eitaa logo
اگر الگو زینب "س" است...💞💞
114 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
2.1هزار ویدیو
44 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
☘توجه کردین توی این دور و زمونه بیشتر کسانی که حالشون خوب نیست، به و پناه می برند؟🧐 اگر شما هم جزو چنین افرادی هستین، باید بگم این کار خیلیییی خطرناکه!😕 چون به جای اینکه به اصل موضوع بپردازید و به این فکر کنید که ریشه حال بدتون چیه، سعی می کنید حواس خودتون رو با خریدهای الکی پرت کنید.🤨 با این کار علاوه بر اینکه مشکلتون حل نمی شه، بلکه مشکل دیگه ای هم اضافه می شه، ❌شما رفته رفته به یک انسان بدون فکر تبدیل می شوید یا به عبارت بهتر ! بنابراین از کردن فرار نکنید، بنشینید و درباره خودتان، کارهایتان و رفتارهایتان فکر کنید، درباره و و فکر کنید. درباره علت حال بدتان فکر کنید و ریشه را دریابید. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @zeinabion98
بیایید به این عمل کنیم.
اللهم الرزقنا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤ 💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌸🌸🌸🌸🌸 @zeinabion98
💐 هم دختر امامی و هم عمه ی امام هم خواهری چو زینب کبری، امام را 🔷🔸💠🔸🔷 کانال رسمی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔 @astanqom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مردی در زندگی موفق است که احترام همسرش را رعایت کند، زنی که از زندگی اش راضی باشد، خانه را بهشت میکند.
✅اگر در مهمانی هستید دایم سرتان با دیگران گرم نباشد.گاهی به همسرتان نگاه کنید و لبخندی بزنید تا محبت شما را حتی در شرایطی که برو و بیا زیاد است و مهمانی و آمد و شد باعث شده کمی از هم دور شوید حس کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ ای ڪه میدانی ندارم غیر درگاهت پناهـے..! 🌸🌱] شبتون بخیر @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤﷽❤ 💢 اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢 السلام علیڪ یابقیة الله یااباصالح المهدی 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💢السلام علیک یافاطمه المعصومه 🌸🌸🌸🌸🌸 @zeinabion98
📋حدیث روز پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: بِئسَ العبدُ عبدٌ هُمزَةٌ یُقبِلُ بِوَجهٍ و یُدبِرُ بِوَجهٍ! آدم دورو تا چه اندازه پست و نکوهیده است، در حضور یک چهره دارد و در غیاب چهره‌ای دیگر! (الشهاب‌فی‌الحِکَم والآداب، ص ١٨) @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال📝: راه محرمیت دختر خوانده رابیان فر مایید؟ جواب📚: برای محرمیت دختر خوانده دو راه وجود دارد: راه اول: اگر پدر پدر خوانده درقید حیات باشد می تواند عقد موقت آن دختر رابا اجازه حاکم شرع برای خود بخواند تا حکم زن پدر راپیدا کند ، وبر تمام پسران و نوه هاو نتیجه های پدرش محرم شود. راه دوم: اگر خواهر یا مادر یا زن برادر یا برادر زاده ها یا خواهر زاده ها ی پدر خوانده شیر داشته باشند و آن بچه شیر خوار باشد واز شیر آنها با شرایط لازم بخورد،حکم خواهر زاده یا خواهر یا برادر زاده یا خواهر زاده رضاعی اش راپیدا می کند و محرم می شود. @zeinabion98
