#معرفی_کتاب
#ماه_به_روایت_آه
📚برشی از کتاب " ماه به روایت آه"
🌱
ما را برای وداع آخرین بر بالین پدر خواندند. پدر با لبخندی محزون،ما را به صبر و شکیبایی دعوت کرد و تسلای مان داد...
پدر هر یک از ما را به صبر و شکیبایی دعوت کرد و در انتها گفت : عباسم کجاست؟
طبق معمول، حجب و حیا مانع از آن شده بود که در جمع خانواده حاضر شود و همچون همیشه خجول و گوش به فرمان ، بر در ایستاده بود. وقتی به خواست پدر، داخل شد و کنار بستر نشست ، گویی به یکباره گره از بغض فرو خورده و معصومانه اش گشوده شد.سر بر زانوی پدر گذاشت و همچون ابر بهاری گریست...
پدرم دست عباس را در یک دست و دست حسین را در یک دست دیگر گرفت. او بهترین تصمیم را گرفته بود.همه از میزان علاقه و دلبستگی متقابل حسین و عباس به همدیگر باخبر بودند و چه خوب که پدرم در این لحظات عباس را به حسین می سپرد.
اما در میان بهت و حیرت همگان ، او دست حسین را در دست عباس گذاشت و گفت : عباس جان، برادرت حسین را بعد از خدا به تو می سپارم. همچون چشمانت از او مراقبت کن. مبادا او را تنها بگذاری
_به چشم ای امیر مومنان ...
و با چشمانی اشکبار ، دست پدر و برادرمان حسین را بوسید.
@zeinabion98