#حدیثـ🌱
••امام صادق(علیه السلام) :
••هیچفرشته ای درآسمان هاوزمین نیستمگراینڪه
می خواهدخداوند متعال به اورخصت دهدبهزیارت امام حسین(علیه السلام)مشرف شود.
📚 مستدرڪ الوسائل ج۱۰
#شب_زیارتےارباب
🏴 @ZEINABIHA2
زینبی ها
.......... به نام خدا............ خوشا به حال انان که زیبا اما مظلومانه در این دنیا زیستند وخیلی ز
یوزارسیف
#قسمت2
اخه حاجی سبحانی ,محل اقامتش یه سوییت کوچلو که طبقه ی دوم خانه ی حاج محمد هست زندگی میکنه,هنوز من وسمیه موفق به سر دراوردن از زندگی حاجی نشدیم ,اخه تازه به محله ی ما امده ,اما هیچ وقت نشانی از اینکه کنارش کسی باشه نیست,
تنها راهی که به نظرمان رسید برای حلول به این خواسته ,بعداز,کلی,فکر ومکر این بود که من وسمیه با دختر حاج محمد که همون صاحبخونه ی حاجی سبحانی,هست طرح دوستی بریزیم.
حاجی محمد توراسته ی,بازار یه دهنه ی برنج فروشی داره ودوتا فرزند هم داره که پسرش علیرضا مهندس برق خونده ودخترش مرضیه هم یک سال از ماکوچکتره یعنی کلاس یازدهم هست...
دوباره ذهنم کشیده شد سمت تعزیه,من همیشه از دیدن اجرای تعزیه لذت میبردم اما امسال با اجرای یوزارسیف ودیدن اون چهره ی زیبا در قالبی زیباتر ومعصوم تر,قلبم به تپش افتاد,اینقد طبیعی بازی میکرد که انگار درصحرای کربلاست,وقتی که مثلا با امام حسین ع گفتگو میکرد ازشدت اخلاصش ,اشک از چهار گوشه ی چشماش سرازیر میشد وتمام تماشا چیها چه کودک وچه بزرگ همراه گریه ی ابوالفضل گریه سرمیدادند,حال وهوای مجلس باوجود یوزارسیف خیلی خیلی معنوی شده بود,من هم از شدت گریه,چشمام به سوزش افتاده بود اما یک لحظه هم پلک نمیزدم تا هیچ حرکتی را از دست ندهم...لبخندی روی لبم نشسته بود,توعمق تعزیه بودم که با صدای مادرم که میگفت:زررری,زری جان کجایی بیا مادر....
از,عالم تفکر وخیالات به درامدم وبا یه جست از روی تختم پاشدم ,اشکهای چشمام را که ناخوداگاه جاری شده بود پاک کرده,یه نگاه توایینه ی روی در کمدلباسم به خودم انداختم...توعمق چشمام تصویر کسی را دیدم که....هیچ بگذریم....
در اتاق راباز کردم به,سمت مادرم تواشپزخانه رفتم..
ادامه دارد...
📝به قلم...ط,حسینی
⚠️کپی حرام است✖️ وپیگرد قانونی والهی دارد.✖️
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
CQACAgQAAx0CVBp6RAACClVf9h2YagKxgZZg30uCKQai8WSp4AAClgkAAtDWsVPns9dPwq4EWR4E.mp3
7.73M
🥀سلام ای مه آرمیده به بستر
🥀سلام ای طلوع نگاه پیمبر
🎤وحید_شکری
#شور
◼️ایام_فاطمیه
#رزق_معنوےشبانه
🏴 @ZEINABIHA2
زیارت عاشورا - علی فانی.mp3
28.44M
.
هَرگاھدنیابراٺتَنگشد،
زیارٺعاشورابخون .
کھسلامبر حسینعحیاٺاسٺ🌿
🌱| @ZEINABIHA2
#سلام_امام_زمانم 🌸•°
در ره عشق غم سود و زیان بیدردیست
هرچه افزود به سرمایهی غم، سود من است
#صبحتون_مهدوی 🌤
🥀 #مابچہهاۍمادرِپهلوشکستہایم
🏴 @ZEINABIHA2
[•°وَ حُنَیني إلیڪ یَقتُلني°•]:
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
تبسّم و شادمانى در برابر مؤمن موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنى ازعذاب خواهد بود.✨
🥀 #مابچہهاۍمادرِپهلوشکستہایم
🏴 @ZEINABIHA2
✨حضرت زهرا سلاماللهعلیها فرمودند:
تبسّم و شادمانى در برابر مؤمن موجب دخول در بهشت خواهد گشت، و نتیجه تبسّم در مقابل دشمنان و مخالفان سبب ایمنى ازعذاب خواهد بود.✨
🥀 #مابچہهاۍمادرِپهلوشکستہایم
🏴 @ZEINABIHA2
ای فرجت آرزوی شیعیان
العجل ای مهدیِ صاحبزمان
#اللهمعجللولیڪالفرج🍃
🏴 @ZEINABIHA2
زینبی ها
یوزارسیف #قسمت2 اخه حاجی سبحانی ,محل اقامتش یه سوییت کوچلو که طبقه ی دوم خانه ی حاج محمد هست زندگ
یوزارسیف
#قسمت3
کمک مامان مریم میز شام را چیدم اما چون طبق معمول هر ساله نذر داشتم چیزی نخورم میخواستم برم طرف اتاقم,که جلو در اشپزخانه سینه به سینه بابا سعید شدم,بابا طبق معمول همیشه دست انداخت دور کمرم ودرحالیکه برم میگرداند داخل اشپزخانه گفت:کجا زر زری بابا,اول شام,خودت که میدونی من غذا بدون ته تغاری ام ,از گلوم پایین نمیره...
دلم غنج رفت از اینهمه محبت,برا خاطر بابا برگشتم ,نشستم سرمیز ویه لیوان چای با چند تا دانه خرما خوردم,تشکری کردم اومدم پابشم که بابا دوباره گیر داد,عه کجا؟؟نخوردی که...
مامان که از نذر همیشگی من مطلع بود ,چشمکی نامحسوس به بابا زد وگفت:چکارش داری,اقا سعید,همون که میلش بود خورد دیگه و وقتی از رفتن من مطمین شد ارام تر گفت:هنوز بعداز چندین سال متوجه نشدی ,زری شب شام غریبان هیچی نمیخوره؟!همیشه میگه ,شبی که بچه های امام حسین ع درد یتیمی میچشن واز,ظلم وستم یزیدیا به خار بیابان وتاریکی صحرا پناه میبرند,لقمه از گلوم پایین نمیره
دیگه ادامه ی حرفای بابا ومامان را نشنیدم,اومدم روتختم دراز,کشیدم وغرق افکارم شدم,چیزی تا بازشدن مدرسه ها نمونده بود,امسال سال سرنوشتم بود ,بابا خیلی امید داشت که یه پزشک از,خانواده اش بلند بشه,دوتا داداشام که یکیشون عشق ماشین بود بنگاه معاملاتی ماشین زده بود واون یکی هم یه معلم ساده شده بود,تمام امید بابا برای ارزوهای دلش من بودم,به قول خودش شبانه روز تواون زرگری بازار جون میکند تا ما درارامش باشیم ودرس بخونیم وکم وکسری نداشته باشیم...
توهمین افکار بودم که کم کم چشام سنگین شد وبه خواب رفتم...
ادامه دارد
📝به قلم...ط,حسینی
⚠️کپی حرام است✖️ وپیگرد قانونی والهی دارد.✖️
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