💔
برای رقیه 🔶
من اینو بارها تو سخنرانی هام گفتم، وقتی کتاب شهید میرسیار رو تموم کردم، رفتم منزل شهید. رقیه، سومین دختر شهید میرسیار که زمان شهادت پدرش، نه ماهه بود، اون موقع پنج سالش میشد. چندباری وسط حرفای من و مادرش اومد گفت: مامان؟ برم مدرسه بابام میاد؟ همسر شهید یعنی مادر رقیه یه جوابی به ش داد و رقیه هم رفت سراغ بازی.
دو سال بعد، درست روز اول مهر، رونمایی کتاب شهید میرسیار یعنی کتاب (اینجا بالای تل تکفیری ها میرقصند) بود. دعوت شدم ورامین برای رونمایی کتاب. تازه رسیده بودم که رقیه همراه مادرش با لباس مدرسه اومدن رونمایی. صورت رقیه سرخ سرخ بود. از مادرش پرسیدم چرا حال رقیه اینطوریه؟
یادم اومد امروز، روز اول مدرسه رقیه است و خدا میدونه رقیه چقدر منتظر این روز بود و چه قدر گریه کرده ...
روز اول مدرسه....
و من کتاب رو با دلنوشته ای برای #رقیه شروع کرده بودم
✍ شیرین زارعپور
#شهید_سید_احسان_میر_سیار
#برای_رقیه
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc