eitaa logo
ذره بین 🔍
818 دنبال‌کننده
45.8هزار عکس
2.9هزار ویدیو
240 فایل
📚 افراد عادی به دنبال سرگرمی و افراد خاص به دنبال یادگیری بیشتر هستند...... جهت انتقادات و پیشنهادات 🆔 جهت تبادلات 🆔 ‌.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 ✅نابینا:مگر شرط نکردیم از گیلاس های این سبد یکی یکی بخوریم؟ بینا:آری ✅نابینا:پس تو با چه عذری سه تا سه تا می خوری؟ ✅بینا:تو حقیقتا نابینایی؟ نابینا:مادرزاد ✅بینا:چگونه دریافتی من سه تا سه تا میخورم؟ ✅نابینا:آن گونه که من دو تا دوتا می خوردم و تو هیچ معترض نمی شدی! تنها کسانی در مقابل فساد و بی قانونی می ایستند که خود فاسد نباشند به عقیق بیایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
📚 پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟ 👌 که چرخ فلک گرد است و میچرخد 💥 ، کانالی ویژه اخبار و تحلیل های خاص 👌 http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93
📕📗📘📙 📘📗📕 📗📕 📙 📚 🌹 زنی با دو پسر کوچکش از میان جنگل می گذشت، ببری رسید و خواست به آن ها حمله کند و آن ها را بکشد و بخورد. زن در آن ابتدا بسیار ترسید اما ناگهان فکری به خاطرش رسید و به بچه هایش گفت: چرا برای خوردن این ببر با هم دعوا می کنید؟ فعلآ همین یک ببر را بخورید، بعد یک ببر دیگر پیدا می کنم. ببر فکر کرد آن زن و بچه هایش بسیار شجاع هستند؛ بر گشت و پا به فرار گذاشت. القضا روباهی را دید؛ روباه پرسید چرا فرار می کنی؟ ببر گفت: یک زن و دو بچه اش به جنگل آمده اند آن ها ببر خوار هستند و من دارم فرار می کنم. روباه خندید و گفت: عجب، پس تو از آدم ها می ترسی؛ بگذار من بر پشت تو سوار شوم و با هم پیش آدم ها برویم تا به تو نشان بدهم میتوانی آن ها را به آسانی بکشی و بخوری. القصه روباه پشت ببر پرید و ببر هم به جایی که زن و بچه ها را دیده بود برگشت. زن باز هم ترسید اما دوباره فکرش را به کار انداخت و گفت: ای روباه پست فطرت، تو همیشه سه ببر برای من و فرزندانم می آوردی، حالا چرا فقط یکی آورده ای؟! ببر این بار بیشتر ترسید و برگشت و همان طور که روباه روی پشتش بود با سرعت گریخت. روباه خودش را با زحمت روی پشت ببر نگه داشت و هر لحظه به سمتی کج می شد و داشت بر زمین می خورد. سر انجام ببر به رود خانه ای رسید و از ترس به میان رود خانه پرید و روباه غرق شد و ببر با زحمت شنا کرد و به آن سمت رودخانه رفت اما از شدت خستگی روی زمین افتاد و مرد. 🏴 ، کانالی ویژه اخبار و تحلیل های خاص 🕌 http://eitaa.com/joinchat/1366032390C8fbb147e93