▫️که ۵ تا گوسفند در آن باشد. مردم سر و صدا می کنند و عده ی زیادی می ریزند و بچه ها را از داخل گل و لای در می آورند خوشبختانه زیر حوض زیاد خالی نبود. بچه ها همه زخم های سطحی برداشته بودند. فقط دست حسین ریاحی و پای عباس قلندری شکسته بود. این هر دو بچه کولی بودند خانه شان همان نزدیکی قرار داشت. همه می گفتند #ابوالفضل_العباس_ع بچّه ها را محافظت کرد.
▪️از فردا بی بی صغری به فکر افتاد که سفره ی نذری ابوالفضل با پنج تا گوسفند پهن کند. بی بی صغرای فقیر که آه ندارد با ناله سودا کند می خواست این سفره رنگین را برای ابوالفضل العباس پهن کند. مشکل آن بود که پدر و مادر بچه هایی که توی حوض خانه خرابه رفته بودند، هم وضع اقتصادی شان مثل بی بی صغری، حالا کمی بهتر یا بدتر بود. آن ها نمی توانستند کمکی کنند. اگر وضع آنها خوب بود که بچه هایشان سر ظهر توی حوض پر از آب گل آلود نمی رفتند تا خود را خنک کنند.اگر آن ها پول دار بودند می رفتند توی زیرزمین پهلوی حوضخانه و بادگیر و آب خنک سرداب و هندوانه خنک که با یخ یخچال طبیعی #طزرجان خنک شده بود می خوردند.
▫️ده روزی بی بی صغری غصه می خورد که چطوری نذرش را ادا کند. یک روز زن ها که سر کوچه جمع بودند، گفته بودند که بی بی صغری حالا یک چیزی گفته، ابوالفضل (ع) هم که می داند او پول ندارد. بالاخره یکی از آن ها به بی بی صغری گفته بود اینها که بچه ی تو نبودند تو هم یک مرتبه بدون قصد و نیت یک حرفی زده ای حالا خودت را اذیت نکن ابوالفضل العباس قبول دارد بی بی گفته بود بچه ها همه بچه ی من هستند، بعد هم حرفی از نهادم برآمد، شما غصه نخورید ابوالفضل خودش کمک می کند. اگر سفره، سفره ی ابوالفضل است، خودش پهن می شود؛ ۵ تا گوسفند هم پیدا می شود روز دیگری زن ها می گویند هر کس کمکی کند و بی بی هم نیم من خرما بخرد و سفره ای بیندازد. بی بی گفته بود همان که نذر کردم می شود، بهترش هم می شود. شما غصه نخورید.
▪️بعد از ده روز که نذر بی بی صغری ورد زبان ها و نقل کوچه ها بود شیرین خانم زن ارباب اردشیر کی نژاد زرتشتی به بی بی می گوید: شنیدم برای سلامتی بچه های مردم نذر کرده ای سفره ابوالفضل بیندازی؟ بی بی می گوید: بله نذر کردم. شیرین خانم می گوید:بیا سفره را توی خانه ی ما بینداز. ۲ تا گوسفند هم من می دهم بی بی قبول می کند و قرار می شود سفره را در خانه ی ارباب اردشیر بیندازد.
▫️حاجی خان وزیری از کردهای سنندجی و از برادران اهل تسنن بود. چه کرده بود نمی دانم ولی به یزد تبعید شده بود در یزد داماد شده بود. حاجی خان اهل تسنن بود و بسیار هم در مذهب خود دقیق بود، بچه هایش همه شیعه هستند ولی با اقوام اهل تسنن خود که در سنندج هستند، رفت و آمد دارند حاجی خان به در خانه ی بی بی صغری می رود و می گوید سفره ی نذری ابوالفضل داری؟ بی بی می گوید بله، یک گوسفند هم من می دهم. این شد ۳ گوسفند.
▪️حاجی خان که از در خانه بی بی دور می شود بی بی صغری دفش را بر می دارد و محکم می زند و شادی کنان می گوید: ابوالفضل خود دارد سفره اش را پهن می کند من چه کاره ام؟ شیرین خانم با زرتشتی های الله آباد( روستایی در ۲۰ کیلومتری یزد که همه زرتشتی بودند) درباره ی نذری بی بی صغری صحبت می کند. اهالی زرتشتی آن روستا دو گوسفند دیگر را قبول می کنند. روز چهاردهم نیت بی بی صغری بود که همه خبردار شدند که ۵ گوسفند درست شد ۴ تا زرتشتی ها می دهند و یکی را هم حاجی خان سنندجی اهل سنت.
@zarrhbin
👇👇👇👇