ذره بین 🔍
قصه شب آخرین آرزو (قسمت هشتم ) روزها شبیه هم می گذشتند و هیچ تغییر محسوسی در بهبود بیماری ایرج
قصه شب
آخرین آرزو (قسمت نهم)
مهدی به کمک آقای مهدویان گرفتن روادید آمریکا را پی گیری می کرد. آنها چند بار به سفارت آمریکا در برلین (پایتخت آلمان) مراجعه کردند و آقای مهدویان هم به عنوان مترجم او را همراهی می کرد. وزارت خارجه آمریکا تا می توانست در ورود ایرج اشراقی به آمریکا کارشکنی می کرد اما بیمارستانی که او را پذیرش کرده بود سعی داشت ورودش را به آمریکا تسهیل کند. تا اینکه بعد از گذشت دو هفته شرایط و مقدمات سفر به آمریکا برای آن سه مسافر فراهم شد.
نرگس هم در این مدت به اوضاع و احوال پدر رسیدگی می کرد. شرایط جسمانی پدر اصلاً خوب نبود و به سختی و کند نفس کشیدن او هم این موضوع را به وضوح نشان می داد. حضور نرگس باعث آرامش و دلگرمی ایرج اشراقی بود او قادر نبود با پرسنل بیمارستان گفتگو کند و نرگس عامل ارتباطش با پرسنل بود هرچند نرگس هم در برقراری ارتباط کلامی بسیار دچار مشکل بود.
وقتی روادید آمریکا حاضر شد ایرج را از بیمارستان همر مرخص کردند آقای مهدویان او و بچه ها را با ماشین به خانه جانبازان رساند. وقتی به آنجا رسیدند نرگس در حالی که احساس خجالت و شرم و در ماشین را باز می کرد، گفت: آقای مهدویان ما بسیار از شما مچکریم. حلالمون کنید این مدت که اینجا بودیم خیلی به شما زحمت دادیم. اگه شما نبودین کارای ما اینجا خیلی خیلی سخت می شد. آقای اشراقی لبخندی زد و گفت: این چه حرفیه من خودم دوست داشتم به شما کمک کنم. آدم باغیرت که هم وطناشو تو غربت تنها نمیزاره! اونم هم وطن بیمار! مهدی در حالی که پیاده می شد، گفت: به هر حال معذرت می خوایم اسباب زحمت شما شدیم و شمام از کارتون بیکار شدین. آقای اشراقی در حالی که در ماشین را باز می کرد تا ایرج به کمک بچه ها از ماشین پیاده شود، گفت: نه بابا این چه حرفیه چرا شماها انقدر تعارف می کنید؟! من همش چند روز مرخصی گرفتم آقا ایرج منو یاد برادرم میندازه اونم شیمیایی بود و چن باری هم اومد همین بیمارستان اما سلامتی در کار نبود و همین پارسال شهید شد آقا ایرجو می بینم انگار اونو می بینم. خیلی مواظب پدرتون باشید. چه ساعتی پرواز دارین؟ نرگس در ماشین را بست و گفت: ساعت 3 صبح. آقای مهدویان پشت فرمان نشست و گفت: پس برین استراحت کنید. برای پدرتون دعا می کنم که هرچه زودتر سلامتیشو به دست بیاره و خداحافظ هردوتاتون. نرگس و مهدی هم در حالی که کنار پدر ایستاده بودند از اقای مهدویان خداحافطی کردند و ماشین از آنجا دور شد. آنها همراه پدر به خانه جانبازان رفتند تا بعد از استراحت با پدر به فرودگاه بروند.
ادامه دارد ...............
🔮 دعوتید به عقیق 👇
http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
هدایت شده از .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا
امروزمان گذشت
فردایمان را باگذشتت
شیرین ومصفا کن
ما به مهربانیت محتاجیم
خدایا حاجات همه بندگانت را در این شب زیبا ،برآورده و به خیر بگردان.
"آمین"👌❤️
دوشنبه تون عالی
خدایادراولین روز
مردادتوشه دوستانم
راپرکن از
31روزشادی
31روزآرامش
31روزموفقیت
31روزسلامتی
31روزبدون مشکل و
31روزپرازخیروبرکت
🌱🌹👇 عقیق 👇🌹🌱
http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8f