❌❌
#حادثه
❌یک کشته، پیامد حادثه بامداد امروز در اردکان
در این حادثه که ماحصل برخورد تریلر کشنده و بنز تک در کیلومتر ۴۵ محور نایین اردکان بود ،
متاسفانه راننده تریلر در صحنه تصادف جان باخت.
پوشش امدادی این حادثه توسط نجاتگران هلال احمر اردکان مستقر در پایگاه بین شهری امامزاده سیدنورالدین انجام گرفت.
✍خداقوت و خسته نباشید به این عزیزان
@zarrhbin
❌ ابطحی، فعال سیاسی : آقای رئیسی به مردم بگید چی کار دارید می کنید
@zarrhbin
🔺 جلیل محبی به نکته خوبی اشاره میکنه ولی درمورد روحانی هنوزم اشتباه میزنه
باید اینگونه مینوشت :
تفاوت دولت روحانی و رییسی در یک جمله
او میخواست؛ نمیگذاشتند
این نمیتواند...
👈بر هیچ کس پوشیده نیست که ۸سال چگونه برای روحانی سنگاندازی کردند ؛ از گاندوسازی در رسانه ملی علیه تیم وزارت خارجه تا اعتراضات دیماه ۹۶به علت گرون شدن تخممرغ و خروج ترامپ از برجام .../تلخندسیاسی
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
▪️روحش شاد و یادش گرامی🥀 @zarrhbin
"انا لله و انا الیه راجعون"
▪️خبر ناباورانه و بسیار تاسف بار درگذشت معلم فرهیخته، دلسوز و گرانقدر زنده یاد " حسین قانعی" که عمر با برکت خود را در مسیر مقدس تعلیم، تربیت و بالندگی فرزندان این مرز و بوم صرف نمود، موجب تأثر و تألم خاطر همگان گردید.
بی شک روح بلند این معلم پرتلاش نزد خداوند سبحان دارای ارج و قرب بوده و نام و یاد او جاودان و زنده بر لوح دل ها ماندگار خواهد ماند
اینجانب مصیبت وارده را به خانواده محترم شان و همچنين به جامعه فرهنگیان استان یزد به خصوص همکاران فرهنگی شهرستان اردکان تسلیت عرض نموده و از خداوند متعال برای آن عزیز سفرکرده رحمت و غفران الهی و برای کلیه بازماندگان صبر و اجر جزیل مسألت می نمایم.
ابوالفضل کارگر شریف آباد
مدیر آموزش و پرورش شهرستان اردکان
@zarrhbin
🔴 #شاید_مهم_باشد
⏪ چند حکایت تلخ و شیرین از دو مصطفی؛ یکی «#سپهری_اردکانی» و دیگری «#چمران»!
👇👇👇👇👇👇👇👇
@zarrhbin
ذرهبین درشهر
🔴 #شاید_مهم_باشد ⏪ چند حکایت تلخ و شیرین از دو مصطفی؛ یکی «#سپهری_اردکانی» و دیگری «#چمران»! 👇👇👇👇👇
🔴 #شاید_مهم_باشد
⏪ چند حکایت تلخ و شیرین از دو مصطفی؛ یکی «#سپهری_اردکانی» و دیگری «#چمران»!
⬅️ سپهری ها(پدر و پسر)برای مدیرکل میراث فرهنگی شدن #مصطفی همه کار کردند؛ حتی مصطفی قهر کرد و علی به دیدار #مهران رفت، اما نشد که نشد!
⚫️ داستان ِ آن قهر چه بود؟
یکی از خبرنگاران حاضر در مراسم تودیع و معارفه مدیرکل میراث می گوید:« متوجه شدم یکی از خبرنگاران نورچشمی، به صورت درگوشی مطلبی را به اطلاع #فاطمی_فیروزآبادی رسانید و او بلادرنگ به انتخاب باغ (#باغ_دولت_آباد محل ثابت مراسم تودیع و معارفه ی شهرداران و مدیران میراث!!!) رفت و دست در دست، همراه با مصطفی سپهری اردکانی برگشت و ... فهمیدم گویا مصطفای عزیز دردانه! قهر کرده بودند و نیاز مبرم به دلجویی داشته اند!»
🔴 و اما بعد...
از مدت ها قبل، همه ـ و پیش از همه؛ سیدمصطفی فاطمی فیروزآبادی ـ مطمئن شده بودند که صندلی میراث دچار تغییر و تحولاتی خواهد شد. در کنار این مسئله و به دلیل حضور نماینده ی تام الاختیار قالیباف در اردکان یزد، همه ی نگاه ها به #دشتی_اردکانی بود تا این بار او یک اردکانی(یحتمل مصطفی سپهری اردکانی) را به دایره ی مدیریتی استان اضافه کند موضوعی که از توان سردفتر سابق و نماینده ی فعلی خارج بود.
