ذره بین 🔍
قصه شب آخرین آرزو (قسمت بیست وششم) صبح که از خواب بیدار شد هنوز آفتاب طلوع نکرده بود. تورج و کام
قصه شب
آخرین آرزو (قسمت بیست وهفتم)
صبحانه که تمام شد کامران به نرگس گفت: می توانم پدر شما را ببینم؟! نرگس از لحن و شیوه حرف زدن کامران خنده اش گرفت اما در حالی که سعی می کرد جلوی خود را بگیرد گفت: باشه من و مهدی امروز میریم بهش سر بزنیم تو هم با ما بیا. البته خوبه که تو هستی آخه .... ما اینجا .... هیچ جایی رو بلد نیستیم. کامران تشکر کرد و پس از پوشیدن لباس سه نفری سوار ماشین کامران شدند که به بیمارستان بروند.
• مهدی و نرگس صندلی عقب نشسته بودند و کامران هم گاهی اوقات از آینه آنها را نگاه می کرد. حرف زیادی بین آنها رد و بدل نشد فقط مهدی خیلی آرام طوری که فقط نرگس بشنود از او پرسید یعنی کامران هم ماشین داره؟ نرگس آهسته گفت: آره خب حتماً مال خودشه چون پریروز که آمدیم این ماشین نبود! مهدی هم گفت: ولی ماشین قشنگیه ها! به نظرت اسمش چیه!؟ نرگس که احساس می کرد کامران مراقب آنها است گفت: هیس فعلاً چیزی نگو بعداً باهاش حرف می زنیم.
• به بیمارستان که رسیدند کامران اول رفت ماشینش را در پارکینگ گذاشت و سپس همراه مهدی و نرگس وارد بیمارستان شد حیاط بیمارستان نسبتاً شلوغ بود و هرکس هم که از کنار آن سه نفر رد می شد حتماً نیم نگاهی به آنها می کرد. به طبقه دوم که رسیدند سه نفری نگاهی به همدیگر کردند تعجب در چشمان هر سه نفر موج می زد بخش داخلی شلوغ بود و چند نفری هم دم در اتاق کنار اتاق ایرج ایستاده بودند. مهدی گفت: به نظرتون اینجا خبری شده؟! کامران گفت بزارین برم بپرسم و به طرف آن اتاق رفت. مهدی یادش آمد دختری که روز قبل با او برخورد کرد را داخل همان اتاق دید. سرش را پایین انداخت و همراه نرگس وارد اتاق پدر شدند. ایرج روی تخت نشسته بود و قرآن کوچکش هم در دستش و با صوت زیبا و دلنشینی مشغول قرائت ان بود. وقتی آن دو نفر را دید قرآن را بست و داخل کشو کنار تخت گذاشت و با آنها سلام و احوال پرسی کرد.
• در همین هنگام چشمان ایرج متوجه حضور مردی شد که داشت به او نگاه می کرد. کامران وارد اتاق شده بود و پشت سر بچه ها ایستاده بود. نرگس گفت: بابا این کامرانه بچه عمو ایرج آمده شما رو ببینه. کامران دستش را به طرف ایرج دراز کرد و دستان نحیف ایرج را در دست گرفت و گفت: از آشنایی با شما خوشبختم. ایرج با صدای آرامی گفت: بابا تو هم بشین سر پا واینسا. کامران نگاهی به نرگس کرد. نرگس گفت: میگه بشین و راحت باش. کامران روی تخت ایرج کنار مهدی نشست. پس از صحبتی کوتاه درباره سلامتی ایرج، به مهدی گفت: می دونستی تو اتاق بغلی مایکل مورگان یکی از بازیکنان خیلی خوب تیم سیاتل سوپر سانیکس بستریه؟! اون عالیه هیچ وقت توپ بهش نمی رسه مگه اینکه حتماً اونو گل کنه. من هر وقت بتوانم حتماً میرم استادیوم تا بازی این تیم ببینم من طرفدار سرسخت این تیمم.
ادامه دارد .......
🔮 دعوتید به عقیق 👇
http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
هدایت شده از .
هـزار آرزوی بشـر در مقابل یک تقدیرِ الـهی محکوم به فنــاست🌹آرزو دارم خدای مهربان
بهترین تقدیـرها رابرایتان رقـم بـزند
شبتون زیبــا
🔮 دعوتید به عقیق 👇
http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: یکشنبه - ۲۱ مرداد ۱۳۹۷
میلادی: Sunday - 12 August 2018
قمری: الأحد، 29 ذو القعدة 1439
🌹 امروز متعلق است به:
🔸مولی الموحدین امیر المومنین حضرت علی بن ابیطالب علیهما السّلام
🔸(عصمة الله الكبري حضرت فاطمة زهرا سلام الله عليها)
💠 اذکار روز:
- یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه)
- ایاک نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه)
- یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹شهادت امام جواد علیه السلام، 220ه-ق
📆 روزشمار:
▪️7 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️9 روز تا روز عرفه
▪️10 روز تا عید سعید قربان
▪️15 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️18 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
👇⚜🌹مجله عقیق🌹⚜👇
http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
لطفا نشر دهید🙏