سرکهٔ مفت از عسل هم شیرینتر است.😋
مفت باشد، گلو جفت جفت باشد.
به مال مفت رسیدی هلاک کن خود را که گاه چنین اتفاق افتد.
طناب مفت که گیر بیاید،آدم خودش را دار میزند.
شیرینتر از عسل، تریاق مفت.
😉معادل عربی:
الخَلُّ بالمجَّانِ حُلوٌ کالعسلِ.[قاموس الأمثال۱۰۷]
(سرکهٔ مفت مثل عسل شیرین است.)
إذا وَجَدتَ القبرَ مَجّاناً فادْخُلْ فیهِ.[مجمع الأمثال۱۰۵:۱]
(اگر قبر مفت و مجانی پیدا کردی وارد قبر شو.)
ألَذُّ مِنَ الغَنیمةِ الباردةِ.[فرائد اللآل۲۱۴:۱]
(لذیذتر از غنیمت بیرنج و زحمت.)
😉معادل انگلیسی:
Stolen fruit is always sweeter.
(میوهٔ مجانی همیشه شیرینتر است.)
😉توضیحات:
این ضرب المثل برای گوشه و کنایه زدن به فردی کارایی دارد که به دنبال چیزهای رایگان و مجانی است.این ضربالمثلها کنایه از نوع تعریض دارند که در بلاغت قسمت بیان به طور کامل توضیح داده شده است.
#ضرب_المثل_فارسی
#ضرب_المثل_عربی
#ضرب_المثل_انگلیسی
@zarboolmasall
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
هرچه روح تو عظیم تر باشد،
اشتباهات دیگران را کوچک تر میبینی؛
هرچه بزرگوارتر باشی،
کمتر به دیگران نیازمندی؛
هرچه کمتر نیازمند باشی
کمتر از آنان دلگیر میشوی
هرچه کمتر دلگیر شوی،
کمتر آسیب میبینی.
هرچه کمتر آسیب بینی،
راحت تر میبخشی.
#ظرفيت_روحتان_افزون_باد
@zarboolmasall
ضرب المثل انگلیسی
Fall seven times and stand up eight
هفت بار زمين بخور اما هشت بار به پا خيز.
.Eyes always tell the trut
چشمهاى آدمها ، هميشه حقيقت رو ميگن.
.Nothing in the world smells as good as the person you love
هيچ چيز در جهان به خوبيِ بويِ کسي که دوستش داري نيست.
@zarboolmasall
🔴 ﺩﻟﺪﺍﺭﻯ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ عجل الله تعالی فرجه الشریف ﺑﻪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭﻯ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺣﺎﻛﻢ ﺳﺘﻤﮕﺮ ﻧﻴﺸﺎﺑﻮﺭ، ﺑﻪ ﻧﺎﻡ (ﻋﻤﺮ ﻭﺑﻦ ﻋﻮﻑ) ﺗﺼﻤﻴﻢ ﮔﺮﻓﺖ ﻣﺮﺍ (ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺭﺳﺎﻟﺖ ﻭ ﺗﺸﻴﻊ) ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻛﻨﺪ، ﻫﺮﺍﺳﺎﻥ ﺷﺪﻡ، ﺑﺎ ﺑﺴﺘﮕﺎﻧﻢ ﻭﺩﺍﻉ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺎﻣﺮﻩ، ﺣﻀﻮﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ (ﻉ) ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ، ﻭ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺼﺪ ﻓﺮﺍﺭ ﻭ ﻣﺨﻔﻰ ﻛﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻢ، ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻧﺰﺩ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ، ﺷﺮﻓﻴﺎﺏ ﺷﺪﻡ، ﺩﻳﺪﻡ ﭘﺴﺮﻯ ﻛﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﺎﻩ ﺷﺐ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻰ ﺩﺭﺧﺸﻴﺪ، ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﻧﻮﺭ ﺟﻤﺎﻟﺶ ﺁﻥ ﭼﻨﺎﻥ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﻭ ﺷﻴﻔﺘﻪ ﺷﺪﻡ ﻛﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻮﺩ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻢ، ﺁﻥ ﻛﻮﺩﻙ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: (ﺍﻯ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ! ﻓﺮﺍﺭ ﻧﻜﻦ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺷﺮ ﺁﻥ ﺣﺎﻛﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺗﻮ، ﺩﻓﻊ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ).
