بسمه تعالی
التماس.....
زمستان آن سال بسیار سرد شده بود و مدارس همگی #تعطیل شده بودند.
سردی هوا دست به دست یخ بندان داده بود و زندگی را مختل ساخته بودند.
روز ها #یخ می شکستیم و شب ها از زمین و آسمان برف و یخ #سبز ميشد! بد جور سرماخورده بودم!زنجیر چرخ را بستم و راهی #داروخانه شدم....به قدری هوا سرد بود که #پرنده در خیابان پر نمی زد!
بادی #استخوان_سوز بی رحمانه می وزید وسرما به صغیر و کبیر رحم نمی کرد! ناگهان مردی با صورتی بسته خود را جلو ماشین انداخت و به #پیاده_رو اشاره می کرد : بنده ی خدا، #دختر سه ساله اش بیمار شده و در تب می سوخت! هنوز صدای #ناله هایش را_که از زیر چادر مادرش به گوش میرسید_به خاطر دارم!
بیچاره پدرش مثل #شمعی در باد هم می لرزید و هم می سوخت!
صدای التماس هایش با آن نفس نفس زدن و آن #صدای بریده بریده، هنوز دلم را می شکند!
التماس ام می کرد تا بچه اش را به بیمارستان برسانم قبل از اینکه #تب او را به #کما ببرد!
امیدوارم از رهگذر تشبیه #معقول به #محسوس، معنای "التماس" را رسانده باشم...
حال که دانستی، دیگر #بی_تفاوت نخواهی بود، نسبت به آنکسی که می گوید :#التماس_دعا...
میفهمی!! :التماس ات می کند تا برایش دعا کنی....
#التماس_دعا
#ماه_رجب
#ماه_رحمت
@zarakhsh