بسمه تعالی
سفر نامه پایتخت
«کم باشه حلال باشه»
از مترو که خارج شدم یکی از دوستان تماس گرفت و پل حافظ قرارگاه ماگردید
همین طور که به سمت پل در حرکت بودم نگاهم اطرافم را می پایید چون از طرفی #نگران جیب بر ها بودم و از طرفی هم #راغب بودم با فرهنگ مردم تهران آشنا شوم. انگار مسافری بودم که به #خارج رفته است!
لابه لای همین کنجکاوی ها نگاهم به تابلو یک #ساندویچی دوخته شد، سردر آن نوشته شده بود : «#کم_باشه، #حلال_باشه»
نمی دانم یک #شعار تبلیغاتی بود یا واقعا از عمق اعتقاد فروشنده #جوشیده بود!!! به هر حال من اصلا تمایلی به ساندویچ خوردن نداشتم لذا از کنار این شعار عبور کردم!
انصافا تهران شهر شلوغی بود، مردمانش مشغول خودشان بودند و گویا گَرد خودخواهی و تنهایی بر این شهر پاشیده بودند!!!
وقتی آدرس پل حافظ را از آقایی پرسیدم حتی حال حرف زدن نداشت مثل #زامبی ها با انگشت راه را نشان داد!!!
هیچم از خاطر نخواهد رفت، آن لحظه ای که عمویم آدرسم را خواست تا مرا بهخانه شان برساند!! وقتی اسم خیابان را از جوانی پرسیدم با بی تفاوتی گفت : « از مَپ نگاه کن»
بس عجب!! چهار کلمه صحبت کرد اما یک کلمه نگفت «#ولیعصر» چون ما در خیابان ولیعصر بودیم!!!
شاید با خود بگویید : «همه جا خوب و بد دارد نباید تر و خشک را در آتش #قضاوت خود بسوزانی....»
باری! سخن شما کاملا صواب است اما من خودم از یک راننده تاکسی _که تهرانی #اصیلی هم بود _شنیدم : «تهران شهر خطرناکی است سعی کن هرچه زودتر به شهر خود بازگردی...»
آری! ایشان درست می گفت، اصل بر عدم اعتماد است مگر آنکه خلافش اثبات شود!
@zarakhsh