ﺣﻴﺮﺕ ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺩﺗﺮ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﺴﻜﺮﻯ (ﻉ) ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: (ﺍﻳﻦ ﺁﻗﺎﺯﺍﺩﻩ ﻛﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﻃﻦ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ؟ ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﻮ ﺍﺑﻨﻰ ﻭ ﺧﻠﻴﻔﺘﻰ ﻣﻦ ﺑﻌﺪﻯ: (ﺍﻳﻦ ﻛﻮﺩﻙ ﭘﺴﺮﻡ، ﻭ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻣﻦ، ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﻰ ﺑﺎﺷﺪ).
ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺮﺍ ﺷﺮ (ﻋﻤﺮﻭ) ﺣﻔﻆ ﻛﺮﺩ، ﺯﻳﺮﺍ ﻣﻌﺘﻤﺪ ﻋﺒﺎﺳﻰ، ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﺗﺎ (ﻋﻤﺮﻭ ﺑﻦ ﻋﻮﻑ) ﺭﺍ ﺑﻜﺸﺪ.
ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺍﻟﺮﺟﻌﻪ ﻓﻀﻞ ﺑﻦ ﺷﺎﺫﺍﻥ، ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻧﻘﻞ ﺍﺛﺒﺎﻩ ﺍﻟﻬﺪﺍﻩ، ﺝ 7، ﺹ 356.
@zarboolmasall
🌸ضرب المثل اردکانی
✅. پِرَن مون ( پیراهن مان) توی یکی اُفتو ( آفتاب) خشک مِشه
🍂این مثل در بیان علاقه و محبتی که از صمیم قلب نباشه بکار می برند و هیچ نزدیکی و دوستی بین این دونفر نمی باشد جز اینکه لباس شان در آفتاب خشک می شود
#اردکانی
@zarboolmasall
🔴 قاضی درستکار
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در زمان مهدی عباسی، (عاتبه بن یزید) قاضی بغداد بود. روزی هنگام ظهر عاتبه همراه با دفتر دیوان قضاوت بر مهدی وارد شد و از او خواست که دفتر را از او بگیرد و استعفای او را بپذیرد.
پرسید: سبب استعفا چیست؟ قاضی گفت: دو نفر برای حل مشکلی نزد من امدند و هر کدام دلیل و شاهدی اوردند که محتاج به تامل و اندیشه بود. انها را رد کردم تا شاید بروند اشتی کنند و نزاع بر طرف شود.
یکی از انان متوجه شده بود که من به رطب علاقه دارم؛ لذا مقداری رطب عالی تهیه و به خادم هم پول قابل توجهی داده بود که ان را به من برساند. تا چشمم به رطب افتاد، به خادم گفتم: به صاحبش برگردان! امروز دوباره ان دو نفر برای قضاوت امدند. دیدم در نظر من صاحب رطب مقدم و محبت من به او بیشتر است.
این است داستان من که هنوز هدیه را قبول نکرده، ان گونه تمایل به صاحب رطب دارم. بعد از قبول هدیه چه خواهد شد؟
من می ترسم فریب هدیه ها را بخورم و نتیجه اش فساد در میان مردم باشد؛ لذا مرا معاف دار!)
مجله مبلغان مهر و آبان 1385، شماره 83
@zarboolmasall
ضرب المثل کشور انگليس :
1-اشتباه یک پزشک ، زيرخاک دفن می شود
2-اشتباه يک مهندس ، روی خاک سقوط میكند
3-اشتباه يک معلم ، روی خاک راه می رود و جهانی را به فنا می كشد ... !
@zarboolmasall
📚#پسرچوپانپاک
✍روزى شاه عباس با لباس درويشى در شهر مىگشت. غروب شد.
شب هر چه گشت جائى براى خوابيدن پيدا کند نتوانست.
به او گفتند در سه فرسنگى شهر چوپانى هست که مهمان مىپذيرد.
پادشاه به آنجا رفت.
چوپان به درويش گفت زنم آبستن است و نمىتواند از مهمان پذيرائى کند.
درويش اصرار کرد و چوپان قبول کرد.
🔹بعد از شام، زن چوپان شروع کرد به آه و ناله.
چوپان به درويش گفت:
زنم در حال زائيدن است و من هم همين يک اتاق را دارم.
شاهعباس گفت :
يک مقدار هيزم به من بده در ايوان آتش روشن مىکنم و مىنشينم. چوپان رفت دنبال قابله.
زن چوپان يک پسر به دنيا آورد.
🔸صبح رمالى آوردند.
