eitaa logo
ضرب المثل
31.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
961 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امروزتون عالی 💞دوتا ستاره تقدیم تون 🌹می کنم 💞یه ستاره پراز عشق 🌹 و محبت 💞و یه ستاره پراز 🌹سلامتی و امیــد 💞خوشبختی و شادی 🌹همیشه همراهتون باشه 💞صبحتون بخیر @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 کنایه از آدمهای است که چیزی نمیخورند واز کمک به دیگران هم دریغ میکنند واز نخوردن ثروتمند میشوند .. مرد عرب سگی داشت که در حال مردن بود اودر میان راه نشسته بود وبرای سگش گریه میکرد گدایی از آنجا می گذشت از مرد پرسید.. چرا گریه میکنی .گفت این سگ وفادار من پیش چشمم جان میدهد این سگ روزها برای من شکار میکرد وشبها نگهبان من بود ودزدان را فراری میداد .گدا پرسید سگ بیمار است مرد گفت .نه از گرسنگی دارد میمیرد .در حالی که مرد کیسه ای پراز نان و غذا در دست داشت گدا به او گفت چرا از نان واب به سگ نمیدهی تا از مرگ نجات پیدا کند مرد گفت نان را از سگ بیشتر دوست دارم برای نان باید پول بدهم ولی اشک مفت و مجانی است ..برای سگ هرچه بخواهد گریه میکنم .گدا گفت .خاک بر سرت اشک خون دل است وبه قیمت غم به اب زلال تبدیل شده ارزشش از نان بیشتر است نان از خاک است ولی اشک از خون دل است ‎ @zarboolmasall
🟩کینه شتری 🔸️شتر حیوانی بسیار آرام و مهربان است و از نظر قدرت و استقامت در حمل بار نظیر ندارد و می‌تواند مسافت‌های طولانی را بدون خوردن آب طی کند. تحمل و مقاومت شتر در تشنگی زبانزد خاص و عام است. از زمانی که شتر متولد می‌شود به او راه رفتن را آموزش می‌دهند و برای آهسته و تند رفتنش آهنگ‌هایی را می‌نوازند. در کشور عربستان شتر ماده ناقه و شتر نر، لوک نام دارد. در کشور ایران به شتر نر لوک و به شتر ماده ارونه می‌گویند. جالب است بدانید به نوزاد شتر نر هاشی و به نوزاد شتر ماده مجی می‌گویند. حال اگر ساربان‌ها شتر را آزار بدهند و او را عصبانی کنند، شتر از آنهاکینه‌ به دل می‌گیرد و منتظر زمان مناسب برای گرفتن انتقام از ساربان می‌ماند. نکته‌ی جالب این است که شتر هر چقدر هم که خشمگین باشد این را می‌داند اگر در زمانی که ساربان‌ها دور هم جمع شده‌اند به آن‌ها حمله کند، افراد دیگر با چوب به او می‌زنند. پس فقط به چشم‌های ساربان با کینه و خشم نگاه می‌کند و با صدای بلند نعره می‌زند. 🔹️اما زمانی که شتر کینه‌توز ساربان مورد نظر را در بیابان تنها به چنگ آورد، انتقامش را از او می‌گیرد. اما ساربان‌ها برای این چنین مواردی نقشه‌ای طراحی کرده‌اند و آن اینگونه است که هنگامی که لوک یا شتر نر به دنبال ساربان می‌افتد، او لباس‌های خود را در هنگام فرار از تن درآورده و بر زمین می‌اندازد. لوک هم فریب می‌خورد که این خود ساربان است و لباس را گاز گرفته و روی آن می‌نشیند. در این فاصله ساربان می‌تواند خود را به دهکده یا جای امنی رسانده یا پنهان شود. اگر قبل از اینکه ساربان تمام لباس‌هایش را درآورده و پشت سرش بیاندازد، شتر او را بگیرد، به طرز خیلی وحشتناکی جانش را از دست خواهد داد. 