eitaa logo
شمیم خانواده
1.4هزار دنبال‌کننده
25هزار عکس
7.9هزار ویدیو
519 فایل
مرکز فرهنگی خانواده زنجان (یاوران حضرت زینب سلام الله علیها) ارتباط با مدیریت کانال و ارسال انتقادات و پیشنهادات و برای ارسال آثارخود و شرکت در مسابقات آی دی @Fadak_8
مشاهده در ایتا
دانلود
بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم فرزندم یک مهمان است در خانه ام و روزی از خانه ام می رود. روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا میشود... به خودم گفتم: کدام مهمتر است؟ نظم خانه یا اینکه فرزندم به خوبی از من یاد کند؟ کدام مهمتر است.خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟ این باعث شد اولویتم را تغییر دهم، بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست....شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را بدون هیچ قید و شرطی رها کردم. از عصبی شدن و داد و فریاد زدن کم کردم و به آرامش رسیدم..از وسواس هایم گذشتم و به خانه ای راضي شدم که مقداری بهم ریخته و نامنظم است و کمی شلختگی در آن به چشم می خورد ..... اما.........فرزندی را تحویل گرفتم که آرامش دارد و از من وخشم هایم نمی نالد و رابطه ای قوی و زیبا بین ما حاکم گشته است.....چون می دانم...... او مهمان زودگذر خانه من است. کودک عزیزم امیدوارم مهمانی خانه من زیباترین مهمانی زندگیت باش. 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌺❤️فرزند بیشتر ✨✨✨رحمت بیشتر✨✨✨ 🆔:@zeinabyavaran313
داستان عاشقانه جان شیعه اهل سنت(فصل دوم) قسمت70✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ با گام هایی سست و لبریز از تردید از اتاق خارج شدم و همین که قدم به اتاق نشیمن گذاشتم، نگاهم برای نشستن در چشمانش بیقراری کرد و بیآنکه بخواهم برای چند لحظه محو چشمانی شدم که انگارسالها پیر شده و دیگر حالی برایشان نمانده بود. مقابل پایم بلند شد و همانطورکه نگاه تشنه اش به صورت پژمرده ام مانده بود، با صدایی که نغمه غم انگیزش را به خوبی حس میکردم، با مهربانی سلام کرد. روی مبلی که در دیدش نبود،نشستم و جواب سالمش را آنقدر آهسته دادم که به گمانم نشنید. پدر با اخم سنگینی که ابروهایش را تا روی چشمانش پایین کشیده بود، سر به زیر انداخته وهیچ نمیگفت که عبدالله رو به مجید کرد: »خیلی خوش اومدی مجید جان!«مجید به لبخند بیرنگی جواب مهربانی عبدالله را داد وپدر مثل اینکه از خوش برخوردی عبدالله خوشش نیامده باشد، خودش بالحنی پُر غیظ و غضب آغازکرد: »اون روزی که اومدی تو این خونه و الهه رو خواستگاری کردی، قول دادی دخترم رو راحت بذاری تا هر جوری می خواد اعمال مذهبی اش رو انجام بده، ولی به قولت وفا نکردی و الهه رو اذیت کردی!« نگاهم به مجید افتاد که سا کت سر به زیر انداخته و کلامی حرف نم یزد که انگار دیگر رمقی برایش نمانده بود و در عوض پدر مقتدرانه ادامه می داد: »خیال نکن این چهل روز در حَقت ظلم کردم که نذاشتم الهه رو ببینی! نه، من ظلم نکردم! اولاً این خود الهه بود که نمیخواست تورو ببینه، ثانیاً من به عنوان باباش صلاح میدونستم که یه مدت از تو دور باشه تاآروم بگیره!حالا هم اگه قول میدی که دیگه اذیتش نکنی، اجازه میدم برگرده سرخونه زندگی اش. البته نه مثل اوندفعه که امروز قول بدی و فردا بزنی زیرش!