eitaa logo
ضرب المثل
31.7هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
964 ویدیو
13 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 داستان معروفی است از بوذرجمهر و پادشاه معاصرش انوشیروان. می گویند بوذرجمهر همیشه این پادشاه را به سحرخیزی نصیحت می کرد و خودش هم صبح زود می آمد؛ شاه هم خوشش نمی آمد که به این زودی بیاید؛ آخرش گفت من یک نقشه ای می کشم که این دیگر مزاحم نشود. به افرادش گفت هنگام سحر که او از خانه اش بیرون می آید و حرکت می کند، شما بروید تمام لباس های او را و هرچه دارد از وی بگیرید که او دیگر این کار را نکند. همین کار را کردند. بین راه، هنوز هوا تاریک بود، او را گرفتند، لختش کردند، پول ها و لباس هایش را گرفتند و رهایش کردند. مجبور شد به خانه برگردد، لباس دیگر بپوشد، آماده بشود و بیاید. آن روز دیرتر از روزهای دیگر آمد. شاه از او پرسید تو چرا امروز دیر آمدی؟ گفت: امروز حادثه ای برایم پیش آمد. حادثه چیست؟ من با دزد برخورد کردم و دزد مانع شد، چنین و چنان کرد، رفتم خانه و بالأخره یک ساعت تأخیر شد. گفت جنابعالی که می گفتید: «سحرخیز باش تا کامروا باشی!»، چطور شد؟ بوذرجمهر در پاسخ گفت: دزد از من سحرخیزتر بود! ‎@zarboolmasall
💠🔹امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام⇩ 《مِن كَفّاراتِ الذُّنوبِ العِظامِ إغاثَةُ المَلهوفِ وَالتَّنفيسُ عَنِ المَكروبِ》 رسيدن به فرياد ستمديده و زدودن غم اندوهناک از كفاره‌هاى گناهان بزرگ است ↲نهج البلاغه، حکمت ۲۴ @zarboolmasall
هدایت شده از قاصدک
🔴 فیلم‌های کامل زندگی پس از زندگی همه قسمتهای ۵ سال (١۵٠ قسمت) اگه برنامه زندگی پس از زندگی رو امسال یا سال‌های قبل از دست دادید و دوست دارید همه قسمت‌های این برنامه رو داشته باشید و سر فرصت نگاه کنید تنها کانالی که همه قسمتهای ۵ فصل این برنامه رو بطور کامل (1.5 ساعته) در کانالش گذاشته، این کاناله، حتما عضوشید و تو مطلب پین لیست قسمتهاش رو ببینید👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0 تمام عناوین هر قسمتم نوشته، حتماعضوشید👆
🔴 گذر پوست به دباغخانه می‌افتد "هشام بن اسماعیل" والی اُمویان در مدینه بود. او آزار بسیاری به مردم، مخصوصاً امام سجاد علیه‌السلام می‌رساند. سرانجام ، به دلیل اعتراض فراوان مردم، "هشام" عزل شد و به خاطر ظلم‌های فراوان او، دستور دادند تا هشام را در وسط شهر ببندند تا دیگران هر طور می‌خواهند از او انتقام بگیرند. مردم نیز یکی یکی می‌آمدند و انتقام می‌گرفتند. هشام می گفت: "بیش از همه از علی‌بن‌حسین وحشت دارم، زیرا به سبب آزارهایی که به او رساندم و لعن و نفرینی که نثار جد او علی‌بن‌اببطالب می‌کردم، انتقامش سخت خواهد بود." روزی که امام سجاد علیه السلام "هشام" را در آن وضعیت دیدند به همراهان فرمودند: "مرام ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن خود انتقام بگیریم." هنگامی که امام سجاد عليه السلام به طرف هشام‌بن‌اسماعیل می‌رفتند، رنگ در چهره هشام باقی نماند، ولی بر خلاف انتظار وی، امام سجاد با صدای بلند، سلام نمودند و با او دست دادند و به او فرمودند: "اگر کمکی از من ساخته است، حاضرم کمک کنم." هشام فریاد زد : {اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ} {خداوند می داند که رسالت خویش را در کجا قرار دهد.} بعد از این رفتار امام سجاد (ع)، مردم مدینه نیز انتقام گرفتن از هشام را متوقف کردند. 📚 تاریخ طبری ، جلد 6 ، صفحه 526 . 📚 شرح الأخبار، جلد 3 ، صفحه 260 . @zarboolmasall
کلاغی آواز کبک را شنید و بر دلش نشست. او تصمیم گرفت که آواز کبک را بیاموزد و از این طریق با کبک ها دوستی گزیند و همنشین آنها شود. کلاغ بسی کوشید اما به جایی نرسید. سرانجام نا امید شد و خواست به رفتار خویش باز گردد، اما نتوانست. زیرا آواز خود را نیز فراموش کرده بود و دیگر زبان کلاغ ها را نمی دانست. بنابرین از اینجا مانده و از آنجا رانده شد. به جای اینکه از زندگی دیگران تقلید کنی، بهترین خودت باش @zarboolmasall ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔴 متنى قابل تامل در باب ديدن نعمت ها «قارون» هرگز نمی دانست که روزی، کارت عابر بانکی که در جیب ما هست از آن کلیدهای خزانه وی که مردهای تنومند عاجز از حمل آن بودند، ما را به آسانی مستغنی میکند. و «خسرو پرويز» پادشاه ایران نمی دانست که مبل سالن خانه ما از تخت حکومت وی راحت تر است. و «قیصر» که بردگان وی با پر شترمرغ وی را باد می‌زدند، کولرها و اسپیلتهایی که درون اتاقهایمان هست را ندید. و «هرقل» پادشاه روم که مردم به وی بخاطر خوردن آب سرد از ظرف سفالین حسرت میخوردند؛ هیچگاه طعم آب سردی را که ما می چشیم نچشید... و «خلیفه منصور» که بردگان وی آب سرد و گرم را باهم می آمیختند تا وی حمام کند، هیچگاه در حمامی که ما براحتی درجه حرارت آبش را تنظیم میکنیم حمام نکرد بگونه ای زندگی میکنیم که حتی پادشاهان گذشته نيز اینگونه نمی زیستند اما باز گله منديم! و هر آنچه دارائیمان زیاد میشود تنگدست تر میشویم...! كمى متفاوت بنگريم... @zarboolmasall
📚 داستان کوتاه ▫️پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پر‌نده بسيار دلبسته بود. ▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش می‌گذاشت و می‌خوابید. ▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار می‌كشیدند. ▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته می‌شد و نمی‌خواست كاری را انجام دهد، او را تهديد می‌ڪردند كه الان پرنده‌اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس می‌گفت: نه، كاری به پرنده‌ام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام می‌دهم. ▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خسته‌ام و خوابم مياد. ▫️برادرش گفت: الان پرنده‌ات را از قفس رها می‌ڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم. ▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبسته‌ایم. ▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پاره‌ای زيبایی و جمالشان، عده‌ای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بسته‌اند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند. ▫️پرنده‌ات را آزاد ڪن! ‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌ @zarboolmasall
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«چاه نکنده منار را می.دزدد»: کاربرد ضرب المثل چاه نکنده منار را می دزدد ضرب المثل چاه نکنده منار را می دزدد به افرادی گفته می‌شود که قبل از مقدمات کار شروع به کار می‌کنند. زمینه پیدایش در روزگاران قدیم مردمی از اهالی روستاهای کویری ایران سخت تلاش کردند تا توانسته بودند در روستای خود چاهی بکنند. مردم از این چاه برای آبیاری زمین‌های کشاورزی خود استفاده می‌کردند. این آبیاری صحیح باعث شد آن‌ها محصولات خوبی برداشت کنند و سود خوبی نیز نصیب‌شان شود. سال به سال وضع مردم این روستا بهتر شد تا این‌که شروع کردند به ساختن خانه‌های جدید برای خودشان و چون برای خانه سازی نیاز به آجر داشتند ، تصمیم گرفتند یک کوره‌ی آجرپزی بسازند تا با خاک‌های همان‌جا آجر تولید کنند و خانه بسازند. با ساختن این کوره با آن مناره‌ی بلندش کار ساخت و ساز روستای آن‌ها سرعت گرفت و کم کم در طی چند سال تبدیل به شهر کوچکی شد و سطح زندگی مردم نیز بالاتر رفت ، به طوری که رشد و ترقی این روستا زبان زد روستاهای اطراف شد. بعضی از روستاها رشد