📚رُمّانْهایبلــندوداستانکوتا📚صلواتیوآموزنده🌷🌷🌷
📚 رمان شماره : سوم ❤️ 📌 نام رمان 📝 تا پروانگی ✍ نام نویسنده : الهام تیموری
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمـت_پانزدهم
✍حق داره،ارشیا حق داره!من بهش قول داده بودم.
_چه قولی؟!نه انگار واقعا یه چیزی شده که فقط خودت خبر داری،حال شوهرت خوبه؟
دقیقا از تنها چیزی که مطمئن بود همین خوب نبودن حال ارشیا بود!
انقدر موج منفی برای خودش فرستاده و فکر و خیال های عجیب و غریب کرده بود که تا خرخره پر شده بود.
سرش مثل فرفره رنگی های کوچک دوران بچگی اش پیچ و تاب می خورد ،چیزی در درونش معده اش می جوشید و حجمی از غذای نخورده را انگار مدام بالا و پایین می فرستاد.
بوی غذایی که روی گاز بود و توی فضای نقلی آشپزخانه می پیچید هم تمام سرش را پر کرده بود.
از هزار سو تحت فشار بود بدون هیچ آرامبخشی...هرچند دلش نمی خواست اما ناگهان مجبور شد به سمت دستشویی بدود و یک دل ناسیر بالا بیاورد...
کاش می توانست بلاتکلیفی و غم های تلنبار شده ی سر دلش را عق بزند!فقط همین حال و روز جدید را کم داشت!
صورتش را که شست خودش هم از دیدن چهره ی رنجورش در آینه وحشت کرد.به این فکر کرد که چه فامیلی خوبی دارد!رنجبر..همه ی رنج ها سهم او بود و بس
در را که باز کرد زری خانم با لیوانی در دست به انتظارش ایستاده بود. خوشبحال ترانه که لااقل مادر دومی داشت!
_بیا عزیزم یه قلوپ ازین شربت بخور حالت رو جا میاره
با تمام ناتوانی اش لیوان را گرفت ،زیرلب تشکر کرد و همانطور سرپا کمی مزه کرد شیرینی اش را.
_چرا نمی شینی؟
گوشه ی شالش را روی صورت خیسش کشید و نالید:
_همه عمرم نشستم که حالا زندگیم فلج شده.دلم می خواد یه وقتایی انقدر وایسم تا بهم ثابت شه هنوز زنده ام!
کنار پنجره ایستاد و نگاهش گره خورد به دسته عزاداری،انگار کوبش تبل ها درست به قلب او وصل بود...
خدایا باید خوشحال می بود یا ناراحت؟دوباره هوس نذری کرده بود!
قطره اشک سمجی از گوشه چشمش رد شد و روی دستش افتاد.
انقدر گریه کرده و جیغ کشیده بود که همه کلافه شده بودند.به قول خانم جان به زمین و زمان بند نبود!حتی دفتردار بچه را چپ چپ نگاه می کرد.
ارشیا عصبی شده بود و این از فک منقبض شده و پای راستش که روی سنگ مرمرها ضرب گرفته بود مشهود بود!
فریبا هرچه بیشتر برای آرام کردنش سعی می کرد کمتر موفق می شد.ریحانه معنی اینهمه نگاه رد و بدل شده را نمی فهمید!خب هر بچه ای گریه می کرد
حتی سر سفره عقد!
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
🌺
﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽
﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
✋سلام دوستان کتاب خوان
✍عرض شود ، یک عده از دوستان تقاظا کردن بجای یک رمان ، روز دو رمان در کانال قرار بدم،
👈شما دوستان دیگه چه میگوئید،
👈نظرتان را اعلام کنید...
هرچه سریع به👇👇👇👇
@A_125_Z ای دی
🔴فقط کمی زودتر ، #منتظرم
🔰 با پیشنهاد و انتقاد شما دوستان ، از کانال = با بهتر شدن برنامههای کانال و راضی بودن شماست..
🙏ممنون از نظر و پیشنهادهایتان،
💚شــاه کلیـ🔑ــد💚
💚تـمام گــــرفـــتـاریـــها💚
💚خـوشبختیوعاقبت بخیرے💚
💚هرچهخوباندارنازبرکت💚
💚 صلواته صلوات 💚
✍✍به نیابت از 230هزار شهید ایران بلاخص
#شهیدبزرگوارعلیاصغرخلقذکراباد
💐🍀💐 برای سلامتی،و تعجيل در فرج و خشنودی قلب نازنين آقامون مَهدىِ فاطمه، به دلخواه ، #صَلَوات
.