«مجید سرش را بالاآورد و پیش از آنکه چیزی بگوید، به چشمان غمزده ام نگاهی کرد تا اوج وفاداری اش را به قلبم اثبات کند و بعد با صدایی آهسته پاسخ پدر را داد: »قول میدم.« و دیگر چیزی نگفت. عبدالله زیر چشمی نگاهم کرد و با اشاره چشمش خواست تا آماده رفتن شوم. سنگین از جا بلند شده و برای برداشتن سا ک کوچک وسایلم به اتاق رفتم. حال عجیبی بود که دلم برایش دلتنگی می کرد و پایم برای رفتن پیش نمیرفت که هنوز خورشید عشقش که چهل روز میشد در دلم غروب کرده بود، سر بر نیاورده و به سرزمین قلبم نتابیده بود. وسایل شخصی ام را جمع کردم و از اتاق بیرون آمدم که دیدم پدر و عبدالله در اتاق نیستند و مجید در پاشنه در به انتظارم ایستاده است. همانطور که به سمتش میرفتم با چشمانی که جز سایه غم رنگ دیگری نداشت، نگاهم میکرد و پلکی هم نمیزد. نزدیکش که رسیدم، با مهربانی سا کم را از دستم گرفت و زیر لب زمزمه کرد: »باورم نمیشه داری دوباره باهام میای!« و تازه در آن لحظه بود که به صورتش نگاه کردم و باورم شد دراین مدت چه کشیده که در صفحه پیشانی اش خط افتاده و میان موهای مشکی اش، تارهای سفید پیدا شده بود. خطوط صورتش همه در هم شکسته وچشمانش همچون گذشته نمی درخشید. در را باز کرد و با دست تعارفم کرد تاپیش از او از در خارج شوم. چهل روز بود که از این پله ها بالا نرفته و چقدر مشتاق دیدن کلبه عاشقانه مان بودم. هر دو با قدمهایی خسته پله ها را بالا میرفتیم وهیچ نمیگفتیم که انگار بار دردهای دلمان آنچنان سنگین بود که به کلامی سبک نمیشد. وارد خانه که شدیم، از سردی در و دیوارش دلم گرفت. با اینکه مجید بخاطر آمدن من، همه جا را مرتب کرده و اتاق را جارو زده بود، ولی احساس میکردم مدت هاست روح زندگی در این خانه مرده است. تن خسته ام را روی مبل اتاق پذیرایی رها کردم و نگاه سردم را به گلهای فرش دوختم که مجید پیش آمد و مقابل پایم روی زمین نشست. نمیتوانستم سرم را بالا بیاورم و به چشمانش نگاه کنم که نه خاطرم از آزردگی پا ک شده و نه دلم تاب دیدن صورت غمزده اش راداشت که آهنگ محزون صدایش در گوشم نشست: »الهه جان! شرمندم!« وهمین یک کلمه کافی بود تا مردمک چشمم به لرزه افتاده و اشکم جاری شود وچقدر چشمش به چشم من وابسته بود که گرمای اشکش را روی پایم حس کردم.نگاهش کردم و دیدم قطرات اشک از روی صورتش جاری شده و روی فرش وپاهای من میچکد و با صدایی که زیر بارش اشکهایش نَم زده بود، همچنان میگفت: »الهه! دلم خیلی برات تنگ شده بود! الهه! چهل روزه که ندیدمت! چهل روزه که حتی صداتو نشنیدم! مَنی که یه روز نمیتونستم دوری تو رو تحمل کنم...«دلم آتش گرفته بود از طعم شیرین زندگی عاشقانه ای که چه زود به کاممان تلخ شدو دلهایمان را در هم شکست و نتوانستم دم نزنم و من هم لب به شکایت گشودم که شکایتم هم از اوج دلتنگی ام بود: »مجید! زمانی که باید کنارم بودی، کنارم
