دست و دلم نمیره عکس اقای رئیسی رو از پروفایلم بردارم هربار فکر اینکه عکسو بردارم باعث میشه به هق هق بیوفتم.
هشت سالم بود رفتم ستادشون روزهایی که موهامو خرگوشی میبستمو و تو پخش پرچما کمک میکردم .
تا بزرگ تر شدم و شدم چهارده پانزده سال بازم رفتم ستاد .
زندگیم شده بود کار برای حاجی .
هفت صبح تا یازده شب .
بهترین عکسای من بهترین خاطرات من تو همون ایستگاه تو همون ستاد باقی موند.
اون زمانا کمتر میدونستن من سن رای دادن رو ندارم،خودمم فراموش کرده بودم!
میدونی نمیخوام ریا کنم!
میخوام بگم ادم زیادی مثل من با سقوط اون بالگرد گذشتشونو از دست دادن .
ولی همیشه سرمو بلند میکنم با افتخار برای بچه هام میگم از زمانی که حتی نمیتونستم رای بدم و از جون برای یه شهید کار کردم فحش خوردم نوشجونم باشه.
دنیا بمونه برای ادمای متعصب !
S.B.N.A
#شاید_موقت
حاج اقا هارداسان؟!
تو کوچه راه میرم تو گوشمه
میخوابم تو گوشمه
به خودم میام میبینم اشکامو نمیتونم جمع کنم چون با نگاه به چارچوب تلویزیون هم این صدارو میشنوم
ادما بی رحمن
زمان بی رحم تر
رئیس جمهور مملکت ساعت ها تو جنگل همین دیار جسدش تو سرما و برف موند.
چرا اینقدر حافظه تون ضعیفه ؟
زندگی همینه ها یه طرفش فراموشیه !
این تو بحث های فردی هم صادقه ، زمان خشن تر از چیزیه که فکر میکنیی
تو فراموش میکنی و این خاصیت زمانه
S.B.N.A
#شاید_موقت