eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.4هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
👆👆👆 🔹بعد در سوم و یا در بیرونی ( در اول از بیرون ) باز شد . من وارد هوای ۳۵- درجه شدم . دوستان داخل ماشین را حداقل ۱۲ دقیقه معطل کرده‌بودم . از همه عذرخواهی کردم . خانم دانمارکی گفت :" عذرخواهی کافی نیست!" همه را به صرف قهوه مهمان کردم. این دعوت منشا آشنایی بیشتر شد . 🔹از کوه سرازیر شدیم . احساس کردم راننده‌ی باتجربه ما نیز گاه در انتخاب جهت‌ها دچار تردید می‌شود . ماشین را نگه می‌داشت تا جاده را درست بیابد . برخی ژالون ها زیر مدفون شده بود . بالاخره از کوه پایین آمدیم. درجه حرارت چهار درجه افزایش یافت . در پایین کوه هوا ۳۱- درجه بود . حالت دستگاه حرارت سنج ماشین ، درجه بیرون را ۳۱- نشان می‌داد. 🔹اندکی از شدت باد و بوران کاسته شد . بعد از چند کیلومتر ، راننده ماشین را عمود بر جاده نگه داشت و تمام چراغ‌ها و نورافکن‌های آن را روشن کرد. نورافکن‌های بسیار قویِ مه‌شکن ! در محوطه ای نسبتا وسیع ، صدها بلکه هزارها میله دیده‌ می‌شد؛ میله‌هایی که به صورت منظم در زمین کاشته شده بود . راننده گفت :" اینجا یکی از مراکز مهم کنترل اُزن جوَ است." 🔹لوئیز و همسرش که هر دو مهندس الکترونیک هستند ، گفتند :" و یکی از مراکز مهم ." تاسف خوردم که چرا هوا روشن نیست. اگر خدا بخواهد و پول کافی پیدا شود ، یک بار هم در روز به این منطقه مسافرت خواهم کرد! 🔹حالا در دشت هستیم . خیالم بابت پرت شدن از کوه راحت شده است . از راننده می‌پرسم :" آیا افراد ایرانی هم در جزیره هستند؟" می‌گوید بله و خانه‌ی آنها را هم بلد است. پرسیدم:" مطمئن هستی که آنها ایرانی هستند؟" گفت:"بله... سه برادر ایرانی در هستند." آن‌ها سال گذشته خانه راننده را نقاشی کرده بودند و در کار ساختمان بودند. 🔹قرار می‌گذاریم بعد از پایان گردش ، راننده مرا به خانه آنها ببرد. خوشحال می‌شوم که ایرانی‌ها را پیدا کنم. از خود می‌پرسم برای چه این ایرانی‌ها در این زندگی می‌کنند؟ تا سال ۲۰۰۸ برای ورود به این جزیره و لازم نبود . از سال ۲۰۰۸ برای ورود و خروج ، پاسپورت شد‌ . پاسپورت‌ها در ترمسو کنترل می‌شود؛ ولی هرکس وارد جزیره شود ، تا هر زمان که بخواهد می‌تواند در آنجا بماند . 🔹ساعت ۸:۳۰ دقیقه بعدازظهر جلوِ هتل هستیم. سه همسفر پیاده می‌شوند . راننده مرا به ساختمانی در حاشیه‌ی شهر می‌برد . می‌گوید :" همین‌جا صبرکن تا هم‌وطنانت را صدا بزنم." از ماشین پیاده و وارد ساختمانی چهار طبقه می‌شود ‌. ده دقیقه طول می‌کشد. راننده باز می‌گردد و می‌گوید :" سرایدار گفت ایرانی‌ها از جزیره رفته‌اند . اما حرفش قطعی نیست." از او می‌پرسم ایرانیِ دیگری را در جزیره می‌شناسد ؟ می‌گوید نه. 🔹وارد هتل می‌شوم . مهماندار دانمارکی جایش را به یک دختر خانم سوئدی داده است. ساعت شش بعدازظهر کشیک‌ها عوض می‌شود. در لایی هتل یک فنجان چای می‌نوشم. سرایدار جدید یک خانم سوئدی است. او هم برای کار و درآمد به این جزیره آمده است. او هم جوان است . ۳۴ سال دارد. متین و برازنده است. انگلیسی و فرانسه را نیک صحبت می‌کند. از او می‌پرسم به چند زبان مسلط است . می‌گوید به راحتی به ۹ زبان صحبت می‌کند. می‌پرسم آیا هیچ فرد ایرانی را در جزیره می‌شناسد ؟ پاسخش منفی است‌ . 🔹از او درباره زندگی در جزیره سوال می‌کنم. می‌گوید در جزیره نیست. چند کارمند شهرداری وظایف پلیس را بر عهده دارند . اگر کسی جرمی یا خلافی انجام دهد، او را سوار هواپیما می‌کنند و به ترمسو در خاک نروژ می‌فرستند. جزیره بازداشتگاه و زندان ندارد. عملا خلافکار هم ندارد . در جزیره فحشا نیست . 🔹کارمندان هتل ، دانمارکی، سوئدی و نروژی‌اند، ولی کارگران همه فیلیپینی هستند. همه به‌ خاطر پول به این جزیره آمده‌اند. تا حدود دهه ۱۹۷۰ جزیره کلا مردانه بود. زن و بچه و خانواده در آن بسیار کم بود . 🔹از حدود سال ۱۹۷۰ با طرح‌های پژوهشی و ایجاد دانشگاه و گسترش صنعت گردشگری ،پای‌ زن‌ها ، بچه‌ها و خانواده‌ها هم به این جزیره باز شد . ساعت هفت بعدظهر است‌ . من هم خسته‌ام . به اتاقم می‌روم. 🔹ساعت ۹ از هتل بیرون می‌آیم . هوا بهتر است . باد و بوران نیست. می‌خواهم از هتل خارج شوم ... ادامه دارد... 📚شازده حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin