eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
زینبی ها
شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هی
[•°🍃🥀°•] «اللهُمَّ صَلِّ عَلے فاطِمَةَ وَ اَبیها و بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ الْمُسْتَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلْمُکَ» شبتون‌نورانےبه‌نگاه حضرت‌فاطمه"س" یادتون نره با وضو بخوابید التماس دعا 🤲📿 🥀 🏴 @ZEINABIHA2
زینبی ها
یوزارسیف #قسمت7 من وسمیه عادت داشتیم بیشتر راه را پیاده میرفتیم اخه به قول سمیه,لذتی که درپیاده ر
یوزارسیف در مسجد هل هلکی پیاده شدیم,کرایه را دادم وبه سمیه گفتم:وقت گذشته...حالا بااین کادو چه جوری,بریم وضوخانه...,بزار من برم بزارمش یه جا تومسجد بعدش ,باهم میریم وضو.بگیریم ,نگاهم به سمیه افتاد وکاملا برق شیطنتی در چشماش میدرخشید وبه جایی خیره شده بود,رد نگاهش را گرفتم....وای یه جور سست شدم,یوزارسیف با تسبیحی به دست وسر پایین به سمت در ورودی اقایون حرکت میکرد,سمیه دست من را گرفت وپارچه کادو شده هم محکم به بغلش چسپوند درحالیکه من را دنبال خودش میکشوند گفت:صبرکن,نمخواد بری,بزاریش مسجد یه فکر بهتر دارم,تا به خودم بیام,سمیه من را جلو یوزارسیف برده بود وبا صدایی معصومانه گفت:سلام حاج اقا,ببخشید یه زحمتی داشتم... پشتم مدام داغ میشد ویخ میکرد ,خدای من این دیوونه چکار میخواست بکنه... یوزارسیف درحالیکه سرش پایین بود گفت:بفرمایید خواهرم,امرتون؟ وسمیه با جدیت ادامه داد:راستش..راستش ما یه بیمار روانی داریم,براش یه پارچه خریدیم ونیت کردیم امشب,شما دعای کمیل را که میخونید یه فوتی هم به این پارچه کنید,شاید باعث شفا شده وکادو را داد طرف حاج اقا.... وای وای وای....داشتم از,شرم اب میشدم یوزارسیف دستهاش را بالا اورد وسمیه کادو را در دستش قرار داد... وای ,اصلا دوست نداشتم که سمیه ,یوزارسیف هم فیلم کنه,برا همین با لکنت گفتم: سس سلام ببخشید حاج اقا...دوستم اشتباه متوجه شده,من خودم دعا را به این پارچه میخونم. ناگهان حاج اقا اهسته سرش را بالا اورد ونیم نگاهی بهم انداخت که انگار با همین نگاهش یه هرم تودلم پیچید ودوباره سرش راپایین انداخت وگفت:نه مشکلی نیست من براتون میخونم,فقط اخر جلسه دعا,فراموش نکنید بیاید تحویل بگیرید وبااین حرف,التماس دعایی گفت داخل شد... سمیه که میدانست الان به شدت از دستش,عصبانی ام درچشم بهم زدنی خودش را به وضوخانه انداخت ومن مبهوت از احساساتی تازه وتازه تر برجای خودم باقی موندم... ادامه دارد... 📝 نویسنده....ط,حسینی ⚠️کپی حرام است✖️ و‌پیگرد قانونی و‌الهی دارد.✖️ 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃
زینبی ها
یوزارسیف #قسمت8 در مسجد هل هلکی پیاده شدیم,کرایه را دادم وبه سمیه گفتم:وقت گذشته...حالا بااین کاد
[•°🍃🥀°•] «اللهُمَّ صَلِّ عَلے فاطِمَةَ وَ اَبیها و بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ الْمُسْتَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلْمُکَ» شبتون‌نورانےبه‌نگاه حضرت‌فاطمه"س" یادتون نره با وضو بخوابید التماس دعا 🤲📿 🥀 🏴 @ZEINABIHA2
بِسـْم‌‌ِرَب‌ِّالْعِشق‌ْرَب‌ِّالْفاطِمَةُالزَّهــرا(س)💔
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ^ هرگاه به هر امامی سلام دهید خــــــود آن امام جواب ســـــــلام تان را میدهـــــد...❣ ولی اگر کسی بگوید: ❣ “السلام علیک یا فاطمه الزهرا”❣ همه‌ی امامان جواب میدهند … می‌گویند: چه شده است که این فرد نام مادرمان را برده است !؟ السلام علیکِ یا فاطمهُ الزهراء(س) تا ابد این نکته را انشا کنید پای این طومار را امضا کنید هر کجا ماندید در کل امور رو به سوی حضرت زهرا کنید... 🌹السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ نَبِيِّ اللَّه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ حَبِيبِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَلِيلِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ صَفِيِّ اللَّهِ🌹السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَمِينِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ خَلْقِ اللَّهِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ أَفْضَلِ أَنْبِيَاءِ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ مَلائِكَتِه🌹ِ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا بِنْتَ خَيْرِ الْبَرِيَّةِ🌹 السَّلامُ عَلَيْكِ يَا سَيِّدَةَ نِسَاءِ الْعَالَمِينَ🌹 مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكِ يَا زَوْجَةَ وَلِيِّ اللَّهِ وَ خَيْرِ الْخَلْقِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ🌹 @zeinabiha2
