#فرنگیس
ادامه پنجاه وهفتم
این حرفش، آتشم زد. پدرم را بغل کردم و توی بغل او از حال رفتم. وقتی رسیده بودم که جمعه را توی قبرستان میلیل خاک کرده بودند
آخرین باری که دیدمش، دو ماه قبل بود. جمعه، رحمان را خیلی دوست داشت و مرتب بغلش میکرد و با خودش به گردش میبرد.
از مادرم پرسیدم: «چطوری اتفاق افتاد؟»
اشکهایش را پاک کرد و گفت: «دستم بشکند، زبانم لال شود، فرستادمش برود کمک پدرت. گفتم جمعه، بیا برو دنبال پدرت، گوسفندها را بچران. گفتم پدرت خسته است. رفت و هنوز یک ساعت نگذشته بود که صدای انفجار آمد.»
پرسیدم: «اول چه کسی پیدایش کرد؟»
پدرم به لیلا اشاره کرد. تازه لیلا را نگاه کردم. چشمهایش به نقطهای خیره مانده بود و اشک از روی گونههایش میریخت. بغض کرده بود و هیچ نمیگفت. رفتم و بغلش کردم و بوسیدمش.
خواهر معصومم فقط چهارده سال داشت که داغ برادر دیده بود. لیلا که دید محکم بغلش کردهام، زد زیر گریه. وسط گریههایش گفت: «فرنگیس، صدا که آمد، دختردایی آمد و گفت لیلا بیا، برادرت رفته روی مین. ترسیده بودم، اما دویدم تا کمکش کنم.»
لیلا را محکم بغل کردم. توی بغلم تکانش میدادم. پدرم با صدای بلند گریه میکرد. لیلا نالید و ادامه داد: «رفتم روی تپه... افتاده بود. صورتش رو زمین بود. همه جای بدنش خون بود. جرئت نکردم بروم جلو. زندایی وقتی آمد، صورتش را برگرداند. فرنگیس، جمعه داشت نگاهم میکرد. پلک نمیزد. باور کن زنده بود و مرا نگاه میکرد. زندایی روسریاش را باز کرد و روی صورت جمعه انداخت. گفتم زندایی، چه کار میکنی؟ بگذار جمعه را ببینم. اما زندایی نگذاشت. گفت برو کنار، برو. گریه کردم و گفتم برادرم است، بگذار ببینمش. زندایی بغلم کرد و گفت جمعه مرده...»
لیلا گریه میکرد. برگشت نگاهم کرد و گفت: «فرنگیس، جمعه مرده؟ نمرده، داشت نگاهم میکرد.»
وقتی لیلا حرف میزد، داشتم دیوانه میشدم. پدرم دیگر تحمل نداشت. از خانه رفت بیرون. مادرم بیحال شد. لیلا را ول کردم و مادرم را بغل کردم. بچهها هایهای گریه میکردند؛ ستار با انگشتهای کوتاه و بلند، جبار و سیما و لیلا.
لباسهای سیاهشان دلم را به درد آورد. با دست به دیوار کوبیدم و فریاد زدم: «صدام، خدا برایت نسازد. مینها، خدا برایتان نسازند.»
به مادرم گفتم: «چطور دلتان آمد و نگذاشتید من ببینمش؟»
مادرم نالید و گفت: «چه را ببینی؟ جنازۀ تکه تکۀ برادرت را؟ بدن پاره پارهاش را؟ همان بهتر که نبینی. نخواستم ببینی. الآن راحت توی قبر خوابیده. فرنگیس، الآن دیگر جایش راحت است.»
مادرم مثل دیوانهها با خودش حرف میزد. چادرم را سر کردم و راه افتادم. به قبرستان که رسیدم، قبرش را پیدا کردم. خاکش تازه بود. انگار همین دیروز بود که رحمان را بغل کرد و برد کنار چشمه و با هم بازی کردند.
کنار خاک جمعه نشستم. کسی نبود. خاک قبرش را بر سرم ریختم. به خاک قبرش چنگ زدم و مشتی از خاک را روی قلبم گذاشتم. خاک را توی سینهام ریختم و فریاد زدم: «خدایا، قلبم را آرام کن.»
#ادامه_دارد
@zeinabion98
هدایت شده از فتاوای رهبر انقلاب
🔸 ترتیب نمازها
✅ هرگاه کسی بر اثر اشتباه یا غفلت، نماز عصر را پیش از نماز ظهر بخواند، یا نماز عشا را پیش از نماز مغرب بخواند و بعد از تمام شدن نماز متوجه شود، نمازش صحیح است.
🔺 رساله نماز و روزه، مسأله ۲۸
🆔 @khamenei_ahkam
هدایت شده از احکام شیرین
😂😂😂
#لطیفه 😅
❌
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭘﺮﺍﯾﺪ ﺑﺰﻥ ﺑﻐﻞ
ﺧﻮﺍﻫﺮﺗﻮﻧﻦ❓
- ﻧﻪ.