آن‌ها را ناشی از همکاری و پشتکاری که داشتند می‌دانستند. ولی مردم یکی از این روستاهای اطراف عامل پیشرفت آن‌ها را فقط ساخت مناره آجرپزی می‌دانستند و می‌گفتند اگر ما هم چنین مناری داشته باشیم رشد می‌کنیم. یک روز عده‌ای از مردم این روستای فقیر و کم درآمد جمع شدند و تصمیم گرفتند ، راه پیشرفت آن‌ها را به هر روشی شده طی کنند و به این نتیجه رسیدند بهترین راه داشتن مناره است. برای به دست آوردن مناره همه با هم تصمیم گرفتند به آن شهر کوچک بروند و شبانه بدون این‌که کسی بفهمد مناره را بدزدند و به شهر خود بیاورند. همان شب چندین مرد قوی هیکل و صد تا الاغ برای حمل کردن مناره و آوردن آن تا آن روستا به طرف روستای دیگر به راه افتادند ، وقتی آن‌ها وارد آن روستای آباد شدند مردم همه خوابیده بودند و شهر در سکوت بود. روستاییان از فرصت استفاده کردند. طناب‌هایی به دور منار بستند و شروع به کشیدن کردند تا منار را از جا بکنند ، الاغ‌ها را هم طوری قرار دادند تا منار یکراست روی آنها بیفتد و بتوانند به راحتی به روستای خود برگردند و منار را با خود ببرند. ولی هرچه تلاش کردند و زور زدند فایده‌ای نداشت. مردها خیس عرق شدند ولی مناره ذره‌ای تکان نخورد. از صدا و همهمه‌ی مردم پیرمردی که در کوره‌ی آجرپزی کار می‌کرد و شب‌ها همان‌جا استراحت می‌کرد بیدار شد. سرکی به بیرون کشید و فهمید مردم روستای کناری به قصد دزدی مناره دارند تلاش می‌کنند ، در دل شروع به خندیدن کرد. مناره چندین متر در داخل زمین پایه داشت و به این راحتی‌ها حتی تکان هم نمی‌خورد. اول فکر کرد اصلا" خودش را نشان ندهد ، تا آن‌ها تلاش خود را بکنند و هر وقت خسته شدند بروند. مدتی گذشت و مردان قوی هیکل هرچه توان داشتند برای تکان دادن مناره به کار بردند خسته هرکدام به کناری افتادند تا استراحت کنند. پیرمرد که این رفتار آن‌ها را دید دلش سوخت و خواست به آن‌ها کمک کند. چند سرفه کرد و آرام از مناره خارج شد. چند نفر از آن‌ها آمدند پیرمرد را گرفتند تا مبادا داد و فریاد به راه بیندازد و همه‌ی مردم را از حضور آن‌ها مطلع کند. پیرمرد گفت : نیازی به این کارها نیست. من از کار سخت داخل این کوره داغ آجرپزی خسته شده‌ام ، من خوشحال هم می‌شوم شما این کوره را با خود ببرید. فقط یک سوال ، اگر شما این مناره را دزدیدید می‌خواهید چه کارش بکنید؟ یکی از مردان روستا گفت : خوب در روستای خود نصب می‌کنیم تا باعث ترقی ما هم شود. پیرمرد گفت : خوب این آنقدر بزرگ است که مردم اینجا سریع می‌فهمند که شما دزد آن بوده‌اید و به سراغتان می‌آیند ، شما بهتر نیست ابتدا چاهی بکنید به این اندازه که مدتی این مناره را داخل آن پنهان کنید. اهالی روستا که دیدند پیرمرد راست می‌گوید به روستای خود برگشتند و شروع به حفر چاهی کردند که مناره داخل آن جا شود. آن‌ها تصمیم گرفته بودند هرچه سریع‌تر روستای خود را رشد دهند. چند روزی که چاه را کندند به آب رسیدند. وقتی به آب رسیدند ، فکر دزدیدن مناره را کنار گذاشتند و از آب که مایع اصلی آبادانی است استفاده کردند کشاورزی خود را وسعت دادند و روستای خود را آباد کردند. و دیگر کار سخت دزدیدن مناره را فراموش کردند. اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج✨️🕊 @zarboolmasall
الهی از هیچ، همه چیز توانی و از همه چیز به هیچ نمایی، که گویم چنین یا چنانی، تو آفرینندهٔ این و آنی. جُز تو دگری جای نگیرد در دل دل جای تو شد جای کس دیگر نیست @zarboolmasall
ضرب المثل خارجی مثل چینی هر وقت که شادی تو ناراحتی دیگران را به‌وجود آورد، منتظر انتقام باش. ضرب المثل فرانسوی بی‌رفیق شجاع، شجاعت ممکن نیست. مثل آلمانی خون شهدای یک قرن، چشمه‌ای است که نسل‌های قرون دیگر را سیراب می‌کند. مثل آلمانی @zarboolmasall