فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞♥️∞●
#استوری
ازآخرمجلس #شهـــــدا🕊
رو چیدند.
✄-------•🍃🌸🍃•---------
#ڪپےباذڪرصلوات
@zeinabiha2
#آداب_زندگی 1
🔶 یکی از آدابی که انسان مومن باید نسبت به پدر و مادرش داشته باشه خوش رفتاری با اون ها هست.
یکی از یاران امام صادق علیه السلام میگه: از امام صادق (ع) سوال کردم درباره آیه 83 سوره بقره ((وباالوالدین احسانا))فرمود:
👈🏼 نیکی به پدر ومادر اینست که با آن ها خوش رفتاری کنی و نیاز آن ها را "قبل از در خواست آن ها" بر طرف کنی تا مجبور به در خواست نشوند.
(بحار الانوار،74/79)
#تمرین_ادب
@zeinabiha2
⭕️ #عاشقانه_مذهبی_جنجالی_محشر😍👇
داشتم از کنار خوابگاه بانوان رد میشدم که یکدفعه صدای #جیغ اومد!
_مرتضاااااااا !!
از #ترس نزدیک بود در رو باز کنم بپرم تو که فرمانده زد رو شونم و گفت:"کجا برادر خوابگاه بانوانه من الان پیگیری میکنم!"
با بیسیم از مسئول خوابگاهشون که دلیلش و پرسید صداشو شنیدم!
_چیزی نیست یه #مارمولک داشت رو چادرشون راه میرفت!
شرمنده سرمو پایین انداختم و پشت گردنمو خاروندم!
آخه یکی نبود به من بگه تکدخترلوس آقای یوسف پور و چه به اردوی #راهیاننور؟!!
https://eitaa.com/joinchat/2619277407C3eb442ccfb
⭕️ازدواج تک دختر یه رئیس شرکت با پسر مذهبی ای که مسئول پرونده قتل شوهر قبلیش بوده😳😆👆
🔴از دستش نده این قصه رو😍🤩
『☘••|تجمعبچہھاۍانقلابۍ↯
https://eitaa.com/joinchat/81264677C2db313a5b8
💛•|عضویتمذهبیآواجبہ⇧
فقط3نفردیگہ
سریععضوبشید!!!!
میخوامپاککنم....
یکم دیگه پاک میکنم ❌❌
https://eitaa.com/joinchat/4246077486Cd82fc13c2f
زووووووود عضـــــــوبشیـــــــد
○•🌱
#سلاماربابخوبمـ....|✋|°•
از کویر خشک بر دریا سـَلام
هر نفس بر زاده زَهْرا سَـلام
باز میگویم به تو از راه دور
یاحُسین بن علی ، آقا سَلام
#صبحمبنامشما
#صلےاللهعلیڪیااباعبداللهـــــ♥️
@zeinabiha2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز جمعه روز زیارتی
🌸 حضرت ولیعصر(عج)
🎤استاد_فرهمند
@zeinabiha2
زینبی ها
#قسمت85 یوزارسیف وقت خوابیدن نبود,دوشی گرفتیم ولباسی عوض کردیم وهمراه بقیه ی کاروان راهی حرم بی بی
#قسمت86
یوزارسیف
بعداز نماز,از حرم حضرت رقیه س به هتل مراجعت کردیم وعجب صفایی داشت وبه قول قدیمیا ,دلی سبک کردیم.
وارد سوییت مجللمان شدیم وهمانطور که چادر سرم بود روی تخت نشستم,یوزارسیف هم طبق عادت این چندوقته ,مثل همیشه ور دلم بود,کنارم نشست وگفت:چطوری حاج خانم...کیف حالک؟
خنده ای زدم وگفتم:حاجی...یه سوریه اوردیتمان وحاجیه خانم به دلمان میبندی؟اول ببرمان مکه ,بعدش حاج خانمت میشم...
یوسف هم خنده ی صدا داری کرد ودستش را روی چشمش گذاشت وگفت:ای به چشم,حج هم میبریمتان,اما تا وقتی که خانه ی خدا دست سعودیهای کثیف ,اسیر است ,قول بردن نمیدهمت..
با ناز گفتم:خوب پس همینطور بگو,تعارف الکی کردم چون تابوده وهست سعودیا چمبره زدن رو کعبه...
یوسف خیره شد به نقطه ای روی سقف وزمزمه کرد:نگران نباش,دیری نمیپاید که مولای غریبمان خواهد امد,نفحات ظهور به وزیدن گرفته,عطر دل انگیز گل نرگس تمام دنیا را فرا گرفته باید کمی همت کنیم,ان شاالله به زودی در لشکر مهدی زهراس در جوار کعبه نماز عشق به جماعت مولا میخوانیم.
غرق حرفهای,شیرین یوسف بودم که در سوییتمان را زدند...
یوسف در را باز کرد وچهره ی مملواز شیطنت سمیه پدیدار شد وبااجازه ای گفت وداخل شد,یوسف در را بیشتر باز کرد ودید خبری,از,علیرضا نیست,برگشت طرف سمیه وگفت:خانم محمدی...پس اقاتون کجا تشریف دارن؟
با خنده گفتم:احتمالا یا ابشون کردن رفتن داخل زمین ویا با کارهای,عروس خانم تبخیر شدن رفتن هوا...
سمیه درحالیکه خط ونشان برام میکشید گفت:اصلانم ,من بهشششت را برا اقامون به ارمغان اوردم...
با شیطنت گفتم:وا خاک عالم یعنی کشتیش فرستادیش اون دنیا؟؟
سمیه:باشه ,زر زری ,دم دراوردی هاااا....نه خیرررم اقااا رفته واسه شما تنبلهای شاه عباس نهار بگیره وبیاره بالا تا داخل سوییت در معییت هم غذا را صرف کنیم...
یوسف که از کل کل من وسمیه به وجد امده بود,به طرف میز وسط سوییت رفت وگفت,اینجا دوتا صندلی بیشتر نیست,پس اول من وعلیرضا میخوریم بعدش شما خانمهای بزرگوار,اخه شنیدم شما با دیدن خوردن همسرانتان عشششق میکنید خخخخ
دادم دنبالش وگفتم:عه....عه. این تجارب نغز وشنیده های گرانبها را کی به گوشتان خوانده؟؟
یوسف به طرف در رفت وتا در راباز کرد به قامت علیرضا تصادف کرد..
خلاصه با خنده وشوخی مشغول خوردن شدیم,همینطور که یوسف وعلیرضا ارام با هم صحبت میکردند ومنم گرم گفتن احساساتم در حرم بی بی رقیه س ,برای سمیه بودم ,که با اشاره های چشم وابروی سمیه ,متوجه حرفهای درگوشی یوسف وعلیرضا شدم...
وای اینا چی داشتن میگفتند؟یعنی چی؟؟مگه....
ادامه دارد...
📚نویسنده؛ط_حسینی