ﺧﺎﻧﻮﻣﺘﻮﻧﻦ❓
- ﻧﻪ.
ﺍﺻﻼ ﻧﺴﺒﺘﯽ ﺩﺍﺭﯾﻦ⁉️
- ﻧﻪ !
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯿﺎﯾﻦ ! ﮐﺎﺵ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﯿﻦ ! ﺑﭽﻪ ﺗﻮﻥ ﺧﻮﺷﮕﻞ
ﻣﯿﺸﻪ !!
" ﮔﺸﺖ ﺍﺭﺷﺎﺩ، ﻃﺮﺡ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺟﻤﻌﯿﺖ "😐😂😂😂
✍️✍️✍️
#احکام_ازدواج
دختر و پسر نامحرم شرعا نمیتوانند به بهانه آشنایی بیشتر و ازدواج با هم ، قوانین محرم و نامحرمی را کنار بگذارند و با هم راحت باشند.‼️
احکام نگاه 👀- لمس یکدیگر - ارتباط کلامی عاشقانه - خلوت کردن در یک مکان در مورد آنها هم مثل سایر افراد جاری میشود.👌
در واقع تحقیق کردن مجوزی برای ارتکاب گناه نمی شود🌾 و تحقیق باید همراه با عفت و حیا انجام شود.🍁
💑 @ahkameshirin
هدایت شده از احکام شیرین
🌸😂
#لطیفه 😂
😀👇🏽
📞 دفترچه ﺗﻠﻔﻦ ﺩﺧﺘﺮﺍ : 👩👇🏽
ﻣﺎﻣﯽ جون
گلی جون
ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ
ﭘﻮﺭﯾﺎ ﻣﻮﺑﺎﯾﻠﯽ
ﻣﺤﻤﺪ ﻟﻮﺍﺯﻡ ﺁﺭﺍﯾﺸﯽ
ﺑﻨﯿﺎﻣﯿﻦ ﺧﻮﺷﮑﻠﻪ
☎️ دفترچه ﺗﻠﻔﻦ ﭘﺴﺮﺍ : 👱
ﻋﻠﯽ ﺷﺎﺳﮑﻮﻝ
ﻣﻤﺪ آﺭﺍﯾﺸﮕﺮ
ﺭﺿﺎ ﻧﺼﺎﺏ ( ﺩﯾﺶ )
ﺁﻗﺎﻡ
ننم
جعفر ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ
ﺣﺴﯿﻨﯽ ﯼ ﭼﺸم
ﻣﻤﺪ دبه
رضا خالی بند
محسن گامبو 👍🏻😂
😂😂😂
#احکام_تمسخر:
🎯 گفتن عیب دیگران یا صدازدن آنها با لقب و پسوند زشت جایز نیست. چه با زبان چه با نوشتن ❌ زیرا بی احترامی به مومن حرام است.
خداوند دوست دارد همه مردم با محبت و نیکی با هم رابطه داشته باشند 👍🏻 🌺
@ahkameshirin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤
#قرار_روزانه
💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢السلام علیک یافاطمه المعصومه
🌸🌸🌸🌸🌸
@zeinabion98☘
☘☘☘
یه #کتاب قشنگ دیگه از آقای غلامرضا ابهری برای کودکان ما.
😊😊😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤
#قرار_روزانه
💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💢السلام علیک یافاطمه المعصومه
🌸🌸🌸🌸🌸
@zeinabion98☘
📋#حدیث روز
قالَ رَسُولُ اللهِ - صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه - : اَحِبُّوا الصِّبْيانَ وَ ارْحَمُوهُمْ وَ اِذا وَعَدْتُمُوهُمْ فَفُوا لَهُمْ فَاِنَّهُمْ لايَرَوْنَ اِلّا اَنَّكُمْ تَرْزُقُونَهُمْ.
#رسول_خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: #كودكان خود را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد، وقتي به آنها وعدهاي ميدهيد حتماً وفا كنيد زيرا كودكان، شما را رازق خود ميپندارند.
«وسائل الشيعه، ج 5، ص 126»
@zeinabion98
بگذاریم فرزندانمان #خاطرات خوبی با ما بسازند..
برای #زندگی آینده هیچ چیز بالاتر، قویتر و بهتر از #خاطره خوب نیست.
بخصوص خاطرهی دوران کودکی و خاطرهی #خانه پدری.
دیگران دربارهی #تربیت، حرفهای بسیاری به شما میگویند.
اما شاید خاطرهی خوبی که از دوران کودکی شما بجا مانده، بهترین تربیت است.
اگر کسی تعداد بسیاری از آن خاطرات را در #ذهن داشته باشد، تا پایان عمرش در امان خواهد بود
@zeinabion98