#حاج_علی_سپهری_اردکانی که برای عدم حضور تابش اردکانی در انتخابات همه کار کرده بود ولی می دانست از تنور و اجاقِ دشتی اردکانی هم قرار نیست نانی بیرون بیاید و آبی گرم شود(!) بی آن که بازتاب رسانه ای داشته باشد به دیدار #مهران رفت تا بلکه از اختیارات او برای مدیرکل شدنِ مصطفی کمک بگیرد اما و در نهایت این اتفاق نیافتاد.
↙️ باقیِ ماجرا...
مصطفی که تقریباً صندلی مدیرکلی میراث را از دست رفته می دید دست پاچه شد و طی یک فایل صوتی که با صدایی غمگین ضبط شده بود! خبر از اضافه شدن به کادر مدیریتیِ فولاد ارفع داد جایی که خود یکی ـ دو ماهی بود دستخوشِ تغییراتی عجیب و غریب شده بود و آن یکی مصطفای معروف تر که حضرت پدرش رئیس شورای شهر تهران است دیگر جایی برای اضافه شدنِ این یکی مصطفای عزیزدردانه که دست بر قضا حضرت پدرش از ذی نفوذ ها و شاید یکی از همه کاره ترین های اردکان یزد است، باقی نگذاشته بود!
مصطفی که در دوراهی میراث و ارفع، مشغول ِ سبک ـ سنگین کردنِ اوضاع بود متوجه شد در ارفع قرار نیست جایی بیشتر از یک پیشکارِ جزء به او داده شود ضمن آن که تیمِ جدید حتی آشپز هم با خود آورده بود! فلذا، عدمِ موافقتِ میراث بهانه ای شد تا مصطفی سپهری اردکانی، علی الحساب به سه دانگ از شش دانگِ مدیرکلیِ این اداره ی ثروت آفرین! رضایت بدهد.
↖️ پایان ماجرا...
این روزها پیدا کردنِ مصطفی سپهری اردکانی یعنی پیداکردنِ #احمد_آخوندی_ابراهیم_آبادی زیرا؛ همانگونه که ملاقات با آقای #مهران بدون حضورِ #محمدحسینِ خبرساز و #هشتگ_پشتک_باز امری نزدیک به محال است جدایی سپهری و آخوندی نیز هم!
🔴🔴 پ.ن: اردکانی های عزیز؛ می دانند در کدام یک از باغات این شهرستان آلوده و نفس تنگ، کفتر(کبوتر)های چندمیلیونی معامله می شود و نیز این که می دانند نرخ شب نشینی های سالم و حلال ساعتی چند است؟!/رضا بردستانی
https://t.me/rezabardestanii/16466
چقدر زود بزرگ شدیم😔
چوپان دروغگو درس کلاس دوم دبستان
یکی چوپان بود و خیلی گوسفند
الان چوپان خیلی بیشتر شده ☺️
@zarrhbin
#تلخ_اما_واقعی
👈۸ سال دولت روحانی آنچه در حد توان داشتید برای تخریب وی و دولت با کاریکاتور و هشتگ و پشتگ زهر خود را ریختید چطور خدا و آخرتی وجود نداشت!!!
الان که عجز و ناتوانی دولت در مهار گرانی و کنترل قیمت نان و ماکارونی که مورد انتقاد و نقد واقع میشود
منتقدین را به آخرت و قران حواله میکنید
کور خود بودی و بینای مردم
خجالت هم خوب چیزیه😏
@zarrhbin
🔺قدیم ها که ساعت و آلارم نبوده، از این روش برای بیدار شدن استفاده میکردند. شمع ذوب میشده و میخ با صدا می افتاده و ....
@zarrhbin
#مکث👌
❣مراقب حرفهایمان باشیم...
ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ امیرمحمد نادری قشقایی، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎسی ﻭ ﻋﻠﻮﻡ ﺗﺮبیتی ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻛﻨﺖ ﺍﻧﮕﻠﺴﺘﺎﻥ!
