eitaa logo
شهید سجاد زبرجدی
3.9هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
94 فایل
ارتباط با ادمین کانال شهید سجاد زبرجدی @Majnone_roghaye_315 کپی آزاد با یک صلوات به استثنای برشی از کتاب شهید زبرجدی کانال دیگرمون: https://eitaa.com/ShahidAbdali و کانال دیگرمون https://eitaa.com/joinchat/837551394C2d23534dc1
مشاهده در ایتا
دانلود
لینک دانلود نسخه الکترونیک کتاب روایت زندگی شهید مهدی زین‌الدین از طاقچه https://taaghche.com/book/131782/%D8%AA%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%B2%DB%8C%D8%B1-%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%86 https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
و رتبه چهار پزشکی دانشگاه شیراز که هیچ وقت روی صندلی های دانشگاه را ندید.... به خاطر مبارزه، به خاطر پدرش که برای مبارزه به سقز تبعید شد... بخاطر انقلابی که ما امروز سر سفره آماده آن نشسته و هر کدام به جای انجام وظیفه هایمان، غُر میزنیم و غُر میزنیم .... (مدیون شهداییم) هم شده لقلقه زبان هایمان.... همین.....🤍🤍🤍🤍🤍 https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
همه نگرانی ام دو سه کارتون کتابی بود که گوشه مغازه گذاشته بودم. اگر می دیدند، حسابمان پاک بود. مهدی، پر دل و جرات، پیش چشم مامورها کارتن ها را برد و گذاشت کنار جوی آب کنار مغازه. طوری وانمود کرد که انگار تویشان زباله است. کارتن آخر را که برد، دیگر برنگشت. مامورها شاخ و شانه کشیدند و رفتند. پشت سرشان کرکره مغازه را دادم پایین و بی مکث رفتم خانه. خانه را محاصره کرده بودند. همه جا را گشتند، ولی به در بسته خوردند. تمام مدتی که داشتند خانه را تفتیش می کردند، بچه ها مشغول کار خودشان بودند و حاج خانم پشت  چرخ، خیاطی می کرد. مامور ساواک گفت: “ما هر جا می ریم، همه می ترسن، رنگشون می پره، اون وقت شما عادی نشستید و این خانم داره خیاطی می کنه؟!” بعد رفتنشان فهمیدم مهدی یک نفس از مغازه تا خانه دویده و به مادرش خبر داده. همه کتاب ها را از دم دست برداشته بودند. دو تا کتاب را هم چون فرصت نشده، حاج خانم گذاشته بود زیر چادرش و نشسته بود پشت چرخ خیاطی... https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
آن روز با مادرش آمده بود. وقتی دیدمش، ناخودآگاه یاد خواب چند روز قبل افتادم. صدای کوبش قلبم را می شنیدم. از هیجان و شوق بود. نگذاشت سکوت بینمان طول بکشد. حرف هایش را با آیه ای از قرآن شروع کرد: “بسم الله الرحمن الرحیم. والذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا و ان الله لمع المحسنین” کمی سرم را بالا آوردم. به لباس سپاه و آرم روی سینه اش خیره شدم. هیچ وقت چهره پاسداری را از نزدیک ندیده بودم. خیلی برایم جاذبه داشت و مقدس بود. بعد از کتاب هایی که خوانده بودم پرسید. مخصوصا روی کتاب های شهید مطهری تاکید کرد… https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
هدایت شده از شهید سجاد زبرجدی
از کتاب سوال اول: این جمله در کتاب از کیست؟ فرمانده گردانه که شب عملیات همه کاره ست. اگه منطقه رو خوب شناخته باشه یگانش موفق میشه. سوال دوم: روایت حاج قاسم که در فصل آخر نقل شده را در چند خط بگویید پاسخ سوال به صورت وویس همراه نام، نام خانوادگی و شهر به ادمین ارسال شود مهلت شرکت در مسابقه: تا سه روز آینده https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
اسامی برندگان سرکار خانم ها اسدی و راضیه قاسمی https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
هدایت شده از شهید سجاد زبرجدی
اسامی برندگان سرکار خانم ها اسدی و راضیه قاسمی https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
واریز جایزه خانم قاسمی برنده مسابقه کتابخوانی خانم اسدی، برنده دوم لطفا شماره کارت خود را ارسال کنید