🌹دم_اذانی در دنیا؛ هیچ خواسته‌اۍ شیرین تر از خواسته_هاۍ_نفس نیست! گاهی میشه یاد خدا کرد براۍ خاطر نفس. فرصت من و تو کوتاه؛ لذّت این دنیا فانی همین خلوت ها پای سجاده نشستن ها همین کنج اتاقت میشه نَفس کُش باشه؛ ولو با خوندن یک آیه قرآن .. دریابید خدا رو دریابید ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوال📝: راه محرمیت پسر خوانده رابیان فر مایید؟ جواب📚: راه محر میت آن است که از شیر خواهر یا مادر یا زن برادر یا خواهر زاده ها یا برادر زاده ها ی آن زن فاقد فرزند شیر بخورد تا آن زن خاله یا خواهر ویا عمه یا خاله رضاعی آن پسر شود ومحرم گردد. واگر دوران شیر خوارگی پسر گذشته باشد راه قابل ذکری برای محرمیت او نیست. @zeinabion98
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ سؤال 👇 من با مردی ازدواج دوباره کرده ام ،محرمیت پسرهای همسرم و دامادها ی همسرم و نوه های همسرم رابیان فرمایید؟ پاسخ 👇 پسرهای همسر ونوه های همسرتان به شما محرم هستند ودرحکم مادر آنها هستید پوشش مناسب ومتعارف داشته باشید. دامادهای همسرتان به شمامحرم نیستند. @zeinabion98
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت شصتم از ناراحتی، شب‌ها دیگر خوابم نمی‌برد. جبار و لیلا هر دو کوچک بودند و برایشان سخت بود این دردها را کشیدن. آن‌ها چیزهایی را دیده بودند که حتی آدم بزرگ‌ها هم تاب و تحملش را ندارند. حال جبار که بهتر شد، کنار تختش نشستم. با لحن بچگانه‌اش پرسید: «کی از بیمارستان می‌رویم؟» سعی کردم زورکی لبخند بزنم. گفتم: «زودی خوب می‌شوی و به ده خودمان برمی‌گردیم.» پرسیدم: «چرا مین را برداشتی؟ چرا دقت نکردی، جبار؟» اخمی‌ کرد و گفت: «فرنگیس، باور کن خودکار بود. من فکر کردم خودکار است. آن را برداشتم و نگاه کردم.» به روستا که برگشتیم، ابراهیم و رحیم و نیروهای رزمنده، بسیج شدند برای جمع کردن مین‌ها. نیروهای بازسازی هم که برای بازسازی خانه‌ها مستقر بودند، به کمک رزمنده‌ها آمدند. تصمیم گرفتند به مردم کمک کنند تا زودتر مین‌ها جمع شوند. اطراف آبادی و تپه‌ها را گشتند و مین‌ها را پیدا کردند. برادرم رحیم پیش‌ رو بود. قسم خورده بودند تا جان در بدن دارند، مین جمع کنند؛ حتی اگر کشته شوند. هر روز با ماشین تویوتا و فلاکس آب به کوه‌های آوه‌زین و دشت‌های اطراف می‌رفتند و با کوهی از مین برمی‌گشتند. مین‌ها را کومه می‌کردند وسط ده یا کنار روستا روی هم می‌چیدند. آخرسر مین‌ها را بار ماشین می‌کردند و به پادگان می‌بردند و تحویل می‌دادند. اما هر چقدر مین جمع می‌کردند، باز هم مینی بود که باقی مانده باشد. انگار صدام توی دشت تخم مین کاشته بود که تمام نمی‌شد. دفعۀ بعد پسردایی‌ام علی‌شیر گله‌داری روی مین رفت. توی ده نشسته بودیم که فریاد مردم بلند شد: «علی‌شیر رفت روی مین.» رحیم که مثل همیشه آماده بود، دوید و رفت. وقتی برگشت، نفس‌نفس می‌زد. علی‌شیر روی کولش بود. مسافت زیادی او را با خودش آورده بود. همۀ مردم ده بالا سر علی‌شیر شیون و واویلا به راه انداخته بودند. علی‌شیر را همه دوست داشتند و حالا شهید شده بود. جلوی چشم همه پرپر شد. هر دو پایش قطع شده بود و گوشت بدنش تکه‌تکه بود. رحیم در حالی که گریه می‌کرد، گفت وقتی به علی‌شیر رسیده، دیده که خون زیادی از او رفته. او را کول کرده تا بیاورد. وسط راه، علی‌شیر گفته: «رحیم، کمی‌ آب به من بده. تشنه‌ام.» برادرم گفته آب برایت ضرر دارد، باید تحمل کنی. علی‌شیر التماس کرده و گفته من دارم می‌میرم. برادرم او را روی زمین گذاشته. اول خواسته به او آب ندهد، اما وقتی نگاهِ او را دیده، کمی‌ آب توی دهانش ریخته و بعد پسردایی‌ام نفسی کشیده و... تمام. یک روز بعدازظهر، هواپیماهای عراقی روی آسمان دور می‌زدند. چهار بچه به نام‌های اکبر فتاحی، جهانگیر فریدونی، سلمان فریدونی، صیاد فریدونی و یکی اهل دیره که اسمش مجبتی بود، رفته بودند کنار روستا بازی. یک‌دفعه صدای انفجار بلند شد. همه سراسیمه از خانه‌هاشان بیرون آمدند. اصلاً نمی‌دانستیم انفجار از چیست. دویدیم جلو. همه‌شان افتاده بودند روی هم. مردی بود به اسم حسین فتاحی؛ پدر اکبر فتاحی بود. دلش نیامد برود بچه‌اش را ببیند. می‌ترسید. به من گفت: «فرنگیس، دردت به قبر پدرم، برو ببین اکبرم چه شده؟» کمی جلو رفتم و دیدم همۀ این بچه‌ها شهید شده‌اند. بی‌اختیار شروع کردم به شیون. با دست صورتم را می‌خراشیدم. پدرش فهمید پسرش شهید شده و او هم شروع کرد به شیون و گریه و زاری. منظرۀ وحشتناکی بود. بچه‌ها روی زمین افتاده بودند و تکان نمی‌خوردند. سر تا پا خونی بودند و تکه تکه. رحیم و ابراهیم و دایی‌ام حشمت هم زود رسیدند. هیچ‌کس جرئت نداشت جلو برود. همه همان دور و بر ایستاده بودیم. می‌دانستیم آنجا خطرناک است. برادرم رحیم آماده شد جلو برود. بعضی زن‌ها با نگرانی می‌گفتند: «حواست باشد. معلوم است آنجا مین زیاد است. خودت هم روی مین نروی.» رحیم که عصبانی شده بود، با ناراحتی گفت: «از این بچه‌ها که عزیزتر نیستم.» آرام پا در میدان مین گذاشت. ما همه دور ایستاده بودیم و دعا می‌کردیم. همه ساکت بودیم. بچه‌ها افتاده بودند روی زمین. رحیم هر قدم که برمی‌داشت، ما می‌مردیم و زنده می‌شدیم. اولین بچه را که روی کول گرفت، صدای جیغ و فریاد مردم بلند شد. بچه‌ها را یکی‌یکی آورد. هیچ ‌کس جرئت نمی‌کرد به میدان مین پا بگذارد، اما برادرم جلو رفت. خانوادۀ فریدونی ناله و فریاد می‌کردند. وقتی همه را آورد و روی زمین گذاشت، نفسی کشید. بچه‌هایی که روی مین رفته بودند، همه فامیل بودند؛ پسردایی و پسرعمو و پسرعمه. مادرشان می‌گفت رفته‌اند چیلی و انجیر بیاورند. قرار بوده زود برگردند..ولی هرگزبرنگشتند. آمبولانس‌ها آمدند. بچه‌ها را توی آمبولانس‌ها گذاشتیم و حرکت کردند به سمت بیمارستان. هر پنج تا را بردند. آن شب تا صبح تمام مردم آبادی از غصه گریه و ناله می‌کردند. صبح روز بعد، هر پنج تا بچه‌ را در روستای گورسفید خاک کردند. همه‌شان کلاس نهم بودند و نوجوان. سه تا از پسرها فامیل بودند. پسرعمو بودند. پدر سلمان فریدونی اسیر بود. @zeinabion98