🍃🌺 اللَّـهُمَّ 🌺🍃
🍃🌺 صَـلِّ 🌺🍃
🍃🌺 عَلَى 🌺🍃
🍃🌺 مُحَمَّد 🌺🍃
🍃🌺وعلیآلِ🌺
🍃🌺 مُحَمَّد 🌺🍃
🍃🌺 و عـجل🌺🍃
🍃🌺 فرجهم 🌺🍃
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج 🌤
🍃🌺 اللَّـهُمَّ 🌺🍃
🍃🌺 صَـلِّ 🌺🍃
🍃🌺 عَلَى 🌺🍃
🍃🌺 مُحَمَّد 🌺🍃
🍃🌺وعلیآلِ🌺🍃
🍃🌺 مُحَمَّد 🌺🍃
🍃🌺 و عـجل🌺🍃
🍃🌺 فرجهم 🌺🍃
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج 🌤
🍃🌺 اللَّـهُمَّ 🌺🍃
🍃🌺 صَـلِّ 🌺🍃
🍃🌺 عَلَى 🌺🍃
🍃🌺 مُحَمَّد 🌺🍃
🍃🌺وعلیآلِ🌺
🍃🌺 مُحَمَّد 🌺🍃
🍃🌺 و عـجل🌺🍃
🍃🌺 فرجهم 🌺🍃
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج 🌤
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
داستان 201
✅ داستان واقعی پدر آیتالله سیستانی رحمه الله علیه
👈 حکایت شنیدنی خانمی که امام زمان عج در تشییع جنازه ش حاضر شدند
💠 اسمش سید علی بود، سید علی سیستانی، پدر همین آیتالله سیستانی خودمان، ساکن مشهدالرّضا،با تقوا و پرهیزکار، نیت کرده بود چهل بار در چهل مسجد بصورت سیار زیارت عاشورا بخواند تا مولایش را ببیند،ختم زیارت را شروع کرد، گذشت و گذشت، هفته ی سی و نهم رسید، او اما به مرادِ دلش نه...
🔰آخرهای زیارتِ هفته ی سی و نهم یا چهلم بود، حین زیارت متوجه نوری شد در یکی از خانه های اطراف مسجد، نوری نه از جنسِ این نورهایی که ما می شناسیم،بلند شد و از مسجد بیرون آمد، ردِّ نور را گرفت، رسید به خانه ای که درب آن باز بود،يا الله یا الله گفت و داخل شد، جنازه ای وسط اطاق روبه قبله خوابانده بودند،همین که وارد اطاق شد امام زمانش را دید، در بین آنهایی که اطراف میت ایستاده بودند، چشم در چشم شدند با حضرت، آقا با اشاره ی دست حالی اش کردند که صدایش را در نیاورد،که امام زمانش را دیده است...
💚 رفت سمت مولا، ایستاد کنارشان ،شانه به شانه، سلام و احوال پرسی کردند، آقا آرام در گوشش گفتند: «لازم نیست برای دیدن ما خودتان را به زحمت بیاندازید، مثل این خانم باشید، ما خودمان به دیدارتان می آییم، این خانم (اشاره کردند به جنازه ای که وسط اطاق بود) هفت سال در دوران کشف حجاب رضا خان از خانه بیرون نیامد تا یادگار مادرم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها روی سَرش بماند...»
نگاهم کرد و لرزیدم خجالت می کشم از او
بگوئید عاشقت گفته: نگاهِ محشری داری...
