد مانند ماشینِ عروس به گل آذین بستند و کاغذی بزرگ با این جمله که ” دامادیت مبارک سید” روی آن چسباندند. چند ماهی از آن روزها میگذر و من هنوز زنده ام.. انگار دیگر سرطان هم سراغم را نمیگیرد.. نمیدانم او هم غم زده ی پروازِ امیرمهدیِ من ست و عذابم را حوصله نمیکند یا اینکه دعایِ نجفیِ سیدم گیرا بود و مرا به هچل زندگیِ انداخته.. روزهایم میگذرد بدونِ حسام.. با پروینی که غذا میپزد و اشک میریزد.. دانیالی که میان خنده هایش، بغض میکند.. مادری که حتی با مرگ دامادش، روزه ی سکوتش را افطار نکرد.. و فاطمه خانومی که دل خوش به دیدارِ هروزه ی عروسش، تارهای سفید موهایش را میشمارد.. حسام، سارایِ کافر را از آلمان به ایران کشاند و امیرمهدی شد و به کربلا برد.. حالا من ماندمو گوش دادنهایِ شبانه به قرآنش.. تماشایِ عکسهایِ پر شورش.. عطرِ گلاب و مزار پر فروغش.. اینجا من ماندم و دو انگشتر .. عروسی، پوشیده در عربی ترین چادر دنیا.. و دامادی که چای هایش طعم خدا میداد.. (تنها نشسته ام و به یاد گذشته هااا دارم برایِ بی کسی ام گریه میکنم..) تقدیم به شهدایِ مدافع.. پاسداران مرزهای اسلام.. شیردلان خاکهای ایران.. زنانِ سرسپرده ی زینبی.. که ثابت کردند “شهادت” شیرین ترین، غم انگیز دنیاست.. صلواتی هدیه میکنیم به روحِ سبزشان.. (اللهم صلی علی محمد و آل محمد.) پایان.. اما تا ظهور ادامه دارد... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 https://eitaa.com/zandahlm1357
#مجله_مجازی_تازنده ایم_ رزمنده ایم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا