عاشق همیشه وقتِ دیدار گریه کرده...
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
هدایت شده از شهید سجاد زبرجدی
برشی از کتاب در حال انتشار #شهید_سجاد_زبرجدی
🌿🌹🌾🥀🌷🌿🌹🌾🥀🌷
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
اتفاقات پارک آمازون تمامی نداشت. آن شب داشت محسن را می رساند خانه، ساعت نزدیک یازده شب بود. از گشت خارج شده بودند. برای آن ساعت هم حکم ماموریت همراهشان نبود. به چند نفر مشکوک شد. به محسن گفت اینها همراهشان مواد مخدر دارند. محسن نتوانسته بود ببیند ولی سجاد از فاصله دور دیده بود که در حال پنهان کردن چیزی بالای درخت هستند. از موتور پیاده شد. محسن هم پشت سرش. چیزی همراهش نبود که بتواند از خودش دفاع کند. با صدای بلند ایست داد. صدای ایست سجاد که توی خیابان پیچید، ساقی شان پا گذاشت به فرار. محسن خواست دنبال یکی دیگرشان برود.🌷 سجاد اجازه نداد. گفت تاریک است از من جدا نشو. سه چهار نفرشان را گرفتند. وقتی رفت نزدیک درخت، پایپی که بالای درخت جاسازی کرده بودند افتاد زمین....🌿
برشی از کتاب #شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
🍃🌹مثل #شهید_سجاد_زبرجدی
علاقه زیادی به حضرت زهرا (سلام الله) داشت.
وقتی روضه حضرت زهرا (سلام الله) میشنید!
حسابی دگرگون میشد ...
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
هر "شب"
دوست داشتنت
شکل دیگری ست
یک "شب"
میانِ غزل واژه میشود
یک "شب"
میانِ گریه بغل
یک "شب"
میانِ خنده سکوت ...
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
D1738419T13933814(Web).Mp3
575.3K
گفتگوی رادیویی با خانم اکرم اسلامی نویسنده کتاب *تنها گریه کن*
اسفند سال ۴۰۱
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
ا حاجی ولی همچنان جوش می زد، مستقیم نمی گفت نرو، ولی مقدمه می چید و به سربازی وعده اش می داد. می گفت: «پسرم! بمان پیش مادر و خواهر وبرادرت. من که نیستم، تو مرد این خانه ای. وقت سربازی ات که رسید ، نوبه خدمت توست.»محمد بدون این که تن صدایش تغییر کند، بی این که غیظ داشته باشد یا بخواهد لجاجت کند، نرم و مهربان حرف می زد. به خنده می گذراند گاهی. می گفت:«حاج آقا! یعنی شما میگی چون سنم کمه، برای خدمت به اسلام و ایستادن جلوی ظلم کم بیارم؟» همین حاج آقا را که می گفت، حاجی خنده می آمد روی لبش. لااله الا اللهی می گفت و بلند می شد قرآن را از سر طاقچه بر می داشت و مشغول قرائت می شد. هیچ وقت، نه دلش می آمد به محمد جدی بگوید خلاف میلش قدمی بردارد و مجبورش کند، نه من.
برشی از کتاب *تنها گریه کن*
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
هدایت شده از شهید سجاد زبرجدی
#مسابقه_کتابخوانی
کتاب تنها گریه کن
شما تا آخر اردیبهشت ماه فرصت دارید با خواندن این کتاب در #مسابقه_کتابخوانی شرکت کنید
ثواب خواندن کتاب هدیه میشود به
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
🌹شهید جواد محمدی🌹
روی حجاب حساس بود.
حتی نحوه تزئین ماشین عروسیمان بهگونهای بود که قسمت شیشه جلو سمت عروس را دستهگل چسبانده بود و به این شکل گلها مانع دیده شدن من در ماشین بودند
👌 و از همان دوسالگی به فاطمه یاد داده بود که با #روسری و #چادر بیرون برود.
🎥 این شهید در فیلمی که بعد از شهادتش منتشر شد گفته بود:
«اگر خدا لطف کرد و شهادت را نصیبم کرد، بنده از آن شهدایی هستم که حتماً یقه #بیحجابیها و آنها را که ترویج بیحجابی میکنند، در آن دنیا خواهم گرفت.»
✍ راوی: همسر شهید مدافع حرم جواد محمدی
#شهید_سجاد_زبرجدی
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc
🌱 مقام معظم رهبری: من نمیدانم شماها شرح حال این شهدا را میخوانید؛ این کتابها را یا نه؟ من میخوانم و اشک میریزم و استفاده میکنم برای من حقیقتاً استفاده دارد. من خیال میکنم شما یکی از کارهایی که میکنید حتماً همین باشد شرح حال این شهدای عزیز را بخصوص بعضیهایشان را که خیلی معنویت دارند بخوانید. اینها استفاده کردند.
۱۴۰۲/۰۱/۲
https://eitaa.com/joinchat/1889992988Ca793390ccc