📚روایتی داستان گونه از تشرف آیت الله سید علی سیستانی
🌺
﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽
﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
📚 این کانال به دنبال طلایی کردن زندگی شما براساس قرآن و عترت، می باشد
✍داستان و رمان مذهبی ،آموزنده👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3917348874Ce0b1d80042
✍آرشیوقرانومفاتیحالجنان👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2579628042C1d6e2ab9ee
✍ مــطــالب صــلواتی👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/365035524Cae91b421db
🔴کپی با ذکر صلوات🔴
😀😬😁😂😃😄😅😆😇😉😊🙂🙃😡😎😋🤓😡😝😜😚 #داستانــهای_کوتاه_آموزنده 😙😍😗🤗 😏😶😐😇😑😒🙄🤔😳😣☹️🙁😕😨😡😠😘
داستان 202
🙂خداوند گنهکاری که آبروی مؤمنی را حفظ کرده بود را به کجا رساند؟
🌿حَدَّثَنَا يُوسُفُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَيَّارٍ عَنْ أَبَوَيْهِمَا عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْعَسْكَرِيِّ عَنْ أَبِيهِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع: «...قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ هَلَكَ فُلَانٌ يَعْمَلُ مِنَ الذُّنُوبِ كَيْتَ وَ كَيْتَ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «بَلْ قَدْ نَجَا وَ لَا يَخْتِمُ اللَّهُ عَمَلَهُ إِلَّا بِالْحُسْنَى وَ سَيَمْحُو اللَّهُ عَنْهُ السَّيِّئَاتِ وَ يُبَدِّلُهَا مِنْ حَسَنَاتٍ إِنَّهُ كَانَ يَمُرُّ مَرَّةً فِي طَرِيقٍ عَرَضَ لَهُ مُؤْمِنٌ قَدِ انْكَشَفَتْ عَوْرَتُهُ وَ هُوَ لَا يَشْعُرُ فَسَتَرَهَا عَلَيْهِ وَ لَمْ يُخْبِرْهُ بِهَا مَخَافَةَ أَنْ يَخْجَلَ ثُمَّ إِنَّ ذَلِكَ الْمُؤْمِنَ عَرَفَهُ فِي مَهْوَاهُ فَقَالَ لَهُ: أَجْزَلَ اللَّهُ لَكَ الثَّوَابَ وَ أَكْرَمَ لَكَ الْمَآبَ وَ لَا نَاقَشَكَ فِي الْحِسَابِ فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ فِيهِ فَهَذَا الْعَبْدُ لَا يَخْتِمُ اللَّهُ لَهُ إِلَّا بِخَيْرٍ بِدُعَاءِ ذَلُكَ الْمُؤْمِنِ.» فَاتَّصَلَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ ص بِهَذَا الرَّجُلِ فَتَابَ وَ أَنَابَ وَ أَقْبَلَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمْ يَأْتِ عَلَيْهِ سَبْعَةُ أَيَّامٍ حَتَّى أُغِيرَ عَلَى سَرْحِ الْمَدِينَةِ فَوَجَّهَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي أَثَرِهِمْ جَمَاعَةً ذَلِكَ الرَّجُلُ أَحَدُهُمْ فَاسْتُشْهِدَ فِيهِمْ.»
📚عيونأخبارالرضا، ج۲، ص۱۶۹
🌿از امام حسن عسکری از امام هادی از امام جواد از امام رضا (علیهمالسلام) نقل شده است:
🔹«به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) عرض شد: فلانی هلاک است (و امیدی به نجاتش نیست؛ چراکه) فلانگناهان و بیسارگناهان را انجام میدهد.
🔸رسول خدا فرمودند: «نه، او نجات یافته است. خداوند کارش را ختم به خیر میکند و بدیهایش را پاک خواهد کرد و آنها را به نیکی تبدیل خواهد کرد.
🔸آن مرد روزی از راهی عبور میکرد. با مؤمنی مواجه شد که عورتش پیدا شده بود اما خودش متوجه نبود. عورت آن مؤمن را پوشاند و از ترس اینکه آن مؤمن خجالت بکشد، به او خبر نداد (که من چنین کردم.)
🔸بعد، آن مؤمن او را در راهی که میرفت، شناخت (و متوجه شد او این کار را کرده و آبرویش را حفظ نموده.) پس به او گفت: خداوند به تو پاداش دهد و بازگشتت (به سوی خودش، در قیامت) را بزرگ دارد و در حسابرسی بر تو سخت نگیرد.
🔸خداوند نیز دعای آن مؤمن را در حق او اجابت کرد و بههمینخاطر است که این بنده، حتماً با دعای آن مؤمن، عاقبتبهخیر خواهد شد.»
🔹این گفتهی رسول خدا به (گوشِ) آن مردِ گناهکار رسید. پس توبه کرد و (بهسوی پروردگار) بازگشت و به اطاعت خداوند (عزّوجلّ) روی آورد.
🔹هفت روز (از توبه او) نگذشته بود که به چراگاه مدینه حمله شد. رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) گروهی را به تعقیب غارتگران فرستادند. آن مرد نیز یکی از آن گروه بود که در میان آنان به شهادت رسید.»
💠 جرعهای از احادیث کمترشنیدهشده اهلبیت ﴿علیهمالسلام﴾ در «حـرم»:
🌺
﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽
﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽🌺﷽
📚 کپی مطالب باذکر صلوات 📚
@zekrabab125 داستان و رمان،آموزنده
@charkhfalak500 آرشیوقرانومفاتیح
@charkhfalak110 مطالب صلواتی