eitaa logo
ایستگاه ازدواج
980 دنبال‌کننده
94 عکس
68 ویدیو
0 فایل
خوشمزه ترین ایستگاه زندگی با چاشنی #طنز 😉 #ایستگاه‌ازدواج 📬ناشناس پیام بده https://6w9.ir/Harf_8768627 ادمین : @Vesale_yar . 💠 گروه https://eitaa.com/joinchat/137429018Cd41bb0d35e . . خواستگار عقد نامزد ازدواج ماه عسل عشق خاطره
مشاهده در ایتا
دانلود
در رستوران بودم ڪه میز بغلی توجه‌م را جلب ڪرد. زن و مردی حدود ۴۰ ساله روبه‌روی هم نشسته بودند و مثل یڪ دختر و پسر جوان چیزهایی می‌گفتند و زیرزیرڪی می‌خندیدند. بدم آمد. با خودم گفتم چه معنی دارد؟ شما با این سن‌تان باید بچه دبیرستانی داشته باشید. نه مثل بچه دبیرستانی‌ها نامزدبازی و دختربازی ڪنید. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌ڪردم ڪه تلفن خانم زنگ خورد و به نفر پشت خط گفت: آره عزیزم. بچه‌ها رو گذاشتیم خونه خودمون اومدیم. واسه‌شون ڪتلت گذاشتم تو یخچال. خوشم آمد. ذوق ڪردم. گفتم چه پدر و مادر باحالی. چه عشق زنده‌ای ڪه بعد از این همه سال مثل روز اول همدیگر را دوست دارند. چقدر خوب است ڪه زن و شوهرها گاهی اوقات یڪ گردش دوتایی بروند. چقدر رویایی. قطعا اگر روزی پدر شدم همین ڪار را می‌ڪنم. داشتم با لبخند و ذوق نگاهشان می‌ڪردم ڪه ناگهان مرد به زن گفت: پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده اومدی بیرون. اَی تُف. حالم به هم خورد. زنیڪه تو شوهر داری آن‌وقت با مرد غریبه آمدی ددر دودور؟ ما خیر سرمان مسلمانیم. اسلام‌تان ڪجا رفته؟ زن و مرد نامحرم با هم چه غلطی می‌ڪنند؟ بی‌شرف‌ها. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌ڪردم ڪه مرد بلند شد رفت به سمت صندوق تا پول غذا را حساب ڪند. زن هم دنبالش رفت و بلند گفت: داداش داداش بذار من حساب ڪنم. اون دفعه پیش مامان اینا تو حساب ڪردی. آخییی. آبجی و داداش بودن. الهی الهی. چه قشنگ. چه قدر خوبه خواهر و برادر اینقدر به هم نزدیڪ باشند. داشتم با ذوق و شوق نگاه‌شان می‌ڪردم و لبخند می‌زدم ڪه آمدند از ڪنارم رد شدند و در همان حال مرد با لبخندی شیطنت‌آمیز گفت: از ڪی تا حالا من شدم داداشت؟ زن هم نیش‌خندی زد و گفت: این‌جوری گفتم ڪه مردم فڪر ڪنن خواهر و برادریم. تو روح‌تان. از همان اول هم می‌دانستم یڪ ریگی به ڪفش‌تان هست. زنیڪه و مردیڪه عوضی آشغال بی‌حیا. داشتم چپ‌چپ نگاهشان می‌ڪردم ڪه خواستند خداحافظی ڪنند. زن به مرد گفت: به مامان سلام برسون. مرد هم گفت: باشه دخترم. تو هم به نوه‌های گلم... وای خدا. پدر و دختر بودند. پس چرا مرد اینقدر جوان به نظر می‌رسید؟ خب با داشتن چنین خانواده دوست‌داشتنی باید هم جوان بماند. هرجا هستند سلامت باشند. ناگهان یادم افتاد یڪ ساعت است در رستوران منتظر دوست‌دخترم هستم. چرا نیامد این دختر؟ ولش ڪن. بگذار بروم تا همسرم شڪ نڪرده است. : این داستان نانوشته‌ی بسیاری از ماست. هرڪدام‌مان به یڪ شڪل. سرمان در زندگی دیگران است. زود قضاوت می‌ڪنیم و حلال خودمان را برای دیگران حرام می‌دانیم. @zawaja 🕶