نبودی! زمانی که باید آرومم میکردی، کنارم نبودی! شبهایی که دلم می خواست پیشت زار بزنم و برات درد دل کنم، کنارم نبودی! شبهایی که هیچ کس نمیتونست آرومم کنه و من به تو احتیاج داشتم، کنارم نبودی!« و داغ دلم به قدری سوزنده بود که چانه ام از شدت گریه به لرزه افتاده و در برابر نگاه او که بیش از دل من بیقراری میکرد، بی پروا ادامه میدادم: »ای کاش فقط کنارم نبودی! تو باامیدی که به من داده بودی، با دروغی که به من گفتی، مَنو صد بار کُشتی و زنده کردی! مجید! خیلی عذابم دادی! خیلی زجرم دادی! مجید! چرا اونقدر منو امیدوار کردی؟ چرا به من الکی وعده م یدادی که مامانم خوب میشه؟ مگه دکتربهت نگفته بود که دیگه نمیشه براش کاری کرد؟ پس چرا منو بردی امامزاده؟ چراازم خواستی قرآن سر بگیرم و به هر کی که تو میگی متوسل شم؟« و دیگر نتوانستم ادامه دهم که صدایش به گریه بلند شده و پشتش به لرزه افتاده بود و چه زجری می کشیدم که او را به این حال ببینم و نتوانم دلداریش دهم که هنوز دلم از دستش رنجیده بود. خواستم از جایم بلند شوم که دستم را گرفت و با لحنی عاشقانه التماسم کرد: »الهه! نرو! هر چی میخوای بگی، بگو! هر چی دوست داری بگو!فقط با من حرف بزن! بخدا دلم برای صدات تنگ شده!« و حالا نوبت گریه های بی صبرانه او بود که امانش را بریده و ناله هایش را در گلو بشکند. چشمه چشمان کشیده و زیبایش از اشک سرریز شده و پلک هایش همچون ابر بهاری سنگین بودو باز هم دست از باریدن نمیکشید و همچنانکه با نگاه عاشقش، دلبسته چشمان تَرم شده بود، زیر لب نجوا میکرد: »الهه! من بهت دروغ نگفتم، بخدا من بهت دروغ نگفتم! من به حرفایی که می زدم اعتقاد داشتم! من مطمئن بودم اگه امام حسین ع بخواد، میتونه پیش خدا شفاعت کنه تا مامان خوب شه...« که کلامش را شکستم و با صدایی که میان گریه دست و پا میزد، پرسیدم: »پس چراخوب نشد؟ پس چرا امام حسین ع نخواست مامانم خوب شه؟ پس چرا مامانم مُرد؟« و مثل اینکه نداند در پاسخ این همه پرسش سرشار از حسرتم چه بگوید،سری تکان داد و با صدایی که از شدت بغض، به سختی شنیده می شد، پاسخ داد: »نمیدونم الهه جان...« و من دیگر چه میگفتم که به زلالی کلامش ایمان داشتم و نمیخواستم و نمیتوانستم بیش از این با تازیانه های سرزنش، عذابش دهم که با سر انگشتانم تارهای سپید روی شقیقه اش را که چون ستاره در سیاهی شب میدرخشید، لمس کرده و با لحنی لبریز از حسرت زمزمه کردم: »با خودت چی کار کردی؟« و آنقدر صدایم میان طوفان بغض گم شده بود که خیال کردم نشنیده، ولی به خوبی نغمه دلسوزی ام را شنیده بود که لبخندی غمگین برصورت خیس از اشکش نقش بست و با نگاه نجیبانه و سکوت پُر از غربتش،جوابم را داد تا باورم شود که در این چهل روز چه بر دل شیدایش گذشته و مردانه تحمل کرده است. ✨ پایان فصل دوم✨ ادامه دارد... نویسنده: فاطمه ولی نژاد✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 🔻عده ای ادعا میکنند این یک موشک ایرانیه و بلافاصله بعد از پرتاب و حین پخش زنده سقوط کرده و منفجر میشود. 🔻اما واقعیت این است که این تصاویر مربوط به شکست پرتاب موشک پرتون متعلق به روسیه در چند سال گذشته است. ➖➖➖➖➖➖➖➖ 🆔:@zeinabyavaran313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 اخوندی که علنا دروغ ميگه☝️ 🔹روحانی ديروز در دانشگاه فرهنگيان: من کی گفتم ۱۰۰ روزه؟؟ عین صحبت های منو بیارید! 🔹اين فيلم قول ايشون برای حل مشکلات در ۱۰۰ هست! ✍یک روز برای جلب رای مردم به شعارهای انتخاباتی روی می‌آوریم و روز دیگر برای فرار از پاسخگویی؛ همه گفته‌های قبلی را تکذیب می‌کنیم... 🆔:@zeinabyavaran313