رمال رمل انداخت و گفت:
اين پسر با دختر شاهعباس عروسى مىکند. شاهعباس تصميم گرفت پسر را بخرد و ببرد و به دست جلاد بسپارد.
به چوپان گفت:
من بيست سال است که فرزندى ندارم. هر چه بخواهى به تو پول مىدهم، پسرت را به من بفروش.
چوپان مخالفت کرد زن چوپان گفت: ما باز هم بچهدار مىشويم. بچه را بده.
🔹زن چوپان سه روز به بچه شير داد. بعد شاهعباس به اندازهٔ دو برابر وزن بچه ليره به چوپان داد و بچه را به قصر برد.
شاهعباس دو وزير داشت.
يکى کافر و ديگرى مسلمان بود. شاهعباس بچه را به وزير مسلمان داد و گفت: ببر و او را بکش...
وزير بچه را بود ولى دلش سوخت و او را در غارى گذاشت. بعد پيراهن بچه را با خون کلاغى که شکار کرده بود، خونين کرد و آورد پيش شاه فردا که شد چوپان گله را به بالاى آن کوه برد.
🔸به امر خدا بزى مأمور شد که به بچه شير بدهد.
وقتى چوپان گله را برگرداند، صاحب بز ديد و شير ندارد و به چوپان اعتراض کرد.
روز دوم هم همينطور شد.
روز سوم چوپان بز را تعقيب کرد و بچه را ديد و او را با خود به خانه آورد.
ده سال گذشت.
در اين مدت هم چوپان صاحب فرزندى نشد. پس از پانزده سال، شاهعباس با لباس درويشى به در خانه چوپان رفت.
غروب که شد از چوپان پرسيد چند فرزند داري؟
🔹چوپان گفت: فرزندى ندارم اين پسر را هم در خرابهاى پيدا کردهام.
شاهعباس فهميد که پسر همان است که قرار بود وزير او را بکشد. نامهاى نوشت و به پسر داد که به قصر ببرد. در آن نامه نوشته شده بود که پسر را بکشند. پسر نامه را برداشت و برد نزديکىهاى قصر کنار نهرى خوابيد.
دختر پادشاه که از حمام برمىگشت پسر را ديد و عاشقش شد.
ديد گوشهٔ نامهاى از جيب او بيرون آمده نامه را برداشت و خواند و فهميد که پدرش دستور داده او را بکشند.
🔸آن را پاره کرد و نامهٔ ديگرى نوشت که طلاق دختر را از پسر وزير بگيرند و براى پسر حامل نامه عقد کنند و رفت.
پسر بيدار شد.
نامه را به دست وزير داد.
وزير نامه را خواند، ملائى را خبر کرد.
طلاق دختر را از پسر خود گرفت و او را به عقد پسر درآورد و بعد عروس و داماد را با صد سوار به خانهٔ چوپان بردند.
🔹پادشاه وقتى آنها را ديد مبهوت ماند و با خود گفت:
آنچه خدا خواهد همان خواهد شد....
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
@zarboolmasall
♦️ضرب المثل در شعر
🔻دلا خوکن به تنهایی، که از تنها بلا خیزد
✍️شاعر: فیض کاشانی
#ضرب_المثل_در_شعر
@zarboolmasall
📚حکایت خواندنی
روزی جوانی نزد پدرش آمد و گفت:
دختری را دیده ام و میخواهم با او ازدواج کنم
من شیفته زیبایی این دختر وجادوی چشمانش شده ام، پدر با خوشحالی گفت این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟
پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت: ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست وتو نمیتوانی خوشبختش کنی، او را باید مردی مثل او تکیه کند، پسر حیرت زده جواب داد، امکان ندارد پدر کسیکه با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما!
پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با کدامیک از این دو ازدواج کند قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت: این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته شخص صاحب منصبی چون من است پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند
وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر، امیر نیز مانند بقیه گفت این دختر فقط با من ازدواج میکند!!
بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت راه حل مسئله نزد من است، من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید اولین کسیکه بتواند مرا بگیرد با اوازدواج خواهم کرد!!
و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پدر؛ پسر ؛قاضی ؛وزیر و امیر بدنبال او، ناگهان هرپنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند
دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا میدانید من کیستم؟!!
من دنیا هستم!! من کسی هستم که اغلب مردم بدنبالم میدوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند و در راه رسیدن به من از دینشان ، معرفتشان غافل میشوند و حرص و طمع انها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالیکه هرگز به من نمیرسند...
@zarboolmasall