ﮐﻼﺱ ﺍﻭﻝ ﺩﺑﺴﺘﺎﻥ، شیراز ﺑﻮﺩﻡ ﺳﺎﻝ ١٣٤٠
ﻭﺳﻄﺎﯼ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ اصفهان ﯾﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻨﺪ. ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩﻡ، ﻟﻬﺠﻪ ﻏﻠﯿﻆ ترکی قشقایی، ﺍﺯ ﺷﻬﺮﯼ ﻏﺮﯾﺐ. ﻣﺎ ﮐﺘﺎﺑﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺍ اناﺭ ﺑﻮﺩ، ﻭﻟﯽ اصفهان ﺁﺏ ﺑﺎﺑﺎ. معضلی ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ. ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺗﻮ ﺷﻬﺮ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﻧﺒﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﺑﺪﺑﺨﺘﯽ ﺩﺭﺳﮑﯽ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪﻡ. ﺗﻮ اصفهان ﺷﺪﻡ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ. ﻣﻌﻠﻢ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺑﯿﺤﻮﺻﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺩﺷﻤﻦ ﻗﺴﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻣﻦ! ﻫﺮ ﮐﺲ ﺩﺭﺱ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯼ ﺑﺸﯽ ﻓﻼﻧﯽ ﻭ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻣﻦ ﺑﯿﻨﻮﺍ ﺑﻮﺩﻡ. ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﺣﻤﺖ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻼﺱ ﺩﻭﻡ. ﺁﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺑﺨﺖ ﺑﺪ ﻣﻦ، ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﺪ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ. ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻫﻢ ﭼﻮﺑﯽ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻧﺮﻭﺩ ﮐﯽ ﻫﺴﺘﻢ!! ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎﻭﺭﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺗﻨﺒﻠﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ.......
ﮐﻼﺱ ﺳﻮﻡ ﯾﮏ ﻣﻌﻠﻢ ﺟﻮﺍﻥ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺁﻣﺪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﻣﺎﻥ. ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ ﻗﺸﻨﮓ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯿﺪ ﻭ ﺧﻼﺻﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮐﺎﺭ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻼﺱ ﻣﺎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﻼﺱ ﻧﺸﺴﺘﻢ. ﻣﯿﺪوﻧﺴﺘﻢ ﺟﺎﻡ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ.
ﺩﺭﺱ ﺩﺍﺩ، ﻣﺸﻖ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﯿﺎﺭﯾﻦ. ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺩﻟﻢ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﯿﺰ ﻣﺸﻘﻢ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻢ، ﻭﻟﯽ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺱ ﭼﯿﺴﺖ!
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ، ﯾﮏ ﺧﻮﺩﻧﻮﯾﺲ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﮔﺮﻓﺖ ﺩﺳﺘﺶ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻣﺸﻖ ﻫﺎ...
ﻫﻤﮕﯽ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﯾﻢ. ﺁﺧﻪ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮﻥ ﺭﺍ ﯾﺎ ﺧﻂ ﻣﯿﺰﺩﻥ ﯾﺎ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺭﺳﯿﺪ ﺑﺎ ﻧﺎﺍﻣﯿﺪﯼ ﻣﺸﻘﺎﻣﻮ ﻧﺸﻮﻥ ﺩﺍﺩﻡ. ﺩﺳﺘﺎﻡ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻣﯽ ﺯﺩ. ﺯﯾﺮ ﻫﺮ ﻣﺸﻘﯽ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﻨﻮﺷﺖ. ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺑﺮﺍ ﻣﻦ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻪ؟!!!
ﺑﺎ ﺧﻄﯽ ﺯﯾﺒﺎ ﻧﻮﺷﺖ: ﻋﺎﻟﯽ!!!
ﺑﺎﻭﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ....
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻦ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﻣﻦ ﺑﯿﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺩ ﺷﺪ. ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺩﻓﺘﺮﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﻔﻬﻤﺪ ﻣﻦ ﺗﻨﺒﻞ ﮐﻼﺳﻢ. ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﻢ...
ﺁﻥ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻝ ﺑﯿﺴﺖ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺷﺪﻡ ﻭ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎﯼ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩﻡ. ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺍﺩﻡ، ﻧﻔﺮ ﺷﺸﻢ ﮐﻨﮑﻮﺭ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ. ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﻮﭼﮑﯽ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻣﺮﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺩﺍﺩ.
ﭼﺮﺍ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﻣﺜﺒﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭﯾﻎ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ؟
ﺑﻪ ﻭﯾﮋﻩ ﻣﺎ ﭘﺪﺭﺍﻥ، ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ، ﻣﻌﻠﻤﺎﻥ، ﺍﺳﺘﺎﺩﺍﻥ، ﻣﺮﺑﯿﺎﻥ، ﺭﺋﻴﺴﺎﻥ ﻭ...👌
@zarrhbin