🌺دعای روز چهارشنبه 🆔:@zeinabyavaran313
🌺ذکر روز (صد مرتبه) 🆔:@zeinabyavaran313
هر صبح یک آیه: 🌺اعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم🌺 «وَذَرِ الَّذِينَ اتَّخَذُوا دِينَهُمْ لَعِبًا وَلَهْوًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَيَاةُ الدُّنْيَا ۚ وَذَكِّرْ بِهِ أَن تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمَا كَسَبَتْ لَيْسَ لَهَا مِن دُونِ اللَّهِ وَلِيٌّ وَلَا شَفِيعٌ وَإِن تَعْدِلْ كُلَّ عَدْلٍ لَّا يُؤْخَذْ مِنْهَا ۗ أُولَٰئِكَ الَّذِينَ أُبْسِلُوا بِمَا كَسَبُوا ۖ لَهُمْ شَرَابٌ مِّنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ» و رها کن کسانى را که آیین (فطرى) خود را بازیچه و سرگرمى قرار دادند،و زندگى دنیا، آنها را مغرور ساخته. و با این (قرآن)، به آنها یادآورى کن، تا گرفتار (عواقب شوم) اعمال خود نشوند. (و در قیامت) جز خدا، نه یاورى دارند، و نه شفاعت کننده اى. و(چنین کسانى) هر گونه عوضى بپردازند، از آنها پذیرفته نخواهد شد. آنها کسانى هستند که به سبب اعمالى که انجام داده اند گرفتار شده اند. نوشابه اى از آب سوزان و عذاب دردناکى براى آنهاست. به سزاى این که کفر میورزیدند (و آیات الهى را انکار مى کردند). (انعام/۷۰) 🆔:@zeinabyavaran313
❇️ تفســــــیر❇️ آنها که دین خود را به بازى گرفته اند این آیه، در حقیقت بحث آیه قبل را تکمیل مى کند و به پیامبر(صلى الله علیه وآله) چنین دستور مى دهد از کسانى که دین و آئین خود را به شوخى گرفته اند، یک مشت بازى و سرگرمى را به حساب دین مى گذارند و زندگى دنیا و امکانات مادّى آنها را مغرور ساخته، دوری کن و آنها را به حال خود واگذار (وَ ذَرِ الـَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا). بدیهى است دستور به ترک این گونه اشخاص هیچ گونه منافاتى با مسأله جهاد ندارد; زیرا جهاد داراى شرائطى است، و بى اعتنائى به کفار داراى شرائط و ظروف دیگر، و هر کدام از این دو در جاى خود باید انجام گیرد. گاهى لازم است با بى اعتنائى مخالفان را کوبید. و گاهى با مبارزه و جهاد و کشیدن اسلحه. و این که بعضى تصور کرده اند آیات جهاد، آیه فوق را نسخ کرده، کاملاً بى اساس است. این در صورتى است که دین را به معنى آئین شرک و بت پرستى بدانیم، ولى اگر مراد آئین حق باشد که آنها با تکالیف خود به صورت بازى و سرگرمى برخورد مى کنند که اشکالِ بالا بى مورد خواهد بود. 🌼🌼🌼 بر اساس نظر اول، آیه فوق در حقیقت، اشاره به این است که آئین آنها از نظر محتوا پوچ و واهى است و نام دین را بر یک مشت اعمالى که به کارهاى کودکان و سرگرمى هاى بزرگسالان شبیه تر است گذارده اند، این چنین افراد قابل بحث و گفتگو نیستند و لذا دستور مى دهد از آنها روى بگردان و به آنها و مذهب توخالیشان اعتنا مکن! از آنچه گفتیم معلوم شد منظور از دِیْنَهُم همان آئین شرک و بت پرستى است که آنها داشتند. و این احتمال که منظور از آن دین حق باشد و اضافه دین به آنها به خاطر فطرى بودن دین بوده باشد بسیار بعید به نظر مى رسد. احتمال دیگرى در تفسیر آیه وجود دارد و آن این که قرآن اشاره به جمعى از کفار مى کند که حتى نسبت به آئین خود به عنوان یک بازى و سرگرمى مى نگریستند و هرگز به عنوان یک مطلب جدّى روى آن فکر نمى کردند، یعنى در بى ایمانى نیز بى ایمان بودند و به مبانى مذهبِ بى اساسشان نیز وفادار نبودند. 🌼🌼🌼 در هر حال آیه اختصاصى به کفار ندارد، بلکه شامل حال همه کسانى مى شود که مقدسات و احکام الهى را بازیچه نیل به هدف هاى مادّى و شخصى قرار مى دهند، دین را آلت دنیا و حکم خدا را بازیچه اغراض شخصى مى سازند. پس از آن به پیامبر(صلى الله علیه وآله) دستور مى دهد: به آنها در برابر این اعمال هشدار دهد، روزى فرا مى رسد که هر کس تسلیم اعمال خویش است و راهى براى فرار از چنگال آن ندارد (وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ). و مى افزاید: در آن روز جز خدا نه حامى و یاورى دارد و نه شفاعت کننده اى (لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفیعٌ). کار آنها در آن روز به قدرى سخت و دردناک است و چنان در زنجیر اعمال خود گرفتارند که: هر گونه غرامت و جریمه آن را (فرضاً داشته باشند و) بپردازند که خود را از مجازات نجات دهند از آنها پذیرفته نخواهد شد (وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْل لا یُؤْخَذْ مِنْها). چرا که آنها گرفتار اعمال خویش شده اند (أُولـئِکَ الـَّذینَ أُبـْسِلـُوا بِما کَسَبُوا). نه راه جبران در آن روز باز است و نه زمان، زمان توبه است، به همین دلیل راه نجاتى براى آنها تصور نمى شود. سپس به گوشه اى از مجازات هاى دردناک آنها اشاره کرده، مى فرماید: نوشابه اى دارند از آب داغ و سوزان به همراه عذاب دردناک در برابر پشت پازدنشان به حق و حقیقت (لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیم وَ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ). آنها را از درون به وسیله آب سوزان مى سوزاند، و از برون به وسیله آتش! نکته اى که باید به آن توجه داشت این است که جمله أُولئِکَ الَّذینَ أُبْسِلُوا بِما کَسَبُوا: آنها گرفتار اعمال خویش هستند در حقیقت به منزله دلیل و علت عدم قبول غرامت، و عدم وجود ولىّ و شفیع براى آنها است. یعنى، مجازات آنها بر اثر یک عامل خارجى نیست که بتوان آن را به نوعى دفع کرد، بلکه از درون ذات، صفات و اعمال خود آنها سرچشمه مى گیرد، آنها اسیر کارهاى زشت خویشند، به همین دلیل رهائى براى آنها ممکن نیست; زیرا جدائى از اعمال و آثار اعمال، همچون جدائى از خویشتن است. اما باید توجه داشت که این شدت و سختى و عدم وجود راه بازگشت و شفاعت، مخصوص کسانى است که اصرار بر کفر داشته و به آن ادامه دهند، همان طور که از جمله بِما کانُوا یَکْفُرُونَ استفاده مى شود (زیرا فعل مضارع براى بیان استمرار چیزى است). «تفسیر نمونه/ ذیل آیه ۷۰ سوره انعام » 🆔:@zeinabyavaran313
‼️اعراض از وطن 🔷س 2277: اگر کسی برای زندگی در شهر دیگر، بدون نیت اعراض*، از وطنش خارج شود ولی اطمینان دارد که دیگر به آنجا برنمی گردد، در این صورت همچنان حکم وطن برای او صادق است یا خیر؟ ✅ج: اعراض محقق می شود و محل مذکور دیگر حکم وطن را برای او ندارد. 🔺مراد از اعراض از وطن، خروج از آن با تصمیم بر عدم بازگشت به آن برای سکونت است. 📕منبع: khamenei.ir 🆔:@zeinabyavaran313
حدیث 💗 علیه السلام: ‌ 🌹شيعه ما كسى است كه دلش از هرگونه خيانت و نيرنگ و مكرى پاك است‌.🍃 ‌ 📚بحارالانوار، ج۶۵، ص۱۵۶🌿 ‌ ‌ 🆔:@zeinabyavaran313