eitaa logo
ضرب المثل
31.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
950 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🟩بزک نمیر بهارمیاد .کمبزه با خیار می یاد 🔻به کسی و عده های دورو رازدادن. 🔹️کمبزه ینی میوه‌های نارس مانند خربزه، گرمک، طالبی که میوه ای تقریبا مثل خیار است و این ضرب المثل زمانی به کار می‌رود که کسی در اوج سختی و مشکلات باشد و افراد به جای کمک و تلاش کردن برای حل مشکلات آن شخص وعده وعیدهای بیجا بدهند و فقط دلش را گرم کنند. @zarboolmasall
🟩 به روباهه گفتند شاهدت كيه ؟ گفت: دمم ! ۱- در مورد مغرض یا یاوه گوئی گفته میشود که بر صدق سخن خود شخص مغرض یا یاوه گوتر از خود را به شهادت بگیرد. ۲- این زبانزد زمانی به کار می رود که فردی ادعایی می نماید و طرف روبرو باور نمی کند. یا از او دلیل و مدرک می خواهد. فرد دروغگو ادعا میکند که اگر باور نمی کنی از فلانی (که در اصل یا پیرو او و یا همدست اوست) بپرس. در اینجا در جواب چنین فردی میگویند به روباه گفتند شاهدت کیه گفت دمم ! ۳- به شخصی که بیهوده افراد دیگر را گواه خود سازد می گویند. @zarboolmasall
🟩اگه بگه ماست سفیده، من میگم سیاهه ! ۱- یعنی انقدر به او بی اعتمادم که واضح ترین خبر را هم اگر از زبان او بشنوم باور نمی کنم. ۲- این ضرب المثل را درباره شخصی به کار می برند که بسیار دروغگوست و به این کار زشت نیز شناخته شده است. به همین دلیل کسی حرف های او را باور نمی کند حتی اگر راست بگوید! ۳- این ضرب المثل اغراق در عدم باور سخنان فرد دروغگو را نشان می دهد. منظور از سفیدی ماست، امور بدیهی و پیش پا افتاده است که همه از آن باخبرند. ولی اگر فرد دروغگو از همین امور خبر بدهد، کسی به او و سخنانش بهایی نمی دهد! @zarboolmasall
🟩ضرب المثل در اشعار شاعران 🟩دروغ مصلحت‌آمیز بِه ز راست فتنه‌انگیز 🔹️پادشاهی قصد کشتن اسیری کرد. اسیر در آن حالت ناامیدی شاه را دشنام داد. شاه به یکی از وزرای خود گفت: او چه می‌گوید؟ وزیر گفت: به جان شما دعا می‌کند. شاه اسیر را بخشید. وزیر دیگری که در محضر شاه بود و با آن وزیر اول مخالفت داشت گفت: ای پادشاه آن اسیر به شما دشنام داد. پادشاه گفت: تو راست می‌گویی اما دروغ آن وزیر که جان انسانی را نجات می‌دهد بهتر از راست توست که باعث مرگ انسانی می‌شود. 🔸️جز راست نباید گفت هر راست نشاید گفت @zarboolmasall
دروغش از دروازه تو نمیاید در روزگاران قدیم پادشاهی تصمیم گرفت که دخترش را به دروغگوترین آدم کشورش بدهد. آدم‌های زیادی نزد پادشاه آمدند و دروغ‌های زیادی گفتند و او را خنداندند. اما پادشاه همه‌ی آنها را رد کرد و گفت دروغ‌های شما باور کردنی هستند. تا اینکه جوانی دانا و باهوش تصمیم گرفت کاری کند تا پادشاه را مجبور کند تا او را داماد خودش کند. پولی تهیه کرد و سراغ سبد بافی رفت و از او خواست خارج از دروازه‌ی شهر بنشیند و سبدی ببافد که از دروازه‌ی شهر بزرگتر باشد و داخل دروازه نشود. بعد به سراغ پادشاه رفت و گفت: من دروغی دارم که هم باید بشنوید و هم باید آن را ببینید. پادشاه گفت: بگو چه کنم گفت با من به دروازه شهر بیائید با هم به دروازه رفتند جوان زیرک گفت ای پادشاه پدر شما پیش از مرگشان به پول احتیاج داشتند از پدر من وام خواستند و پدر من هم هفت بار این سبد را پر از سکه و طلا کرد و برای پدر شما فرستاد. اگر حرف مرا باور دارید پس قرض‌ها را پس بدهید. اگر باور ندارید این دروغ مرا بپذیرید و دخترتان را به عقد من در آورید. پادشاه تسلیم جوان زیرک شد و چاره‌ای جز این نداشت. از آن زمان به بعد به هر کس که دروغ بزرگی بگوید می‌گویند: دروغش از دروازه تو نمی‌آید .. @zarboolmasall