eitaa logo
زینبی ها
4.4هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
194 فایل
ما نسل ظهوریم اگر برخیزیم... _من!🍃 @zeinabiha22 _شرایط🥀 @Hh1400h _حرفتو ناشناس بزن... https://harfeto.timefriend.net/17367927276640 اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زینبی ها
#قسمت53 یوزارسیف خسته وکوفته از مدرسه اومدم,تو کوچه ماشین بهرام پارک بود واین یعنی بهرام خونه ماس
یوزارسیف یک هفته از اون اتفاق شوم گذشته بود, یک هفته ای که سرشار از سختی وتلخی بود اوضاع از انچه که فکر میکردیم خیلی خیلی بدتر بود, حالا که رفیق بهرام یک کلاش حرفه ای از کار درامده بود وداروندار اورا با زیرکی بالا کشیده و بهرام مانده بود با کلی بدهی از ماشینهایی که به اسم او گرفته شده بود وهرگز به دستش نرسیده بود.. برای پاس چکهای بهرام,کل خانواده دست به دست هم دادند,بهرام هرچه داشت از خانه وماشین و..همه را فروخت باز هم قسمت اعظم بدهیهایش برجا بود,پدرم هرچه درطی سالها پس انداز,کرده بود روکرد واخر کار مجبور به فروش خانه شد وامروز خانه ی ما هم فروخته شد وبه ما مدت یک ماه وقت دادند تا خانه را تخلیه کنیم. من هیچ وقت دلم در قید وبند مادیات نبود,اما با فروش خانه دلم گرفت,اخر خاطرات کودکیهایم همه در این خانه بود وبهترین قصه های شادی وحتی,غمهایم دراینجا شکل گرفته بود اما چه میشود کرد,دنیاست دیگر,بالا وپایین دارد,بهرام همه را امیدوار میکند که با گیر انداختن ساسان ,کل دارایی خانواده را برمیگرداند,اما اما ..نمیدانم چه بگویم بگذریم... امشب اولین شبی است که دراین خانه ای که متعلق به ما نیست شام میخوریم,پدرم برای اینکه حال وهوای ما راعوض کند گفت:بخورید غذاتون را,از فردا هم باید بریم دنبال یه خونه شیک ونقلی,یه خونه جم وجور ونوساز,ان شاالله به سر سال نکشیده ,یه خونه براتون میگیرم که این خونه داخلش فقط حکم اشپزخانه را داشته باشه... مادرم اهی,از,دل کشید وگفت:ان شاالله ومن بیصدا مشغول خوردن شدم... از,یوزارسیف خبری ندارم ,چون چند وقتی است که مسجد نمیرم واینقد هم غصه برای خوردن پیش امده که به قول مادرم,غم عاشقی فراموشم شده.... بازهم توکل برخدا.... مثل این چند ماهه قبل از خوابم زیارت عاشورا را خواندم وبه تختخواب رفتم ,نصفهای شب بود که از جنب وجوشی که در خانه درگرفته بود از خواب پریدم.... ادامه دارد... 📚نویسنده ط_حسینی
▪️۱۰ اسفند ماه سالروز شهادت شهید امیر حاج امینی صاحب این تصویر بی مثال است بخشی از متن وصیتنامه شهید حاج امینی: 🔻ای کسانی که این نوشته را می خوانید، اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او، به بالاترین درجات دست یابند. البته در این امر شکی نیست ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنهکار خدا به آرزویش رسیده است. شادی روحش پنج صلوات @zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️✋🏻 آتش عشق تو برداً وسـلاما نشده صبح‌بۍ‌اذن توخورشیدجهان پانشده پسرفاطمه‌سوگند‌ ڪہ‌جز پیش شما تاڪنون قامت‌من‌پیش کسی تا نشده بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥ 💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ 🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃 🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨ السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.• السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.• 🌟•° 🦋•° تنها باذکر صلواٺ 🌸🍃 @ zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️مقام امام حسن(ع) بالاتر از امام حسین(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🔴بهترین های روز @zeinabiha2
زینبی ها
#قسمت54 یوزارسیف یک هفته از اون اتفاق شوم گذشته بود, یک هفته ای که سرشار از سختی وتلخی بود اوضاع
یوزارسیف با شتاب,از جا بلند شدم,در اتاق رابازکردم وپادرون راهرو گذاشتم,مادرم با سرووضعی اشفته وسط هال ایستاده بود وپدرم درحالیکه کمربندش را محکم میکرد ,اماده ی بیرون رفتن میشد...خودم را رساندم به پدرم وگفتم:بابا چی شده؟چرا اینموقع شب میخوایین بیرون برید؟ بابا دستی به روی شانه ام زد وگفت:هیچی دخترم,برو بخواب,فردا مدرسه داری, ان شاالله که چیزی نیست وبااین حرف خداحافظی کرد... مادرم درحالیکه رنگ به رو نداشت روی مبل افتاد,سریع یه لیوان اب قند درست کردم وبه طرفش امدم,یه ذره به خوردش دادم وگفتم:مامان چی,شده؟جون به لبم کردین,بهرام را طوری شده؟؟ مادر در حالیکه به نقطه ی مقابلش روی دیوار خیره شده بود وانگار دراین عالم نبود گفت:چرا؟؟اخر خدا به چه گناهی اینهمه عقوبت باید پس داد؟؟چرا امتحان پشت امتحان؟؟ با نگرانی پریدم توحرفش وگفتم:مامان,جان زری بگو چی,شده؟ مادرم نگاهش را از,دیوار گرفت واینبار,به چشمای من خیره شد وبا دستهاش صورتم راقاب گرفت وگفت:خدایا غلط کردم,ناشکری کردم,خدایا شکرت بچه هام سالمند,خدایا شکرت شوهرم پابرجاست و...هیچی دخترم الان نگهبان راسته ی زرگری زنگ زد,مثل اینکه نصف راسته داخل اتش داره میسوزه,هنوز معلوم نیست دزدی هم درکار هست یانه؟فعلا که حریق همه جا را گرفته,پدرت رفت تا ببینه زرگری ما هم جز اونایی که خسارت دیده بودن یا نه.... خدایا شکرت...راضیم به رضایت ....خدایا سلامتی بده... نفسم را با شدت بیرون دادم ودر ادامه ی حرفهای مادرم گفتم:مامان مال دنیا بی ارزشه,خدا را شکر هم را داریم,اینه که مهمه,خدا راشکر,سالمیم اینه که اهمیت داره,اگه خدا روزی ما مال فراوان داشته باشه,بی شک دوباره نصیبمان میکند... ادامه دارد... 📚نویسنده..ط؛حسینی
●بَندھ‌ۍ‌خدابآش‌درھمہ‌حٰال؛ چراکھ‌خداے‌‌تـو‌بودھ‌درهمہ‌حٰال :)』 @zeinabiha2
• . زعـٰالم‌بھ‌دستـ‌آورۍگوشھ‌اۍ بھ‌صبروقناعتـ‌خورۍتوشھ‌اۍ !' . - @zeinabiha2