eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.4هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 💠یوهان آردو والسیوا دانشگاه ریودوژانیرو برزیل 📝بخوانید داستان پاپلی یزدی در برزیل ⚜سوزانا گفت :《امشب دوستان زیادی به اینجا می‌آیند . امشب را مهمان من باشید و برایمان قصه بگویید . دوستان ما از قصه‌های شما خوششان می‌آید. شب‌ها در این منطقه تا حدود سیصدکیلومتر نیست و اگر شب حرکت کنید، خطر جانی شما را تهدید می‌کند.》 سپس بدون اینکه نظر ما را بخواهد ، به زبان پرتغالی دستور داد چهار اتاق برای شب‌ما آماده کنند. او دستور داد در کنار ساحل یک میز با دوازده‌ عدد صندلی قرار دهند تا ما و چند نفر دیگر از دوستانش در آنجا مستقر شویم. ⚜هوا نسبت به ظهر بهتر شده ولی هنوز گرم بود. کم‌کم سروکله‌ی آدم‌های جورواجور پیدا شد. تعدادی ماشین آمده بودند و هر لحظه بر تعدادشان افزوده می‌شد‌. زندگی بی‌تحرک آنجا داشت فراموش می‌شد. ما نگران گابریلا بودیم. دیر کرده بود. حدود چهار ساعت بود رفته‌بود. ⚜به سمت کلبه‌ها که حدود هفتصدمتر از ما دور بود رفتیم . به نظر می‌رسید خیلی‌ها ما را می‌شناسند. چندین جا ما را به صرف نوشیدنی دعوت کردند و معلوم بود که به چشم مشتری به ما نگاه نمی‌کنند . حدود ساعت هشت شب ، گابریلا با قیافه‌ای درهم و خسته آمد. وقتی دید ما کنار ساحل دور یک میز بزرگ با چند نفر دیگر نشسته‌ایم ، یکّه خورد. حال مجروحان را از او پرسیدیم. گفت :《حال کلمبو خوب است و تا چند روز دیگر می‌تواند از بستر بلند شود؛ ولی مردی که رانش شکافته بود حال وخیمی داروو احتمال دارد بمیرد!》 ⚜دوستان کلمبو خوشحال بودند‌ و دور ما جمع شدند. پروفسور پاپلی گفت:《بچه‌ها، ما امشب اینجا ماندنی هستیم، ولی مواظب باشید دست از پا خطا نکنید! نه مشروب بخورید و نه دنبال کارهای دیگر باشید!》 البته منظور دکتر بیشتر گابریلا بود. گابریلا از اینکه دیده بود ما این همه طرفدار پیدا کرده‌ایم ، متعجب بود . او به ما گفت دوستان کلمبو تفنگ و هفت‌تیر او را گرفته‌اند. ⚜ساعتی بعد سوزانا به جمع ما پیوست. دکتر پاپلی از او خواست به دوستان کلمبو بگوید سلاح‌های گابریلا را پس بدهند. سوزانا به یکی از افرادش دستورهایی داد. بعد از نیم ساعت مردی با ماشین آمد و سلاح‌ها را آورد. او برادر کلمبو بود. به جمع ما پیوست و از ما و سوزانا تشکر کرد. او گفت ما همه امشب مهمان او هستیم. ⚜آن‌شب شام مفصلی آوردند. کنار ساحل گیتارزن‌ها و آواز‌خوان‌ها معرکه به‌پا کردند. سوزانا کسانی را دور میز دعوت کرده بود که بیشترشان زبان فرانسه و انگلیسی می‌دانستند. فقط چندنفری مثل برادر کلمبو به زبان پرتغالی حرف می‌زدند. ⚜پروفسور پاپلی از خاطرات خودش و قصه‌هایی از کشورهای مختلف می‌گفت. او چگونه توانسته بود در این گوشه‌ی دورافتاده برزیل، با این آدم‌هایی که در حاشیه‌ی اجتماع هستند و نوع کار آنها با آدم‌های معمولی تفاوت اساسی دارد، دوست شود؟ آن‌هم به نحوی که آن‌ها حاضر بودند ساعت‌ها بنشینند و به حرف‌ها و قصه‌های او گوش کنند. ظرف هشت‌ساعت رابطه طوری شده بود که حالا او پارتی گابریلا می‌شد تا اسلحه‌اش را پس بدهند. ⚜سوزانا مثل یک فرماندار دستور می‌داد و منطقه را اداره می‌کرد. حداقل آن شب دو هزار نفر به آنجا آمده بودند. سوزانا برای خودش بی‌سیم با بُرد کوتاه درست کرده بود و همه‌ی افرادش وضعیت‌های اضطراری را با بی‌سیم به او خبر می‌دادند. او چندین داشت. ⚜حدود ساعت دوازده شب، گابریلا و دیگران از دور میز رفتند. ما چهارنفر با سوزانا و یک نفر از معاونان او نشسته بودیم. پروفسور پاپلی گفت:《 مادام سوزانا، اگر ممکن است مقداری درباره‌ی زندگی خودت و اینکه چرا به اینجا آمده‌ای و این شهرک را درست کرده‌ای سخن بگو.》 سوزانا گفت :《 شما درباره‌ی من چه فکر می‌کنید؟》 پروفسور پاسخ داد:《 من فکر می‌کنم شما خانمی تحصیلکرده هستید. در عین حال ، از مسائل اقتصادی و اجتماعی منطقه و برزیل و حتی دنیا آگاهی دارید. بدون تعارف هستید.》 سوزانا پرسید :《 از کجا می‌گویید من تحصیلکرده هستم؟》 پروفسور پاپلی گفت :《 از لغات و اصطلاحاتی که به کار می‌برید؛ از آگاهی‌های اجتماعی که دارید؛ از جنس دستورهایی که می‌دهید و از نوع لطیفه‌هایی که شما را به خنده می‌اندازد.》 ⚜سوزانا گفت:《 من از دانشگاه فرانسوی مارتینیک در سال ۱۹۸۴ فوق لیسانس گرفتم. یک سال هم برای ادامه تحصیل به دانشگاه لیون فرانسه رفتم ، ولی در آنجا کاری در یک شرکت تجاری یافتم که با برزیل تجارت پوست‌های گران‌قیمت داشت. بعد بعنوان نماینده‌ی شرکت در بلم و محدوده‌ی آمازون مشغول به کار شدم و پول خوبی هم می‌گرفتم.آن موقع ۲۵ سال داشتم و خیلی فعال بودم. به شهرها و مناطق شمالی برزیل و گویان و منطقه‌ی آمازون برای فعالیت‌های تجاری می‌رفتم. در سال ۱۹۸۶ برای تجارت و ایجاد پایگاه به همین محدوده آمدم. 👇👇👇