🔻به همین دلیل کینه‌ی شتری به صورت ضرب‌المثل در میان مردم رواج دارد و اشاره به افرادی دارد که تا انتقام خود را نگیرند آرام نمی‌شوند. @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 براى امير المومنين عليه السلام نامه‏ اى از معاويه رسيد حضرت مهر نامه را شكست و قرائت كرد : " از طرف امير المومنين و خليفة‏ المسلمين ، معاويه بن ابى سفيان براى على :‏ اى‏ على ! در جنگ جمل هر چه خواستى با ام المومنين‏ : عايشه و اصحاب رسول خدا : طلحه و زبير كردى‏ اكنون مهياى جنگ باش " حضرت جواب نامه را اينگونه نوشت : از طرف عبدالله، تو به رياست‏ مى نازى و من به بندگى خداوند من آماده جنگ‏ هستم به همان نشان كه " انا قاتل جدك و عمك و خالك : من همان قاتل پدربزرگ و عمو و دايى تو هستم " سپس نامه را مهر و امضاء فرمود و از شاگردانش كه در محضرش بودند ، پرسيد : كيست كه‏ اين نامه را به شام ببرد ؟ كسى جواب نداد دوباره حضرت سوالش را تكرار فرمود و اين بار طرماح از ميان جمعيت برخاست و عرض كرد : على‏ جان ! من حاضرم‏ حضرت ضمن اينكه او را از متن‏ تند نامه آگاه كرد ، فرمود : طرماح به شام كه‏ رفتى مواظب آبروى على باش‏ طرماح گفت : سمعاً و طاعتا‏ً آنگاه نامه را گرفت و بسوى شام حركت كرد معاويه در باغ قصرش بود كه عمرو عاص خبر رسيدن‏ يكى از شاگردان على را به او رساند معاويه‏ فورا دستور داد كه بساطى رنگين پهن كنند تا شكوه آن طرماح را تحت تاثير قرار بدهد و او را به لكنت بيندازد دستور انجام شد طرماح وقتى‏ وارد شد و آن فرشهاى رنگين و بساط مفصل را ديد ، بى اعتناء با همان كفشهاى خاك آلوده اش قدمها را بر فرشها گذاشت ، خود را به معاويه رساند و همانطور كه او بر مسندش لميده بود ، طرماح نيز لم داد و پاهايش را دراز كرد اطرافيان معاويه‏ به طرماح اعتراض كردند كه " پاهايت را جمع كن " اما او گفت : تا آن مردك ( معاويه ) پاهايش را جمع نكند ، من هم پاهايم را جمع نخواهم كرد عمرو عاص به معاويه در گوشى گفت : اين مردى‏ بيابانيست و كافيست كه تو سر كيسه ات را كمى شل‏ كنى تا او رام بشود و لحنش را هم عوض كند معاويه ضمن اينكه دستور داد تا سى هزار درهم‏ پيش طرماح بگذارند ، از او پرسيد : از نزد كه‏ ، به خدمت كه آمده اى ؟ طرماح گفت : از طرف خليفه‏ برحق ، اسدالله ، عين الله ، اذن الله ، وجه‏ الله ، امير المومنين على بن ابيطالب نامه اى‏ دارم براى امير زنازاده فاسق فاجر ظالم خائن ، معاوية بن ابى سفيان‏ معاويه ناراحت از اينكه‏ سى هزار درهم نيز نتوانسته است كه اين شاگرد على عليه السلام را ساكت كند ، گفت : نامه را بده ببينم طرماح گفت : روى پاهايت مى ايستى ، دو دستت را دراز ميكنى تا من نامه على عليه‏ السلام را ببوسم و به تو بدهم‏ معاويه گفت : نامه‏ را به عمرو عاص بده‏ طرماح گفت : اميرى كه ظالم‏ است ، وزيرش هم خائن است و من نامه را به خائنى‏ چون او نميدهم‏ معاويه گفت : نامه را به يزيد بده‏ طرماح گفت : ما دل خوشى از شيطان نداريم‏ چه رسد به بچه اش‏ معاويه پرسيد : پس چه كنيم ؟ طرماح گفت : همانكه گفتم‏ بالاخره معاويه نامه‏ را گرفت و خواند بعد هم با ناراحتى تمام كاتبانش‏ را احضار كرد تا جواب نامه را اينگونه بنويسد " على ! عده لشكريان من به عدد ستارگان آسمان‏ است‏ مهياى نبرد باش " طرماح برخاست و گفت : من خودم جواب نامه ات را مى دهم‏: على عليه‏ السلام خود به تنهايى خورشيديست كه ستارگان تو در برابرش نورى نخواهند داشت‏ سپس خواست برود كه معاويه گفت " طرماح ! سى هزار درهمت را بردار و سپس برو " اما طرماح بى اعتناء به‏ حرف معاويه و بدون خداحافظى راه كوفه را در پيش‏ گرفت‏ معاويه رو به عمرو عاص كرد و گفت : حاضرم‏ تمام ثروتم را بدهم تا يكى از شما به اندازه‏ يكساعتى كه اين مرد از على طرفدارى كرد ، از من‏ طرفدارى كند عمرو عاص گفت : بخدا اگر على به‏ شام بيايد ، من كه عمرو عاصم نمازم را پشت سر او ميخوانم اما غذايم را سر سفره تو ميخورم ‏ @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 این تعارف را بسیار شنیده ایم، "ایشالا صدو بیست ساله بشی! "حالا چرا بین این همه عدد، صدوبیست؟ در ایران قدیم پیش از حمله اعراب سال کبیسه به شکل امروزی وجود نداشت، یعنی به جای آنکه هر چهار سال یک روز را به تقویم اضافه کنند، تا اینگونه ساعت های اضافه ی سال تنظیم شود. به جای آن، این روزهای اضافه ای روی هم جمع می شدند و پس از گذشت صدوبیست سال به اندازه سی روز، یعنی یک ماه می شد و مردم آن دوران این یک ماه را جدا از سال دانسته و تمام این ماه را به جشن و شادی می پرداختند و به آن جشن های صدوبیست ساله می گفتند، چون به ندرت پیش می آمد، شخصی در طول زندگیش این جشن ها را ببیند، این آرزو را برایش می کردند تا خداوند به شخص مورد نظر طول عمر بدهد تا بتوانند این جشن های یک ماهه را ببیند. ‎@zarboolmasall
💠دعای روز بیست و هشتم ماه رمضان 🔹اللّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّی فِیهِ مِنَ النَّوَافِلِ وَ أَکرِمْنِی فِیهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ وَ قَرِّبْ فِیهِ وَسِیلَتِی إِلَیک مِنْ بَینِ الْوَسَائِلِ یا مَنْ لایشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ 🔸خدایا بهره مرا در این ماه از اقدام به مستحبات زیاد كن 🔸و مرا در این ماه به حاضر كردن مسائل گرامى دار 🔸 و وسیله ام را به سویت از میـان وسیله ها نزدیك گردان 🔸اى کـسی كه اصرار و سمـاجت اصرار كنندگــان او را مشغــول نمی کــند
📚داستان ضرب المثل فلک همیشه به کام یکی نمی گردد در گذشته بازرگانی ثروتمند در خانه ای بزرگ زندگی می کرد. روزی از روزها که بازرگان در حیاط خانه اش نشسته بود صدای غلام ویژه ی خود را شنید که با ناله می گفت:« قربان بدبخت شدیم؛ زیرا ساعتی پیش قسمتی در بازار آتش گرفته است و همه ی دکان هایمان سوخته اند». بازرگان که چنین شنید ناگهان با دو دست بر سرش کوبید ولی به ناگاه چیزی به خاطرش آمد و گفت:« خدا را شکر می کنم که نیمی از کالاهایم در شهری دیگر هستند و فردا به این جا می رسند. اینگونه می توانم کمی از خسارت را جبران کنم». فردای آن روز باران شدیدی شروع به باریدن کرد به طوری که تا هنگام غروب بند نیامد. در این هنگام به بازرگان خبر دادند که بارهایش به همراه کشتی غرق شده اند. بازرگان که این خبر را شنید بسیار ناراحت شد طوری که چندین روز در رخت خوابش بستری شد.از طرفی بدهی های وی بسیار زیاد بودند و بازرگان نمی توانست از پس هزینه های آن برآید. به این ترتیب حتی غلامان و خدمتکارانش هم از خانه ی او رفتند و او را تنها گذاشتند , پس از مدتی که حال بازرگان بهتر شد و توانست از رخت خوابش بیرون آید دید که از خدمتکارانش خبری نیست و تنها دو غلام ویژه اش در کنار او هستند که البته بازرگان آن دو را نیز مرخص کرد و پس از مدتی خانه و باغ باشکوهش را فروخت ادامه در پست بعد @zarboolmasall
شاید ضرب المثل “ارزن عثمانی، خروس ایرانی” رو شنیده باشید. در جریان نبرد با عثمانی ها روزی فرستاده دولت عثمانی با دو گونی ارزن نزد نادرشاه شرفیاب می‏شود و آنها را در مقابل نادرشاه بر روی زمین می‏گذارد و می‏گوید : لشکر ما این تعداد است و از جنگ با ما صرفنظر بکنید. نادرشاه دستور می‏دهد دو خروس بیاورند و دو خروس را در برابر دو گونی ارزن قرار دهند و خروس ها شروع به خوردن ارزنها می‏کنند. در این هنگام نادرشاه رو به فرستاده عثمانی می‏کند و می‏گوید: برو به سلطانت بگو که دو خروس همه لشگریان ما را خوردند ! این ضرب‌المثل زمانی به کار می رود که کسی از کری خوانی رقیب باک نداشته باشد و آن را با کری قوی تری پاسخ بدهد و این گونه دو طرف با به رخ کشیدن قدرت خود بخواهند باج بگیرند. @zarboolmasall
ضرب المثل عربى 😊 🔻 طابِخُ السُّم آكِلُه 🔻 مَن حَفَرَ حُفرة لأخيه وقعَ فيها 🔅 معادل فارسی: چاه مکن بهر کسی، اول خودت بعدا کسی @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید : من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم ! یک اینکه می گوید : خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد. دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد. سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد. بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت ! استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند. خلیفه گفت : ماجرا چیست؟ استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست ! بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟ گفت : نه بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد. ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیارندارند ؟ پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت @zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃 روزی از روزها در جنگلی سرسبز روباهی درصدد شکار یک خارپشت بود؛ روباه از خارهای خارپشت می ترسید و نمی توانست به خار پشت نزدیک شود. خارپشت با کلاغ نیز دوستی داشت. کلاغ هم به پوشش سخت خار پشت غبطه می خورد. روزی کلاغ به خار پشت گفت: پوشش تو بسیار خوب است؛ حتی روباه هم نمی تواند تو را صید کند. خار پشت با شنیدن تمجید کلاغ گفت: درسته اما پوشش من نیز نقطه ی ضعفی دارد. هنگامی که بدنم را جمع می کنم، در شکم من یک سوراخ کوچک دیده می شود. اگر این سوراخ آسیب ببیند، تمام بدن من شروع به خارش خواهد کرد و قدرت دفاعی من کم خواهد شد. کلاغ با شنیدن سخنان خار پشت بسیار تعجب کرد و در اندیشه نقطه ضعف خار پشت بود. خار پشت سپس به کلاغ گفت: این راز را فقط به تو گفتم. باید آن را حفظ کنی. زیرا اگر روباه این راز را بداند، مرا شکار خواهد کرد. کلاغ سوگند خورد و گفت: راحت باش. تو دوست من هستی. چطور می توانم به تو خیانت کنم؟ چندی بعد کلاغ به چنگ روباه افتاد. زمانی که روباه می خواست کلاغ را بخورد، کلاغ به یاد خار پشت افتاد و به روباه گفت: برادر عزیزم، شنیده ام که تو می خواهی مزه گوشت خار پشت را بچشی. اگر مرا آزاد کنی، راز خار پشت را به تو می گویم و تو می توانی خار پشت را بگیری. روباه با شنیدن حرفهای کلاغ او را آزاد کرد. سپس کلاغ راز خار پشت را به روباه گفت و روباه توانست با دانستن این راز خارپشت بینوا را شکار کند. هنگامی که روباه خار پشت را در دهان گرفت، خار پشت با ناامیدی گفت: کلاغ، تو گفته بودی که راز من را حفظ می کنی؛ پس چرا به من خیانت کردی؟! این داستان خیانت کلاغ نیست، بلکه خارپشت با افشای راز خود در واقع به خودش خیانت کرد. این تجربه ای است برای همه ی ما انسان ها که بدانیم رازی که برای دیگری افشا شد، روزی برای همه فاش خواهد شد. در واقع انسان ها هستند که باید رازدار بوده و راز خود را نگه دارند تا کسی از آن مطلع نشود و آن را در معرض خطر و آسیب قرار ندهد. ‎ @zarboolmasall