📝
#اندکی تأمل
بزرگ ترین درسی که تو زندگیم گرفتم برای زمانیه که دوازده سالم بود...
هم نیمکتیم برعکس من از زنگ انشاء فراری بود ... معلم بهش گفته بود اگه از هفته ی دیگه بدون انشاء بیاد دیگه حق نداره سر کلاس بشینه ... یکروز قبل از زنگ انشاء وقتی بهش یادآوریکردم حرفای معلم رو بهم گفت مریض بودم و نتونستم بنویسم ، میشه تو به جای من بنویسی؟! رفیقم بود، می خواستم کمکش کنم ... دفترش رو گرفتم و بهترین انشایی که می تونستم براش نوشتم... وقتی انشاش رو خوند گفت لطفت رو هیچوقت فراموش نمی کنم ... خوشحال شدم از اینکه تونسته بودم کمکش کنم...اما چند روز بعد وقتی معلم موضوع انشاء گفت رفیقم رو کرد به منو گفت زحمتش با خودت ! تو خیلی خوب انشاء می نویسی ...
جا خورده بودم ... دیگه مریض نبود که بخوام کمکش کنم ... خودش می تونست کارش رو انجام بده ... اولش گفتم نه ولی انقدر اصرار کرد که قبول کردم ... این داستان هر هفته تکرار می شد اما من دیگه از کمک کردن حس خوبی نداشتم چون دیگه به خواست خودم بهش کمک نمی کردم ... پشیمون شده بودم از اینکه چرا از همون اول کمکش کردم...
دفعه ی آخر دلمو زدم به دریا و گفتم نمی نویسم... انقدر ناراحت شد که رفاقت چند سالمون بهم خورد ...حالا بعد از این همه سال هنوز هستن آدمایی که پشیمونت می کنن از اینکه توی سختی و شرایط بد به دادشون رسیدی ... چون بعد از اون پرتوقع میشن و هیچوقت نمی تونن ازت "نه" بشنون... دیگه کاری که براشون می کنی رو لطف نمی دونن و فکر می کنن وظیفه ای هست که باید بی چون و چرا انجامش بدی...
حالا سال هاست یکی تو گوشم میگه : هیچ وقت کاری نکن که لطفت تبدیل به وظیفشه...
#ارسالی:شاکر
@zarrhbin
#اندکی تامل
چند روز پیش در فضای مجازی فیلمی پخش شد که یک تریلی واژگون شده و مردم ریختند و درحالی که راننده مبهوت سانحه بود؛ بار او را غارت میکنند.
مقایسه کنید با سانحه هوايي ۱۹۵۲ تهران كه منش ويژه و بزرگواري ايرانيان نيمه قرن بيستم را به ثبت رسانيد:
چهارم دی ماه ۱۳۳۱ يك هواپيمای شركت هواپيمايي ايران كه از شيراز و اصفهان به تهران مي آمد، در نزديكي فرودگاه مهرآباد هنگام كم كردن ارتفاع براي نشستن سقوط كرد و همه مسافران و سرنشينان آن جز دو تن (حسين عدل رئيس شركت تلفن شيراز و مهندس خزايني) كشته شدند.
نكته جالب و قابل تامل در اين سانحه زنده ماندن و سلامت كامل اين دو تن از ميان دهها مسافر نبود، دست نخورده ماندن يك بسته بسيار بزرگ پُر از اسكناس بود كه با اين هواپيما حمل مي شد.
اين بسته پس از برخورد هواپيما به زمين از داخل آن بيرون افتاده، بازشده و اسكناسها سطح بيابان (چند قدمي جاده جنوبي پُر رفت و آمد كرج ـ تهران ) را تا مسافتي دور پوشانده بود.
صدها نفر كساني كه به كمك و يا تماشا آمده بودند و عموما از كارگران تنگدست محل و نوجوانان بودند حتي يك قطعه اسكناس را براي خود برنداشته بودند و به خبرنگاران خارجي گفته بودند كه تصاحب به ناحق مال ديگران ـ دولت و يا شخص ـ حرام است و باعث ناراحتي وجدان مي شود و ما تنها به دسترنج خود قانع هستيم.
اين خبرنگاران به سراسر جهان نوشته بودند كه سانحه پُرتلفات هوايي تهران منش ويژه و بزرگواري ايرانيان سال۱۹۵۲را به ثبوت رساند و اگر در كشوري ديگر اتفاق افتاده بود، مردم تماشاگر حتي يك قطعه اسكناس را باقي نمي گذاشتند و براي تصاحب آنها هجوم مي بردند و با هم مسابقه مي دادند.
این حکایت ۶۰ سال پیش مردم این سرزمین است.
#ارسالی
@zarrhbin