h-zahra-abazar.mp3
2.01M
“زیارتنامه حضرت فاطمه” زهرا سلام الله علیها @ zeinabiha2
5.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱| 🏴| 🌱| طفلی هر شب تو خواب عزاداره ؛ هی میگه دیوار و هی میگه گوشواره...💔🖐🏻 🥀 🏴 @zeinabiha2
YEKNET.IR - zamine - fatemie 99.10.19 - seyed mehdi hoseini.mp3
6.15M
[•°🍃🎧°•] چه با صفا بود سلام به حیدر گفتن تو بوۍ خوش نان پختن تو جارو زدن ، راه رفتنِ تو 🥀 🏴@zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱✨ ما مأمور بہ انتظاریم انتظار بہ معناۍ مترصد بودن است ، انتظار یعنۍ ツ 🥀 🏴 @ZEINABIHA2
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 . . .📸✨. . . 『 』 .📸✨. . . 🏴 @ZEINABIHA2
زینبی ها
یوزارسیف #قسمت8 در مسجد هل هلکی پیاده شدیم,کرایه را دادم وبه سمیه گفتم:وقت گذشته...حالا بااین کاد
یوزارسیف وقتی به خودم اومدم ,که خیره به رد رفتن یوزارسیف مبهوت وسط,صحن مسجد ایستاده بودم,هول شدم وبا عجله به طرف وضوخانه راه افتادم,جلو در وضوخانه سینه به سینه با سمیه برخورد کردم.. یه نگاه از رو عصبانیت بهش انداختم وگفتم :معرکه میچنی ودر میری,دم بریده؟حیف که عجله ی وضو را دارم وگرنه تا توصف نماز از من کتک میخوردی... سمیه خنده ای زد وگفت:فیلم نیا بابا,هرکه ندونه که من میدونم الان گربه تودلت عروسی داره وبعدش سرش را پایین اورد ونزدیک گوشم گفت:خداییش تا حالا اینقد از,نزدیک یوزارسیف را دیده بودی؟ وبااین حرف خنده ی شیطنت امیزی زد وبه سمت مسجد حرکت کرد ودرحالیکه دور میشد ادامه داد:بجنب,برات جا میگیرم,زود بیا.. ازکاراش خندم گرفت وباخودم گفتم:عجب پررویی هست این.... اذان را گفته بودند ,داخل مسجد شدم,همه به صف ایستاده بودند ونماز,شروع شد...جمعیت زیاد بود بین انها هرچی چشم گردوندم سمیه را ندیدم,بدو یه مهر برداشتم وخودم را رسوندم تو صف نماز تا به رکوع رفتند ,اقتدا کردم... نماز مغرب وعشا تمام شد وطبق روال این چندین ساله,هرشب جمعه دعای کمیل میخوندند,اما دعای کمیلی که تواین ماه های اخیر,برگزار میشد خیلی خیلی با دعاهای قبلی توفیر داشت,اخه نه تنها من بلکه کل محل از خوندان دعا توسط,یوزارسیف کیف میکردند,اینقدر باسوز وگداز وخالصانه میخوند که هر کسی را جذب دعا میکرد,یه جوری,دعا را با صدای,زیباش میخونددکه احتیاج به هیچ روضه ومصیبتی نبود,همه وهمه در هرسطر وهرکلمه ,اشک میریختند,اولا فکر میکردم فقط من اینطوریام,اما بعدها که دقت کردم دیدم نه همه همینجورن... مهر را سرجاش گذاشتم وکتاب دعا را برداشتم,دوباره چشم انداختم وهرچی گشتم اثری ازسمیه ندیدم اما با شناختی که ازش داشتم میدونستم حتما یه جا خودش را در پناه کسی گرفته تا نبینمش,وقتی از دیدن سمیه ناامیدشدم وباتوجه به اینکه دعا داشت شروع میشد,به سمت ستونی رفتم که هرشب جمعه,اونجا دعا را میخوندم,خودم اسم اون ستون را گذاشته بودم,ستون عاشقانه ها اخه من همیشه عاشقانه هایی خداییم را اونجا با خدا میگفتم,پای ستون یه پیرزن نشسته بود وبه اندازه یه بچه کوچک تا نفری کناریش جابود,خودم را رسوندم اونجا وباکلی معذرت خواهی توهمون جای کوچک ,جا شدم,مطمینم اگه سمیه میدید یه طنز برام میچید...شاید از جایی شاهد بود وداشت,تودلش به طنزی که برام علم کرده میخندید.... نشستم,درکتاب دعا را باز کردم یکدفعه از یاداوری صحنه ی ساعتی قبل واینکه الان پارچه چادری من ,دست یوزارسیف هست ,گونه هام گر گرفت که با نوای زیبای یوزارسیف از عالم خودم درامدم... اللهم الغفر لذنوبی...... غرق دعا شدم... ادامه دارد 📝نویسنده....ط.حسینی ⚠️کپی حرام است✖️ و‌پیگرد قانونی و‌الهی دارد.✖️ 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